رمان مانلی پارت 20 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 20

#پارت_20

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

 

مهسا که از قانع کردن نامی عاجز مانده بود سرش را با تاسف تکان داد.

_باشه پسرم اصلا هرچی تو بگی ولی برای بار آخر بهت می‌گم صبور باش نذار از دستت فرار کنه. اون طفلی هم از چیزی خبر نداره که تحت فشارش نذار.

 

نامی بی‌توجه به حرف‌های مادرش بی‌حوصله سر تکان داد و ماشین را دم خانه‌شان پارک کرد.

_بلدم چه‌طور با نامزدم رفتار کنم. از همون اولش هم نباید به حرف شماها گوش می‌کردم. شب خوش!

 

به محض پیاده شدن مهسا نریمان سریع گفت: داداش من امشب بیام خونه‌ت؟

 

چپ چپی نگاهش کرد.

_نه برو خونه فعلا حوصله‌ت رو ندارم. امشب مهمون دارم.

 

نریمان سریع چشمانش را گرد کرد.

_چه مهمونی که من نباید باشم؟

دختر میاری خونه؟ مانلی می‌دونه؟

 

خیره نگاهش کرد و سرش را تکان داد.

_از این مزخزفات جلوش بگی زبونت رو از حلقت می‌کشم بیرون. پیاده شو!

 

نریمان پوفی کشید و بدخلق از ماشین پیاده شد.

 

به محض رفتنشان به خانه پایش را روی گاز فشرد به سوی خانه‌اش به راه افتاد.

 

خسته بود و سرش درد می‌کرد.

 

فکرش را نمی‌کرد بعد از این همه‌وقت اولین برخوردشان این‌گونه صورت بگیرد و بدتر از آن صمیمیت دخترکش با آن پسر مو بور باربد؛ بیشتر اعصابش را به‌هم ریخته بود.

 

حال که جای پایش در شرکت محکم شده بود و به قول مادرش خودش را ساخته بود وقت آن رسیده بود جایگاهش را در زندگی مانلی پس بگیرد و دوباره تبدیل آدم اول زندگی‌اش بشود.

 

ماشین را وارد پارکینگ کرد و بی‌حوصله در خانه‌ی سوت و کورش را باز کرد.

 

آهی کشید و نگاهی به اطراف انداخت.

 

با خود اندیشید کی قرار است دخترکش در این خانه را به رویش باز کند!

 

بی‌حوصله روی مبل نشست و با انگشت شست و اشاره چشمانش را فشرد.

 

نگاهی به ساعت انداخت. آخر شب بود و کم کم مهمانش از راه می‌رسید.

 

در تمام این مدت تنها کسی که برای دیدنش کمی شوق از خودش نشان می‌داد او بود!

 

شخصی که اگر او و کمک‌هایش نبود طی این مدت از نیاز دیوانه‌وارش به دیدن مانلی عقلش را از دست می‌داد.

 

وسواسی که به این دخترک داشت آزارش می‌داد و همه‌ی این‌ها تقصیر اطرافیانش بود!

 

از کودکی مانلی را برای او خوانده بودند و درست وقتی که بیشتر از همیشه دلش می‌خواست به وظایفش عمل کند و مواظب فرشته‌ی کوچکش باشد از او دورش کرده بودند.

 

همین که بسته‌ی سیگار را از جیبش بیرون کشید صدای زنگ آیفون بلند شد.

 

می‌دانست خودش است. در تمام مدتی که او را می‌شناخت خوش قول بود و سرساعت به قرارهایشان می‌رسید.

 

‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی پارتا کمه

بانو
بانو
1 سال قبل

یعنی کیه مهمونش🤯🤯🤯🤯

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x