رمان ناسپاس پارت 43
خیلی ازش خوشم اومده بود.اون تیپ و مدل پسرایی بود که نه هول بود و نه زود عنان از کف میداد. حتی الان هم نگاه هاش جوری بود که انگار یه مرد رو به روش ایستاده نه یه دختر لوند و خوشگل که اتفاقا داره بهش نخ هم میده!
خیلی ازش خوشم اومده بود.اون تیپ و مدل پسرایی بود که نه هول بود و نه زود عنان از کف میداد. حتی الان هم نگاه هاش جوری بود که انگار یه مرد رو به روش ایستاده نه یه دختر لوند و خوشگل که اتفاقا داره بهش نخ هم میده!
_چی رو باچشم خودت دیدی عماد؟ توچرا اینجوری هستی؟ چرا هرچی رو که می بینی بدون چون وچرا و بدون هیچ قانونی باورش میکنی؟ چرا چشماتو رو واقعیت ها می بیندی و تنها همون دیده رو باور میکنی؟ واقعا چرا؟ _میشه این موضوع رو تمومش کنی؟ _نمیشه.. چون من
. ساعت ۱۱ شب بود که رسیدیم بام گوشیمو..کیفمو..همه چیزمو گذاشتم تو ماشین و پیاده راهی شدم لب پرتگاه نشستم..باد خنکی که میومد شالمو به بازی گرفته بود به ماشین های در حال حرکت نگاه کردم صورتهاشون دیده نمیشد..شاید یکی خوشحال بود یکی ناراحت..یکی از خوشحالی اشک شوق میریخت و
ارسلان عصبی برگشت بازویش را چنگ زد و بی رحمانه بالا کشیدش حوله را دور بدن برهنه اش گرفت و سمت بیرون کشیدش _ساکت باش دلی دلارای هق هق کنان سمت اتاق آلپ ارسلان کشیده شد _ارسلان ؟ ارسلان جوابش را نداد مجبورش کرد روی تخت بنشیند و سمت
دل نبستم به جهانی که همه وسوسه است از همه ارث جهان یک “تو” برایم کافیست
وای وای.. دلم میخواست صورتش رو پیاده کنم کف آسفالت.. باتموم قدرت کوبیدمش تودیوار و میون دندون های کلید شده ام گفتم: _دختره ی ه. ر.زه وقتی سوال میپرسم جواب منو بدهههه! منو دیونه نکن میزنم داغونت میکنم بگووو اون حرومزاده کی بود باهاش بودی؟ هان؟ _آی… عماد ولم
گندم حالی همچون حال سکته زده ها را پیدا کرد …………. وحشت زده نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند ……….. یزدان دیده بودتش و هیچ چیز بدتر از این نبود . ـ من ………… من …………. می دونی ………….. چیزه یعنی ………. یعنی ………… یزدان با حس دستپاچگی
. نمیدونستم چیکار کنم دیوونه شده بودم جنون گرفته بودم موهامو باز کردم و سرمو تو دستام گرفته بودم و فشار میدادم اریا؟ کانادا؟ مشکل قلب؟ چرا من نفهمیده بودم؟ چرا خالم نگفته بود؟ تو دیوونه ای دلوین خب به تو میگفت که چی؟ میخواستی چیکار
* بعد از چند بار بالا و پایین کردن خودم و پوشیدن و درآوردن پنج شیش دست لباس از سر تا پام.. بالاخره به همین شلوار جین مام استایل سرمه ایم و تی شرت چسبون یقه قایقیم که رنگ صورتیش و ست کرده بودم با بام تل حریری که
یه پسر جوون لب استخر ایستاده بود و به افق خیره شده بود فکر کنم زیادی تو فکر بود.. براش اب تنی خوب بود که یاد بگیره لب استخر تو فکر فرو نره.. ریز ریز خندیدنم.. نقشه ی شیطانی بود.. باید فرز می بودم وسریع دست به کار میشدم.
باآخرین توانم قدم برداشتم ورفتم داخل.. همزمان صدای آرش روی روحم خط کشید.. _دل به چیه این لات بی سروپا خوش کردی؟ من نمیدونم شما دخترها چرا هرخری رو واسه زندگی انتخاب میکنین! دلم میخواست چیزی بگم.. دلم میخواست مثل گذشته که هرکس از کوهیار بد میگفت یا انتقادی
نزدیک خونه بودم که رضا زنگ زد.. جواب دادم: معلومه کدوم گوری هستی! _سلام ممنون منم خوبم.. من که معلومه کدوم گوری هستم چون خونه ام اما تو کدوم گوری تشریفت رو بردی؟ کجایی؟ _دارم میرم خونه نزدیک خونه ام.. سرم داره میترکه چرا بیدارم نکردی تو؟ _خودمم دیربیدارشدم