رمان آشپز باشی پارت 63
در کرده! -نمیام! بذار برم… من حاملهم کیسان… اگه اتفاقی واسه بچهم بیفته به خدای احد و واحد دودمانتو به باد میدم! انگار حرفهایم را اصلا نمیشنید ! نمیشنید که بیتفاوت جلو آمد و گوشهی مانتویم را کشید. -بیا عزیزدلم، بیا بریم بالا پیشش. خواستم دستش را پس بزنم