سارگل پنجره رو بست ودرحالی که دلش به رحم اومده بود با التماس گفت:
_آجی توروخدا گوشیتو روشن کن شاید کار واجبی باهات داشته باشه گناه داره!
_خیلی خب برو حواست به مامان اینا باشه بیرون رو بپا کسی نیاد من ببینم این روانی چی میخواد ازجونم!
باشه ای گفت و اتاق رو ترک کرد..
گوشیمو روشن کردم و بی توجه به رگبار پیام وتماس های ازدست رفته، شماره ی آرش روگرفتم..
بوق اول جواب داد…
_الو…
_اینجا چیکار میکنی آرش؟ واسه چی اومدی جلوی خونه ی ما؟
_وقتی گوشیتو خاموش میکنی مجبور میشم…
میون حرفش پریدم وگفتم:
_همین الان راتو بکش ازاینجا برو.. همین الان!!
_تاباهات حرف نزنم هیچ جا نمیرم!
عصبی پنجره بازکردم و درحالی که بهش نگاه میکردم گفتم:
_چرا به فکر آبروی من نیستی؟ اگه یکی تورو اینجا ببینه واسه من دردسر میشه تو که این رو نمیخوای؟
سرش روبالاگرفت و متوجهم شد…
یه کم مکث کردو با لحن آرومی گفت:
_واقعا برگشتی و باهاش آشتی کردی؟!
یه جوری خیس بارون شده بود که انگار زیر دوش حموم رفته بود..
میترسیدم سرما بخوره و متوجه حرفش نشدم..
_چی میگی؟ کی برگشته؟ باکی آشتی کنم؟
_میشه چند دقیقه بیای پایین؟ کارت دارم!
_زده به سرت؟ مگه من صاحب ندارم که هروقت بخوام ازخونه بیام بیرون؟ پدرومادرم خونه هستن.. نمیتونم وا… من میگم برو تو میگی بیا؟!
_فقط چند دقیقه.. قول میدم بعدش میرم!
_ای خدا… چرا نمیفهمی؟ نمیتونم بیام.. توروخدا برو آرش بابام بفهمه خیلی بد میشه.. ببین خودتم خیس بارون شدی سرما میخوری خواهش میکنم برو!
باپرخاش و صدای بالا رفته اسممو صدازد..
_سارا؟؟؟؟؟؟
_چیه؟ چیه؟ چی میگی؟؟؟
یه کم مکث کرد ودوباره با لحن آرومی گفت:
_صبرمیکنم وقتی خوابیدن بیا!
_وای.. خدایامنو بکش.. ببین بخدا اگه نری زنگ میزنم به پلیس.. منو دیونه نکن!
تک خنده ی کرد وبا حرص گفت:
_منوتهدید نکن.. تا نیای پایین ازجام تکون نمیخورم!
باحالت زار والتماس گفتم:
_نمیشه.. بابا نمیتونم.. بخدا نمیتونم.. لج نکن!
انگار متوجه لرزش صدام شد وفهمید سردم شده چون بی توجه به حرفم گفت:
_بروتو سرمامیخوری!
_من سرما میخورم؟ به خودت نگاه کردی؟
_من مهم نیستم.. بروتو…
_ببین.. توالان برو.. فرداهرکجا که بگی میام حرف بزنیم باشه؟
خندید و باحالت بامزه ای گفت:
_بچه من توروبزرگت کردم.. گولت رو نمیخورم!
_خیلی خب پس هرچقدر میخوای بمون.. عواقبش پای خودت
به طرف ماشینش رفت ودر سمت راننده رو باز کرد و همزمان گفت:
_بازم تهدید؟ نکنه میخوای نامزدت رو واسم خبر کنی؟
بافکر اینکه میخواد بره بالحن آرومی که مبادا ازرفتن منصرفش کنم گفتم؛
_واسه چی اومدی؟ چیکارم داری آرش؟
_صبرکن الان میام بالا بهت میگم!
باحرفش وحشت زده آب دهنمو قورت دادم و باصدایی که ازترس و سرما می لرزید گفتم:
_یعنی چی؟ توحالت خوبه؟ یعنی چی میای بالا؟ ببین دیونه بازی در نیاری ها…
در ماشین رو دوباره بست و دزدگیرش رو زد و قفلش کرد..
داشت به طرف خونه ی ما میومد که با وحشت گفتم؛
_خیلی خب میام.. میام..
سرجاش ایستاد و به بالا نگاه کرد… انگار باور نکرده بود..
باتایید دستمو به نشونه ی ایستادن تکون دادم وگفتم:
_گفتم میام.. برگرد برو توماشینت بشین خودم میام…
_اگه نیای….
عصبی میون حرفش پریدم و میون فک قفل شده ام گفتم:
_میاممممم… خدالعنتت کنه میام!! جلب توجه نکن ببینم چه خاکی توسرم میکنم…
اه چقدر کم اخه
این پارت فقط سارگل گفت اجی گوشیتو روشن کن بعدش سارا به ارش زنگ زد بعدش آرش گفت سرما میخوری برو تو بعدش سارا گفت میام، قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 🥺😐😂
کم بودددد
🥺🥺
چی بگم نه چی بگم خدا وکیلی خسته شدم دیگه 🥺😪😴
کم بود بابا کم بود نویسنده عزیز پارتارو طولانی تر کن خـــــــــووو💔🥴😣
امییدوااارم فردااا بهم اعتراف کنن ۱۱۲ پارت رفت جلو و هیچی ب عیچی نویسنده هم ک انگار افتاده رو لج دوخط مینویسع😕😕😕
شت😐آرش گفت میام بالا سارام گفت نیا خودم میام😐
نویسنده عزیزخسته نشی یوقت اگه خسته شدی بگو خودمون رمانو ادامه بدیم
ینی چی مسخره کردی مارو؟ والا من دیگه به خودم زحمت نمیدم بخاطر دو خط بیام سایت بخدا ظلمه که به خودم میکنم ینی اصلا نمیخونی که همه میخوان پارتو طولانی کنی ینی اصلا برات اهمیت نداره خواننده رمان چه حسی داره؟؟؟ جمع کن بابا خستمون کردی😒🤕
کم بود ک 🙁
اما در کل خوب بودد
به شدت کوتاه بود 😂 ولی قشنگ بود خوشمان آمد 😂👊
کم بود😔🥺
نویسنده توروو جان هرکی دوس داری اینو دوپارتش کن اخه این چی بود که گذاشتی؟😐
نمیذاشتی هم فرقی نداشت خودتو خسته نکنی یه وقت
اره😐💔
درست جای حساس تموم شد😫
چقدر کوتاه بود این پارت😫