سامیار با ذوق از بقیه جدا شد و من رو هم چرخوند سمت خودش و دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت:
-واقعا؟..چرا به من نگفتی منم حسش کنم؟..
یکه خورده نگاهش کردم:
-چی؟..
-منم می خواستم حرکتشو حس کنم..
عسل زد زیر خنده و سامان هم خندید و من با حرص گفتم:
-مگه به من گفته بود میخواد حرکت کنه..از کجا بفهمم..
سامیار طلبکارانه گفت:
-به من چه..هرموقع حرکت میکنه من باید حسش کنم…
نگاهم رو اروم چرخوندم سمت مادرجون و گفتم:
-خداوکیلی سر این سامیار چی خوردی مامان؟..چرا این پسر همیشه طلبکاره؟…
مادرجون با خنده سرش رو تکون داد و گفت:
-نمی دونم والا..یادم نمیاد ولی درکل کسی رو با این خصوصیات اخلاقی تو خانواده نداشتیم..شوهرت یه نمونه نادره مامان جان….
خندیدم و به سامیار که شاکی نگاهمون می کرد نگاه کردم…
سرم رو به معنی “چیه” تکون دادم که چپ چپ نگاهم کرد و جوابم رو نداد…
دستم رو گرفت و کشید سمت مبل و گفت:
-بیا دراز بکش باز دوباره پس نیوفتی..
چشم غره ای بهش رفتم و روی مبل نشستم و گفت:
-بخاطره دختره جنابعالی من حالم بد میشه..
سامیار با خنده گفت:
-هرکی گل میخواد باید خارشم تحمل کنه..
-الان تو گلی یا دخترت؟..
لب های سامیار بیشتر کش اومد و با لبخنده پررنگی گفت:
-جفتمون..
خنده ام گرفت و دستم رو روی شکمم کشیدم و پر احساس گفتم:
-تحمل میکنم..
-چی رو؟..
لبخندم عمیق تر شد و با همون لحن گفتم:
-خارِ دوتا گلمو..
سامیار تک خندی زد و دستش رو روی صورتم کشید:
-نیست و نابود میکنم اون خاری رو که بخواد به تو اسیب بزنه…
دستش رو از روی صورتم گرفتم و تا خواستم چیزی بگم سامان با لحن شوخی گفت:
-اه بسه بابا حالمونو بهم زدین..
همون لحظه نگاهش به عسل افتاد که دست به سینه و شاکی نگاهش میکرد و درجا رنگ عوض کرد و گفت:
-البته این مدل صحبتا برای تداوم زندگی بسیار مفیده و من همه جوره تاییدش میکنم…
زدم زیر خنده و سامیار هم خنده ش گرفت و گفت:
-اخه تو که جرات نداری چرا زر میزنی..
سامان نیم نگاهی به عسل کرد و رو به سامیار گفت:
-شر درست نکن بچه..من تازه بخشیده شدم نمیخوام تو دردسر بیوفتم…
با خنده پشتم رو به مبل تکیه دادم و با لذت بهشون نگاه کردم که همچنان کل کل می کردن و تو دلم از خدا خواستم دیگه غم رو مهمون خونه هامون نکنه و همیشه شاد باشیم…..
نفس عمیقی کشیدم و همون لحظه صدای الارم تماس گوشیم بلند شد…
سرم رو چرخوندم و گوشیم رو از روی عسلی برداشتم که سامان صدام کرد:
-سوگل ببین بد میگم..
میون حرفش دستم رو بلند کردم:
-تورو خدا منو قاطی کل کل های بی پایانتون نکنین…
سامان با دلخوری نگاهم کرد و داشت از اینکه طرفشو نگرفتم شکایت می کرد…
حواسم به گوشیم هم بود و برای اینکه تماس قطع نشه، بدون نگاه کردن به شماره تماس رو برقرار کردم….
با خنده به سامان نگاه کردم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم:
-بله؟..
صدایی از اون طرف خط نیومد و من اصلا فکرم سمت مزاحم تلفنیم نبود و دوباره گفتم:
-الو..بفرمایید..
صدای چند نفس بلند و عمیق تو گوشی پیچید و ابروهام کمی جمع شد:
-الو..
دوباره صدای نفس نفسی بلند شد و دلهره چنگ انداخت به دلم…
سامیار نگاهم کرد و گفت:
-کیه؟..
اب دهنم رو قورت دادم و تازه یاده مزاحمم افتادم..
تا خواستم به سامیار بگم “مزاحمِ و باز هم حرف نمیزنه” صدای خش خشی تو گوشی پیچید و بعد صدای گرفته و خش داری با بغض صدام کرد:
-سوگل..
صدا اونقدر اشنا و درعین حال محال بود که خشکم زد..
سامیار خواست گوشی رو ازم بگیره که به خودم اومدم و از جا پریدم و با وحشت گفتم:
-شما؟..
همون صدا، دوباره با همون لحن صدام کرد:
-سوگلم..
سریع گوشی رو پایین اوردم و به شماره نگاه کردم..باز هم از شمال بود…
دهنم خشک شده بود و نفسم بالا نمیومد..چشم هام گشاده شده بود و کمرم تیر میکشید…
گوشی رو باز بغل گوشم گذاشتم و چشم های ماتم چرخید سمت سامیار و با ناباوری و پر از وحشت لب زدم:
-سورن..
گوشی از دستم افتاد و زیر پام خالی شد و داشتم پخش زمین میشدم که دست های محکمی زیر بغلم رو گرفت و اجازه سقوط بهم نداد….
پایان فصل اول
****
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الان فصل دوم و کجا میتونیم بخونیم؟
پارت گذاریش چطوره؟!
حسمیکنم خیلی پیش رفته اینجا عقبه..!
واقعاااا یه حسی بهم میگفت اینی ک زنگ میزنه سورنه…
وایی نههههه اگ سورن بود چرا این همه مدت حرف نمیزدد
من چقد بخاطر سوگل و سورن گریه کردم
میگفتن یکی هست زنگ مبزنه صدا سوگل و بشنوه قطع میکنه نگو داداشش بوده💔🥺
ولی چطوریی؟
تازه زده پایان فصل اول واییی😐
واییییی نههههههههه
نویسنده ترو جون بقال سر کوچمون رمانو ادامه بده
ترو خودا فصل دومو هم بنویس
واییییییی من سَکته
آروووم باش بابا تا آخرش نوشته شده من خوندمش قبلا
واقعا؟ کجا خوندی ؟
یادم نیس خیلی وقت پیش خوندم
مطمئنی تا آخرش خوندی؟؟ آخه چیزی که من دارم در حال نوشتنه تموم نشده
اگه هست آدرس بده بزارم
چیشد ؟میدین؟
میگم که چندسال پیش خوندم دقیق یادم نی آخرش چی شد ولی یادمه که سورن زنده بود میرن سورن و پیدا میکنن ،سورن عاشق یه دختره میشه و اینا،تو یه سایت خونده بودم ولی الان که سرچ میکنم پیداش نمیکنم
عه کجا خوندی
اخخخ گلبممم😐
سورننننننننن
داداششههههههههههههههههههههههههههههههههههه من چقد سر مردنش گریه کردم اونوقت این عوضی زندس🥺🥺🥺😭😭😭😭
چرا احساس میکنم این مزاحمه که هی زنگ میزنه یه چیزایی درباره سورن میدونه؟😂😔
باهوش خود سورنه طرف
بابا این چه وضعشههههه دو خط مینویسی میری
به پارت حساب کنیم سوگل یه ساله حامله س مگه بچه ۹ ماهه به دنیا نمیاد؟!
تازه فصل اول تموم شد😐😑