رمان گرداب پارت 332 - رمان دونی

 

 

فقط هردفعه لباس هارو پرو کرده بودم و با اینکه یکی دو تا انتخاب کرده بودیم اما ترجیح دادم نخرم تا سورن بیاد….

 

سوگل بعد از خسته نباشید به فروشنده، لباس داخل ویترین رو نشون داد و گفت:

-از این مدل رنگ سفیدش هم موجوده؟..

 

خانم فروشنده لبخندی زد و گفت:

-بله..چه سایزی؟..

 

دنیز به من اشاره کرد و من جلوتر رفتم و فروشنده نگاه دقیقی به من انداخت و بعد سرش رو به تایید تکون داد و گفت:

-بله سایزشون موجوده..پرو می کنین؟..

 

-بله..ممنون..

 

فروشنده رفت لباس رو بیاره و ما مشغول نگاه کردن لباس های داخل مغازه شدیم…

 

عسل همینطور که تو مغازه می چرخید و لباس هارو نگاه می کرد، رو به سوگل و دنیز گفت:

-ما هم باید لباس بخریما..همینطور که دنبال لباس برای پرندیم برای خودمونم نگاه کنیم شاید از چیزی خوشمون اومد….

 

سوگل و دنیز تایید کردن و من گفتم:

-اره..کاش اول برای شما خریده بودیم..

 

سوگل لبخندی زد و گفت:

-نه عزیزم..لباس تو مهمتره..اول تورو کامل می کنیم بعد اگه وقت شد ما هم می گیریم..هنوز فردا هم می تونیم بیاییم….

 

-اخه من منتظر سورنم..گفته تا نیومدم چیزی نخر..

 

سه تایی خندیدن و عسل درحال خنده چشم غره ای رفت و گفت:

-از الان اینقدر شوهر زلیل نباش..دو روز دیگه میگه همه لباسات باید به انتخاب من باشه…

 

#پارت1899

 

شونه بالا انداختم گفتم:

-نه سورن اینطوری نیس..بعدم چون خیلی ذوق داشت نتونستم بگم نه…

 

دنیز همراه با حرکت دستش گفت:

-خاک تو سرت..

 

سوگل چپ چپ به دوتاشون نگاه کرد و گفت:

-چیکار دارین به داداشم..میخواد لباس خانمش به انتخاب خودش باشه..به شما چه…

 

عسل چینی به دماغش داد و گفت:

-اوه اوه..رگ خواهرشوهری این بالا زد..گمشو ببینم..خودش کم بود که بدون اجازه شوهرش اب نمی خوره می خواد اینم مثل خودش کنه….

 

من و دنیز خندیدیم و فروشنده همراه با لباس برگشت و سوگل فقط تونست زیر لب فحشی حواله عسل کنه….

 

با تشکر لباس رو از فروشنده گرفتم و همینطور که سمت اتاق پرو می رفتم گفتم:

-تا من می پوشم شما یه نگاه برای خودتون بندازین شاید از چیزی خوشتون اومد…

 

-باشه تو برو..پوشیدی صدامون کن..

 

وارد اتاق پروی بسیار بزرگی شدم که دور تا دورش اینه داشت…

 

در رو بستم و مشغول پوشیدن لباس شدم..

 

برای زیر کت، یک جلیفه تنگ دکمه دار داشت که اول اون رو پوشیدم…

 

شلوارش دم پا بود که روی قسمت رون و همینطور کمرش کاملا می چسبید و از زیر زانو گشاد میشد….

 

دم پاش انقدر بلند و گشاد بود که کامل کفش رو می پوشوند…

 

#پارت1900

 

شلوار رو هم پام کردم و بعد از مرتب کردن جلیقه، کت رو برداشتم و پوشیدم…

 

قدش تا زیر باسن بود و فقط یدونه دکمه داشت..

 

دکمه رو که بستم کاملا تنگ شد و به تنم می چسبید..

 

یقه ی بزرگ و استین های تنگ و سه ربع داشت و روی قسمت سر شونه ها چندتا چین داشت…

 

استین هارو بیشتر جمع کردم بالا و تا زیر ارنج بردم..

 

کمی توی اینه خودم رو برانداز کردم..

 

لب هام رو متفکرانه جمع کردم و بعد دکمه ی کت رو باز کردم تا ببینم چطور میشه…

 

لبخند رضایت بخشی روی لبم نشست..

 

به نظرم با دکمه باز مدلش خیلی قشنگ تر بود و اون جلیقه ی بامزه ش هم بهتر خودش رو نشون می داد…

 

کمی عقب تر رفتم و موهای بازم رو مرتب کردم و کمی روی شونه هام ریختم…

 

هی می چرخیدم و چپ و راست و عقب و جلو خودم رو چک می کردم…

 

از بین تمام لباس هایی که پرو کرده بودم، این بیشتر از همه به دلم نشسته بود…

 

تقه ای به در خورد و از جا پریدم..

 

وای کاملا دخترهارو فراموش کرده بودم..

 

لبم رو گزیدم و رفتم قفل در رو باز کردم و برگشتم وسط اتاق پرو که انقدر بزرگ بود چند نفر داخلش جا میشد….

 

در همون حال سرم رو بلند کردم و گفتم:

-چطوره دخترا؟!..

 

یهو با دیدن سورن پشت سرم، از داخل اینه چشم هام گرد شد و هین بلندی کشیدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 82

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mamanarya
Mamanarya
3 ماه قبل

الان متوجه شدین مدل کت شلوارش چ شکلیه یا ی پارت دیگه هم توضیح بده؟
شک نکنین پارت بعد هم وای تو کی اومدی و ی کم لوس بازی و بعد کف و خون قاطی کردن سورن از دیدنش توی این لباسه و قربون صدقه و ماچ و بوسه های دور از چشم بقیه و ریز خندیدن و چشم غره رفتن و چپ چپی نگاه کردن دخترا و زیر لب فحش دادنه. پارت بعد حتی ب پرداخت پول لباس هم نمیرسه

متولی ن
متولی ن
پاسخ به  Mamanarya
3 ماه قبل

نه من هنوز به توضیح بیشتری نیاز دارم🤣
اینکه حالا هی دنیز لبش زیر دندون میگزه و چشم های خمار و پر از نیاز سورن رو ننوشتی

mobina
mobina
پاسخ به  متولی ن
3 ماه قبل

دهنتوون سروییس😂😂😂

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  متولی ن
3 ماه قبل

یادم رفت بخدا😂😂😂

ماه
ماه
پاسخ به  متولی ن
3 ماه قبل

پرند بود
و اینکه سورن هی بگه جوووون قربونت برم 😂😂

متولی ن
متولی ن
پاسخ به  ماه
3 ماه قبل

آره پرند، حواسم نبود
سورن بی صدا بگه قربونش برم😂😂😂

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x