مثل خودش سرمو سمتش کج کردم و آهسته گفتم:
_چرا؟ چی شده؟
_فکرکنم همون پسره که اون شب اومده بود اینجاست!
_چی؟؟؟؟؟ آرش؟ مطمئنی؟
_هیس بابا تابلو نکن.. ماشینش جلو دره!
بابا_ چیزی شده دخترا؟
مامان_ سارگل باز تو روی دسته مبل کوفتی نشستی؟
سارگل بلند شد و گفت:
_کجا نشستم مادرمن بهش تکیه داده بودم!
من هم درجواب بابا گفتم:
_نه قربونت برم چی میخواد بشه
رفته بودم توی جو فیلم سارگل زحمت بیرون کشیدنم رو کشید..
بعدش زیرلب ونا مفهموم به سارگل گفتم:
_بشین جلب توجه نکن…
بی اراده ضربان قلبم تند شده بود و اونقدر خودشو محکم به دیواره ی سینه ام میکوبید که حس میکردم الانه از حلقم بزنه بیرون..
صبرکردم یه کم بگذره و حواسشون پرت فیلم بشه..
آهسته ازجام بلند شدم و به طرف اتاقمون رفتم..
بارون به شدت روی پنجره میبارید و بیرون رو نمیتونستنم ببینم..
مجبورشدم پنجره رو بازکنم..
بادیدن ماشین آرش نفسم تند شد و ضربان قلبم شدت بیشتری گرفت..
پنجره رو بستم و برگشتم روی تختم نشستم..
اینجا چیکار میکنه؟ چرا اومده؟ خدایا چرا اینجوری میکنه بامن؟
توهمین فکرها بودم و داشتم به دست های لرزونم نگاه میکردم که صدای بابا باعث شد ترسیده ازجا بپرم…
_چیزی شده باباجان؟
_هیعع!! واییی..
_نترس دخترم منم.. چی شد؟
دستمو روی قلبم گذاشتم و همزمان که آب دهنمو قورت میدادم گفتم:
_وای بابا.. ترسیدم… پوووف.. سکته کردم!
نزدیک تر اومد و با آرامش گفت:
_ببخشید نمیخواستم بترسونمت…
_خواهش میکنم قربونت برم مهم نیست.. تقصیرشما نیست من توفکربودم!
_چه فکری عزیزم؟ چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟
یه دفعه یادم اومد واسه چی اومدم و آرش روبه روی پنجره اتاقمه…
_هان؟ نه.. نه بابا.. مشکل واسه چی؟ چیزی نشده!
_آخه وسط فیلم پاشدی اومدی تو اتاق و رفتی توی فکر…
_نه.. چیزی نیست.. چیزه.. یعنی خب..
دلم یه دفعه تیر کشید.. پیش میاد دیگه.. وسط فیلم دل وکمرم درد گرفت..
بابا که انگارمتوجه منظورم شد سری به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:
_آهان.. باشه باباجان.. میخوای بگم به مامانت چیزی واست بیاره؟
یه لحظه خجالت کشیدم.. نگاهمو ازش دزدیدم وگفتم:
_نه قربونت برم ممنون.. چیزی نمیخوام..
سری تکون داد وگفت :
_پس من میرم بیرون.. پتورو بپیچ به خودت و خودتو گرم نگهدار..
ازخجالت بدنم داغ شد.. فقط تونستم نا مفهموم چشم بگم…
بابا که رفت چند ثانیه بعدش سارگل اومدتوی اتاق..
_چی شد؟ بابا چیزی نفهمید؟ خودشه بود؟
ازجا پریدم در اتاقو بستم و گفتم:
_وای سارگل…نزدیک بود گند بزنم…
نمیدونم این یارو اینجا چیکار میکنه!؟ واسه چی اومده جلوی خونه ی ما آخه؟
_بخدا آجی این پسره عاشقت شده حالا ببین کی گفتم!
_پرت وپلا نگو این خودش زن داره!
_زن کجا بود خواهرمن نامزد داره که اونم به راحتی میشه به همش زد!
_بجای خیال بافی برو حواست به مامان اینا باشه یه وقت نفهمن الکی الکی آبروم بره!
بی توجه حرفم رفت کنارپنجره و گوشه ی پنجره رو باز کرد و حیرت زده گفت:
_این پسره نه تنها عاشقه بلکه روانی هست! چرا وایستاده زیر بارون؟
ترسیده یه دونه زدم توی صورتم و باعجله رفتم کنارسارگل و یواشکی به آرش که زیر شست بارون ایستاده بود نگاه کردم..
به ماشینش تکیه داده بود و به زمین زل زده بود..
_خاک به سرم چیکارکنم؟.. الان یکی ببینه آبرومون میره!
دققا جای حساس تموم شد. اگر میشه یکم بیشتر پارت بذارید😫
بسم الله رحمان رحیم
ارش اومد و سارام رفت دم پنجره همین تموم خب قوربون دستت چرا ۲۰ خط نوشتی ۱ خطیو
آقا چرا بیشتر نمیزاری جون عزیزت یا جون مادرت بیشتر بزار
پارت امروز
سارا فیلم میدید
آرش پشت پنجره بود
سارگل گفت عاشقت شده
آرش زیر باران به زمین خیره شد بود
سارا زد تو صورتش و گفت خاک بسرم
مرسی نویسنده این حجم خیلی زیادیه ایقد ننویس خسته میشی بخدا 😂
:)هعب من فهمیدم چرا کم مینویسی واسه این ک مثلا بگی رمان من ۱۱۱ پارت داره😐🤏🚶🏽♀️
ناز شصتت🤣