رمان عشق صوری پارت 188
عین کسی که زانوی غم بغل گرفته باشه تو تاریکی کمد نشسته بودم و حتی نفس کشیدنمم با احتیاط بود. حرف هاشون رو میشنیدم اما فقط وقخی که به اتاق نزدیک میشدن. آقا رهام از شهرام پرسید: -مهمون داشتی !؟ نمیدونم چرا سوالش ضربان قلب منو بالا برد. همش