رمان گلادیاتور پارت 44

5
(1)

 

ـ بگم بیاد صبحونه بخوره ؟

ـ آره .

ـ چشم .

زمان آنچنانی نگذشته بود و یزدان مشغول صبحانه اش شده بود که صدای جیغ های پی در پی و بلندی ، یزدان را از جا پراند و نگاه شوکه و نگران شده و درهمش به صدم ثانیه ای به سمت صدا چرخاند ……….. صندلی را با صدا به عقب کشید و از پای میز بلند شد و با قدم های شتاب دار و بلند به سمت صدا دوید ……….. این صدا را خوب می شناخت ……….. صدای جیغ های پی در پی و از اعماق جان گندم بود .

در اطاق نیمه باز گندم را به ضربی باز کرد که در به دیوار خورد و رفت و برگشتی کرد ………… گندم لرزان خودش را گوشه تخت جمع کرده بود و پتویش را همچون سپری تا اواسط صورتش مقابل خودش گرفته بود و در حالی که نگاهش خیره نگهبان بالا سرش بود ، تنها جیغ می زد و می لرزید .

با قدم های بلند خودش را به تخت او رساند و کنارش نشست و شانه هایش را گرفت و او را به سمت خودش چرخاند و سعی کرد او را متوجه حضور خودش کند .

ـ چیه ؟ چرا جیغ می زنی ؟

گندم با دیدن یزدان انگار که ناجی خودش را دیده باشد ، پتویی که میان مشتهایش می فشرد را رها کرد و خودش را به سمت سینه او کشاند و کوباند و خودش را میان بازوان او جمع کرد .

ـ اومد بالا سرم …………. می خواست اذیتم کنه .

یزدان با چشمانی به خشم نشسته ، نگاهش را سمت نگهبانِ هاج و واج ایستاده بالا سر تخت گندم چرخاند و حلقه بازویش را به دور شانه های لرزان گندم تنگ تر کرد .

با صدایی که موج خشم در آن به خوبی حس می شد ، آرام غرید :

ـ فقط دلم می خواد بدونم دقیقا اینجا بالا سر تخت این دختر چه غلطی می کنی ؟ ………….. با اجازه کی پات و تو این اطاق گذاشتی ؟

ـ آقا به خدا آزار و اذیت کجا بود ………. حمیرا بهم گفت دستش بنده من بیام این دختر و بیدار کنم بیاد پایین صبحونه بخوره ……….. چندبار صداش زدم بیدار نشد ، مجبور شدم تکونش بدم که بیدار بشه ……… بیدارم که شد تا من و بالا سرش دید شروع کرد به جیغ زدن .

یزدان دندان بر هم فشرد و سایید :

ـ حمیرا بهت گفت بیای ؟

ـ بله قربان . دروغم چیه آخه . اونم به شما .

***

یزدان خشمگین صدایش را بر سرش انداخت و حمیرا را صدا زد :

ـ حمیرا …………… حمیرا ……………

حمیرا که صدای داد و فریاد های یزدان به خوبی به گوشش می رسید با هول و لا خودش را به اطاق گندم رساند و در قاب در ایستاد .

ـ چی شده آقا ؟

ـ مگه من به تو نگفتم بری گندم و صدا بزنی ؟

ـ چرا آقا .

ـ پس این مرتیکه چی میگه ؟

ـ آقا به خدا دست من بند بود ………. بعد …………. بعد آخه چیز تازه ای نبود . خودتون قبلا گفتید اگه دستم بند بود می تونم بجای اینکه خودم برم و سوگند خانم و صدا بزنم ، به یکی از نگهبانا این کار و بسپارم ………… آقا به خدا من فکر می کردم این دختر هم فرقی با بقیه نداره ، سر همین به یکی از نگهبانا گفتم بره صداش بزنه .

ـ از این به بعد هر حرفی که بهت می زنم خودت شخصا باید انجامش بدی …………. نمی خوام به کس دیگه ای بسپاریش …………. هر کاری که داری میذاریش کنار و اول کار من و انجام میدی و بعد به کار خودت می رسی .

ـ بله قربان چشم .

ـ همه اتون برید بیرون ……….. همه اتون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

پارت جدید نداریم؟

...
...
1 سال قبل

پارت جدید ؟؟

علوی
علوی
1 سال قبل

چرا نق می‌زنید، از مسیر لذت ببرید. الان هم سعی داره تابلو بازی در نیاره که گندم خیلی همه، هم هزار تا جریان رو باید ردیف کنه. خرید رفتن با گندم، شناسنامه و پاسپورت جور کردن براش، حذف هر خطری برای گندم و …..
یه نویسنده با از مسائل کوچیک و ریز برای توضیح احساسات بزرگ استفاده کنه. با بیان احساسات شخصیت‌ها من و شمای خواننده فقط ایده نویسنده رو می‌گیریم ولی تا اتفاقی واقعی تو داستان نیوفته، ما حسش نمی‌کنیم. الان غیرتی بودن یزدان کامل حس شد. سوگند یا هر دختر دیگه تنها ابزار بودن. اگه عدم رابطه سوگند با کسی غیر از خودش رو خواسته، به خاطر سلامت جسمی خودش بوده. اما اهمیتی نداشته که کسی بره بالاسرش وقتی تو رختخواب لخته. اما ورود هر مردی به اتاق گندم، یزدان رو سگ می‌کنه. این به من و شما حس می‌ده و البته به افراد باهوش توی خونه یزدان آتو. این می‌شه تعلیق برای پیش بردن داستان

paeez
paeez
1 سال قبل

باز که پارت ها کوتاه شد فاطمه جون
بابا ترو خدا دلت بسوزه برامون

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

فک کنم تا دوسه روز دیگه شاهد خوردن صبحانه توسط گندمو یزدان بمونیم😥😧هعییی

ماهور
ماهور
1 سال قبل

حالا میخواد ی ماه ناز کشی کنه بیا صبحونه بخوریم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ماهور
سپیده
سپیده
1 سال قبل

الان باید یه ماه منتظر بمونیم ک یزدان خان صبونه کوفت کنه

ماهور
ماهور
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

آخ گفتی

ارام
ارام
1 سال قبل

اولا خیلی زیاد بود الان خیلی کمه

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x