رمان رسپینا پارت 16 - رمان دونی

 
بچه ها غر میزدن به جون منو عرفان ما دوتاهم بیخیال ریز ریز میخندیدیم
آوا : الان بازی شما چه فرقی با وسطی داشت ؟ بیاین وسطی بازی کنیم همگی باشیم ، منو عرفان همزمان برگشتیم سمت هم
_منو عرفان یه تیم
_منو رسپینا یه تیم
از هماهنگیمون به خنده افتادیم
با کلی غر زدن بچه ها راضی شدن ما یه تیم شیم
من عرفان آوا آرام رها یه تیم
فاطمه محمد عسل عرشیا سام یه تیم
با عرشیا سنگ کاغذ قیچی کردم تا ۳ که ببینیم کی میبره
ارام همونطور که یه سیب از سبد خوراکی ها برداشت رفت وسط وایساد :
_رو دست رسپینا کسی نمیاد ، از الان میدونم ما بردیم
و در نهایت همین شد با خنده رفتیم وسط ، بعد نیم ساعت بازی فقط و فقط منو عرفان وسط مونده بودیم و خستگی از سر و روی عسل و عرشیا میریخت
عسل : _ رسپینا رو اول بزنیم بلکه بره راحت شیم
_اگه میتونی بزن ، تا شب اینجاییم پس
تند تند تومو پرتاب میکردن فقط جا خالی میدادم ، نفس نمونده بود برام جیغ زدم :
_نفسم در نمیاد ، بخدا سگ دنبالتون نکرده آرومم میتونین بزنین
عرفان سرجاش مونده بود میخندید ، عرشیا هدفشو یهویی تغییر داد سمت عرفان
_عرفاااان نخوری
و از بس این بشر گیج بود و ثابت مونده بود شوت شد بیرون ، قرار بود تا ۱۵ تا پرتاپ برم و اگه موفق شدم همه بیان تو ، عرشیا یه جوری میزد که حس میکردم توپ بخوره بهم نابود شم
سام با آرامش توپ رو گرفت با محمد هماهنگ شدن شدن و میزدن ضربه دهم بود که توپو سریع گرفت و پرت کرد محکم خورد تو قفسه سینم ، دردش به قدری بود که آخم بلند شد ، نگاه ترسیده همه سمتم بود استپ دادیم تا من کمی نفسم بالا بیاد سام با نیشخند نگام میکرد :
_از اول اگه خودم ضربات رو میزدم تا اینجا پیش نمیومدی
_توام میزدی فرقی نداشت ، این آخریا هم نفس نداشتم هم خسته شده بودم ، البته این از وحشی گری تو کم نمیکرد.
هردومون شمشیر رو از رو بسته بودیم
نوبت تیم اونا بود و اومدن وسط من و عرفان شروع کردیم به زدن ، انقدر یه ریز و تند تند میزدیم و هدفامون دقیق بود سر ده دقیقه باختن ، حس بازی نبود دیگه
_حس بازی نیست واقعا ، کم کم هم باید بریم ، یکم بشینیم بیشتر آشنا شیم
همه موافقت کردن و رفتیم نشستیم
فاطمه : خوب چی بگیم بیشتر که آشنا شیم؟
_از سن ، شهر ، درس یا شغل ، و همین چیزا اول خودم شروع میکنم،
فاز جدی بودن گرفتم و سعی میکردم خندمو کنترل کنم
_رسپینا امیری ۲۲ سالمه دانشجوی دندون ، تو یه بوتیک مشغول به کارم در کنارش هم مشاور تحصیلی هستم
_آوا کامرانی ۲۲ ساله همکلاسی رسپینا و بیکار ، بخور بخواب
صدا خندمون بلند شد
_آرام خواهر دوقلوی آوا ۵ ثانیه کوچیکترم ، همکلاسی این دوتا اسکلم ، منم بیکار بخور بخواب
همونطور که میخندیدم زدم تو پهلوش
_اسکل عمته
_منم عسل که با فاطمه و محمد و سام ۲۳ سالمونه رشته معماری تو تهران البته و همکلاسیم ، شغل هم که ندارسم متاسفانه الاف میچرخیم
_رها ۲۱ سالمه رشته گرافیک همین گرگان ، اما اصالتا تهران ، توی یه شرکت هم مشغول به کارم
کنجکاو نگاه عرشیا و عرفان کردم
_عرشیام ۲۵ ساله آموزشگاه موسیقی دارم
همگی نگاهمون برگشت سمت عرفان ، ما سه تا کنجکاو بقیه منتظر
_منم اصغر کپکم ۵۴ ساله شغلی هم ندارم دنبال شوگر مامی میگردم
جوری صدا خنده هامون بالا گرفت که قابل کنترل نبود

■□■□■□

شماره رد و بدل کردیم ، فاطمه و محمد وقتی فهمیدن میخوایم فردا راه بیوفتیم سمت تهران ، اصرار کردن که با اونا بریم ، در واقع با همشون جز رها همسفر شده بودیم و نیازی به اتوبوس و اینجور چیزا نبود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اما
اما
2 سال قبل

مثل همیشه عالی و بینقس👏🌸🌸

Sety
Sety
2 سال قبل

خیلی خیلی قشنگه🤍مرسی هانی جان
با همین روند عالی ادامه بده موفق باشی🌹

Sety
Sety
2 سال قبل

خیلی خیلی قشنگه مرسی هانی جان 🤍با همین روند عالی ادامه بده😘موفق باشی🌹

انیسا
انیسا
2 سال قبل

اولین نفر
عالییییییییئ

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x