رمان گرداب پارت 263 - رمان دونی

رمان گرداب پارت 263

 

یک دست سورن از کنار صورتش حرکت کرد و انگشت هاش لای موهاش فرو رفت و سرش رو محکم تر به سمت خودش فشرد….

مشت های پرند از روی سینه ش باز شد و بی اختیار دست هاش رو حرکت داد و نرم دور گردن سورن حلقه کرد….

سورن با حس دست های پرند دور گردنش، دیگه طاقت نیاورد و لب هاش از هم باز شد و نرم و ملایم لب های پرند رو به بازی گرفت….

لب های سورن داغ بود و حرکت لب هاش داشت جون پرند رو می گرفت…

از این بوسه ی یهویی دلش ضعف رفت و پاهاش داشت سست میشد که سورن متوجه شد و اون یکی دستش رو هم از روی صورتش برداشت و با قدرت دور کمرش حلقه کرد و کشیدش بالاتر……

دست های پرند از دور گردنش بالاتر اومد و از پشت لابه لای موهای کوتاه سورن فرو کرد…

لب هاش بین لب خیس سورن فشرده میشد و مقاومت رو براش سخت کرده بود…

دیگه طاقت نیاورد و بی قرار لب هاش رو حرکت داد و همراهیش کرد…

زمان از دستشون در رفته بود..

فقط حرکت و بازی لب های خیس و داغشون روی هم بود که می لغزید و با حرص و ولع می بوسیدن…

دست ها و سرهاشون می چرخید و فقط برای تغییر زاویه بوسه، برای چند ثانیه فاصله می گرفتن و دوباره پر قدرت لب ها بهم می چسبید….

سورن با دستی که دور کمر پرند بود، بیشتر کشیدش بالا و پرند مجبور شد روی نوک پاهاش وایسه…

نفس کم اورده بودن اما هیچ کدوم نمی تونستن دل بکنن…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [06/01/1402 10:37 ب.ظ]
#پارت1557

صورتشون عرق کرده بود و به موهای هم چنگ می زدن و لب هاشون انگار قصد جدا شدن نداشتن…

اما پرند دیگه نمی تونست و داشت بدجور بهش فشار می اومد…

به اسپری نیاز داشت وگرنه خفه میشد..

با بی میلی سرش رو عقب برد و لب های سورن هم کمی همراه لب هاش اومد اما بالاخره جدا شدن…

درحالی که دست هاشون همچنان تو موها و دور کمر هم بود، با خجالت نگاهش رو دزدید و نفس زنان لب زد:
-اس..اسپری..

سورن یهو با نگرانی عقب کشید و با دستپاچگی به اطرافش نگاه کرد و اسپری رو روی تخت دید…

با قدم های بلند به سمت تخت رفت و در همون حال چنگی به موهاش زد تا از اون حال و هوا دربیاد…

خودش هم نفس نفس میزد و سینه ش با شتاب پر و خالی میشد…

سریع برگشت سمت پرند و اسپری رو جلوی لب هاش گرفت و با دیدن صورت سرخ شده و حالت نفس کشیدن پرند، لعنتی به خودش فرستاد….

چطور انقدر غرق این بوسه شده بود که مشکل تنفسی پرند رو فراموش کرده بود…

چندبار اسپری زد و با نگرانی شونه های پرند رو گرفت و با صدایی بم گفت:
-خوبی؟!..

نگاه پرند از نگاهش گریزون بود و می ترسید بخاطره بوسه شون باشه…

پرند سری تکون داد و چند نفس عمیق کشید..

کمی که حالت نفس کشیدن پرند نرمال تر شد، سورن با دست هاش موهای پرند رو از صورتش کنار زد و مهربون صداش کرد:
-پرند..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [14/01/1402 10:35 ب.ظ]
#پارت1558

سر پرند پایین تر افتاد و سورن گرفته و ناراحت گفت:
-اذیتت کردم؟!..

سر پرند بی اختیار و یهویی بالا اومد و با چشم های گرد شده نگاهش کرد و هول گفت:
-نه..نه..خوبم..حالم..خوبه..

نگاهش که به چشم ها و لبخند گوشه ی لب سورن افتاد، فهمید چه سوتی داده و لبش رو گزید و دوباره سرش رو پایین انداخت….

سورن با پشت انگشت هاش گونه ش رو نوازشی کرد و با همون صدای بم و دورگه گفت:
-پس چرا نگام نمیکنی؟..

پرند لبش رو که بخاطره فشرده شدن بین لب های سورن قرمز شده بود دوباره گزید و با تته پته گفت:
-اوم..چیز..خب..من..یکم..نه..یعنی خیلی..اوم چیز..خجالت..یعنی…

سورن که متوجه ی منظورش شده بود، اروم خندید و یهو دست هاش رو دور پرند حلقه کرد و محکم بغلش کرد….

پرند که از حرکت یهویی سورن و کوبیده شدن به سینه ش جاخورده بود “وایی” گفت و لباسش رو چنگ زد….

سورن دوباره خندید و با لذت گفت:
-جونم..من فدای خودت و خجالتت..

پرند چشم هاش رو بست و سرش رو با ارامش روی سینه ی سورن گذاشت و دست هاش رو هم دور کمرش حلقه کرد….

سورن سرش رو تو گردن پرند خم کرد و اروم روی گوشش رو بوسید و لب زد:
-خوبی؟..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [15/01/1402 09:54 ب.ظ]
#پارت1559

پرند سرش رو بالا و پایین کرد و سورن دوباره بوسه ای روی گوشش زد و کمرش رو نوازش کرد:
-دیگه حق نداری حرف از جدایی بزنی..هرچی که بشه..هراتفاقی که بیوفته..جای تو تا ابد اینجاست..تا ابد..خب؟….

پرند با خجالت روی سینه ی سورن رو بوسید و اهسته گفت:
-خب..توام دیگه حق نداری قهر کنی..هرچی که شد باید بیایی حرف بزنیم..دلیل حرف و کارامو بپرسی..اصلا دعوا کن..سرم داد بزن..اما دیگه قهر نکن..این مدت خیلی سخت گذشت…..

سورن حلقه ی دست هاش رو محکم تر کرد:
-چشم..ببخشید..نمی خواستم اینطوری بشه..

-دلم خیلی تنگ شده بود..

-دل من پر پر میزد برات..یه بار دیگه میگی؟..

پرند سرش رو بلند کرد و چونه ش رو روی سینه ی سورن گذاشت و از پایین نگاهش کرد و با تعجب گفت:
-چی رو؟!..

سورن داغ نگاهش کرد و لب زد:
-همون که یکم پیش گفتی..

پرند متوجه ی منظورش شد و لبش رو گزید و چونه ش رو از روی سینه ی سورن برداشت و روی قلبش رو بوسید و اهسته پچ زد:
-دوسِت دارم..خیلی..خیلی زیاد..

سورن با لبخند چشم هاش رو بست و نفسی اسوده و با ارامش کشید و اروم تکرار کرد:
-من بیشتر..خیلی خیلی بیشتر..عشقم..

لبخند به لب های پرند هم رسید و حلقه ی دست هاش رو محکم تر کرد و سورن هم سخت و پر قدرت توی بغلش فشردش و پیشونیش رو روی شونه ی پرند گذاشت…..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [16/01/1402 10:49 ب.ظ]
#پارت1560

===============================

ظرف های در داری که مامان داخل یک پلاستیک سیاه رنگ پیچیده بود رو با یک دست به خودم چسبوندم و با دست ازادم زنگ واحد رو فشردم….

با کمی مکث در باز شد و سورن رو دیدم که با یک دست گوشیش رو بغل گوشش نگه داشته بود و مشغول حرف زدن بود….

اخم هاش کمی توی هم بود که با دیدن من از هم باز شدن و لبخنده محوی روی لب هاش نشست…

من هم لبخند زدم و سلام کردم..

سرش رو تکون داد و درحالی اشاره می کرد برم داخل گفت:
-سلام..خوش اومدی..بیا تو..

از جلوی در کنار رفت و من وارد خونه شدم و در رو پشت سرم بستم…

پلاستیک مشکی ظرف ها رو به سمتش گرفتم که با دست ازادش ازم گرفت…

درحالی که با کنجکاوی به حرف هاش گوش می دادم، مشغول در اوردن کفش هام شدم…

دمپایی های رو فرشی که سورن برای موقع اینجا اومدنم خریده بود رو از داخل جاکفشی دراوردم و پام کردم…

پشت سر سورن از راهرو رد شدم و در همون حال صداش رو شنیدم:
-پرند بود..قربونت باشه حتما..

سرش رو کمی چرخوند و از روی شونه نگاهی بهم انداخت و گفت:
-سوگل سلام می رسونه..

لبخندم عمیق تر شد و گفتم:
-سلامت باشه..سلام منم برسون بهش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rmh
Rmh
8 ماه قبل

پارت نداریم ؟

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

میخواستم بگم سوگل کجا سربه نیست شد خدا رو شکر اسمش اومد

Mahsa
Mahsa
9 ماه قبل

چه عجب اسم سوگل اومد
الان سوگل میگه بچه م یه سالش شده شما خبر ندارید😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x