رمان ملورین پارت 19 - رمان دونی

 

 

بعد از آن شب و رفتنِ محمد از خانه‌اش دیگر او را ندیده بود، نه خبری و نه اثری!

 

و حال انگار محمد تنها کور سوی امیدی بود که می‌توانست برای نجات زندگیِ رو به ویران شده‌اش از او کمک بگیرد!

 

هیکل اوار شده‌اش را از روی زمین بلند کرد و بعد از برداشتن گوشی نوکیای قدیمی‌اش به سمت حیاط رفت.

 

اخرین بار شماره‌ی محمد را گرفته بود و تمام این یک ماه به او زنگ نزده بود.

 

اکنون می‌ترسید که با زنگ زدنش، افکارِ محمد را نسبت به خودش خراب تر از پیش کند!

 

به هر حال در ذهن محمد او یک دخترِ دم دستی و هر جایی به نظر می‌رسید که هر وقت که می‌خواست می‌توانست از او کام بگیرد.

 

قبل از اینکه از کارش منصرف شود، روی اسم محمد کلیک کرد و با دست‌هایی لرزان گوشی را کنار گوشش قرار داد.

 

چند بوق خورده بود و صدایی از سمت مرد به گوشش نرسیده بود..

 

ناامیدانه خواست تماس را قطع کند که همان لحظه صدای خسته و خمارش به گوش ملورین رسید:

 

– بله؟

 

گوشه‌ی لبش را به دندان کشید و چندی مکث کرد.

محمد اما خسته از انتظار دوباره گفت:

 

– کیه میگم؟ مریضی زنگ میزنی حرف نمیزنی، اه!

 

قبل از اینکه تماس قطع شود ناخوداگاه با صدایی لرزان گفت:

 

– الو اقا محمد!

 

 

بهت زده گوشی را از کنار گوشش فاصله داد.

باور نمیکرد صدای آشنایی که در گوشش پیچیده شده، صدای ملورین باشد.

 

روی تخت نیم خیز شد و پتو را کمی پایین فرستاد و به ساعت نگاه کرد.

 

عقربه های ساعت عدد یازده را نشان میداد و این یعنی خستگی و مستیِ دشب به قدری زیاد بوده که نه ساعت یک سره بخوابد.

 

دستی میان موهایش کشید و سپس با لحنی شمرنده تر و خودمانی تر گفت:

 

– سلام، خوبی؟

 

اینبار نوبت ملورین بود که مکث کند و با استرس پوست ناخنش را بکند!

 

نگاهش به دختری که کنار دستش روی تخت دراز کشیده بود افتاد و اخم کرد.

 

– شما خوبین؟ من…من مزاحم که نشدم؟

 

پیش خود فکر کرد تمام این یک ماهی که گذشته را با یاد صاحبِ همین صدا سر کرده و حال او حرف از مزاحم بودن میزند؟

چه شوخی خنده داری!

 

از لبه‌ی تخت بلند شد و در اینه‌ی قدی که روبروی تختش بود، چشمش به پایین تنه‌ی پوشیده‌اش افتاد و این یعنی باز هم فکرِ ملورین کار خودش را کرده بود و حتی در اوج مستی هم اجازه نداده بود دست محمد به دخترِ دیگری بخورد.

 

ناخوداگاه لبخندی کنج لبش را پوشش داد و اهسته و با تن صدایی ضعیف گفت:

 

– نیستی!

 

 

 

صدایش به قدری ضعیف بود که به گوش ملورین نرسد به همین خاطر گفت:

 

– ببخشید متوجه نشدم؟

 

محمد لبخندش را به سختی فرو خورد و دستی میان موهای نامرتبش کشید.

 

خواست حرفی بزند که همان لحظه صدای ناله‌ی تو گلویی توجه اش را جلب کرد.

 

سر چرخاند و چشمش به همان دختر دیشب افتاد که حال به سر و وضعی نامرتب روی تخت نیم خیز شده بود.

 

اخم در هم کشید و با دست جلوی میکروفون گوشی را پوشاند و گفت:

 

– هی؟

 

توجه دختر به او جلب شد و سر چرخاند.

محمد حتی نیم نگاهی به بالاتنه‌ی عریانش ننداخت و گفت:

 

– پاشو برو بیرون

 

حرفش را زد و دوباره گوشی را کنار گوشش گذاشت و با نیشی باز گفت:

 

– چخبر شده که شما بعد از یک ماه از ما سراغ گرفتین؟

 

ملورین لب گزید و با استرس عرقی را که روی شقیقه‌اش جریان گرفته بود پاک کرد و گفت:

 

– م…میشه لطفا…ببینمتون؟

 

محمد از خدایش بود که دوباره آن موجود ریزه میزه و دوست داشتنی را ببیند.

 

تمام این یک ماه فکرش به طرز ناجوری درگیر ملورین شده بود و او را میخواست!

 

ولی هیچ وقت بهانه‌ای پیدا نکرده بود که به سبب آن به دخترک نزدیک شود!

 

 

 

خواست حرفی بگوید که با احساسِ جسمِ نرمی که از پشت بغلش کرده بود ساکت شد.

 

از توی اینه‌ی قدی چشمش به همان دختر دیشب افتاد که حال پشت سرش قرار گرفته بود و هر دو دستش را دور کمرش حلقه کرده بود و گفت:

 

– بغلم کن هانی!

 

صدایش به قدری واضح بود که به گوش ملورین برسد و همینطور هم شد!

 

دخترک پوزخندی کنج لبش نشست و پیش خود فکر کرد مرد‌ها هیچ وقت سیر نمیشوند!

 

ناراحت شدنش دست خودش نبود و به همین خاطر با لحنی پر از کنایه گفت:

 

– ببخشید انگار مزاحمتون شدم، شما به کارتون برسین من بعدا زنگ میزنم.

 

حرفش را زد و بعد با حرص گوشی را قطع کرد.

محمد بهت زده و با عصبانیت دست های دختر را از دور کمرش جدا کرد و توی صورتش تقریبا داد زد:

 

– چه غلطی داری میکنی؟

 

دختر اما پروو تر از آن بود که با داد محمد خودش را ببازد و گفت:

 

– بغلت کردم هانی، کار اشتباهیه؟

 

بعد دستش را از روی گردن تا شانه‌ی محمد پایین کشید و با خماری زمزمه کرد:

 

– بعد از یه شب خسته کننده فقط یه بغل میتونه خستگیمو از تنم در کنه!

 

پوزخندی روی لب محمد نقش بست و سرش را کمی نزدیکربه صورت دختر برد و اهسته زمزمه کرد:

 

– یه شب خسته کننده؟ مستی دیشبت باعث هذیون گفتن امروزت شده لابد؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x