رمان آرزوی عروسک پارت 80

3.7
(3)

 

باترس و ملتمسانه به آرش نگاه کردم که یه امشب رو با مادرش لج نکنه و اعصابشو خورد نکنه!
آرشم انگار متوجه شد هیچ راهی نداره با کلافگی خودکار رو روی میز پرت کرد وگفت:
_ای بابا ای کاش یا من بمیرم یا این مهمونی ها و تحمل کردن آدمای بیخود تموم بشه!

_ای مار بزنه به اون زبونت لال بشی من خیالم راحت بشه! کدوم احقمی واسه یه مهمونی ساده نفرین جون خودشو میکنه؟
بعدشم اون آدمای بیخودی که جنابعالی می فرمایی همه اقوام وتیر وطایفه خودت نیستن احیانا؟

_همون اذیتم میکنه دیگه! مثلا تموم مدت باید ناز وعشوه های خرکی دخترعمو و دختر عمه های گرامی رو تحمل کنم یا بشینم پای صحبت های اون پیمان و پرهام عقب افتاده تعداد کشته مرده هاشونو بشمارم!

بقیه فامیل هم که اصلا نگم بهتره چون برای یک ثانیه هم قرار نیست تحملشون کنم!
_خوبه خوبه! همه ی عالم و آدم بدن وفقط پسر ارسلان خوب و جنتلمن از آب در اومده.. همتون سراپا یه کرواسین!

حالا هم حرفی نمیمونه بدون اینکه فشار خون و قند خون منو بالا ببری بیا کمکم کن لیستو کامل کنم سفارش بدم که اصلا وقت نداریم!
من هم مثل دور ازجون بز اونجا ایستاده بودم و نظاره گر بحث مادر وپسری بودم بالاخره تکونی به خودم دادم وگفتم:

_حالا که ختم به خیرشد به منم بگید باید چیکار کنم!
آمنه_ بالیست من موافق بودی دخترم؟
نگاهی به آرش که از حرص دست هاشو مشت کرده بود انداختم وگفتم:
_من هم موافق نظر آقا آرش هستم وبه نظرم این همه غذا اصراف میشه

آرش نگاهم رو شکار کرد وبا نگاهی خاص، مثل نگاه های دیشبش به چشمام زل زد و خجالت زده فورا نگاهمو ازش دزدیدم!

خلاصه یک نوع پلو و یک نوع کباب و خورش رو از منوی آمنه جون حذف کردیم و تصمیم نهایی شد ۲ نوع پلو که یکیش باقالی پلو بامرغ و اون یکی مرصع پلو باگوشت تکه ای و جوجه کباب و سالاد ماکارانی !

دسر هم همون ژله رو انتخاب کردیم واسه بعداز شامم شرینی تر!
آمنه با خوشحالی از جاش بلند شد وگفت؛
_امروز نه حال آشپزی دارم ونه حوصله کار زیادی!

پس کارهارو تقصمیم میکنیم، آرش تو برو میوه و سبزی و شیرینی رو بخر..
سارا جان سفارش غذا ورستوران هم به عهده ی تو.. من هم میرم خونه رو گرد گیری کنم و جارو بکشم!

آرش با خلق تنگ و اخم های توهم ازاینکه نتونسته از دست مادرش فرار کنه، گفت:
_اولا هنوز ساعت ده صبحم نشده واسه خرید زوده!
دوما نمیخواد کارکنی کمرت درد میگیره!

میگم یکی بیاد خونه رو تمیز کنه هرچند بخدا این کارها همش اصرافه و خونه از تمیزی برق میزنه ومعلوم نیست کجاشو میخوای گرد گیری کنی!
واسه اینکه خودمو مشغول به کاری و سرگرم کرده باشم گفتم:

_منم هستم.. نظافت وگرد گیری خونه به عهده ی من!
آمنه_ نه نه اصلا لازم نیست هنوز اونقدرام پیرنشدم و ازکارم لذت میبرم خودتونو معذب من نکنید.. پاشید برید به کارهاتون برسید من هم تا شما برگردین کارم تموم شده!

بازهم با خنگی به آرش نگاه کردم..
من کجا برم؟ مگه سفارش غذا رو با تلفن نمیدن؟ دیگه کجا باید میرفتم؟!
_غذاهارو تلفنی سفارش نمیدیدن مگه؟

بازهم تک خنده ی آرش!
_نخیر.. باید خودت بری و دست هاشو یه حالت با مزه ای تکون داد وادامه داد؛
_چشم تو چشم وفیس تو فیس سفارش حضرت والده رو انجام بدی!

برو صبحونتو بخور آماده شو باهم بریم!

آب دهنم رو باصدا قورت دادم و اومدم بگم من خودم میرم و نیازی نیست تو بیای که مهلت نداد و از خونه رفت بیرون!
باحرص دستم رو مشت کردم وناخن های دستم توی گوشتم اذیتم کرد..

همینم کم بود بعداز اون اتفاق لعنتی دیشب، با آرش تنها بشم! شانسم نداشتم توی زمین آب بشم و ازاین همه گند زدن خلاص بشم!
امنه روی کانتر آشپزخونه واسم صبحونه گذاشته بود و حسابی معذبم کرد!

_دستتون دردنکنه چرا زحمت کشیدین خودم میومدم یه چیزی میخوردم!
-نوش جونت قربونت برم.. توبا اولاد خودم چه فرقی داری مگه؟! اینقدر تعارف نکن مادر بشین صبحونتو بخور.. چای میخوری واست بیارم؟

_نه نه دست شما دردنکنه خودم میارم.. شما برید استراحت کنید که امشب زیاد سختتون نشه.. واسه کارهام سعی میکنم زود بگردم کمکتون میکنم.. خودتونو خسته نکنید!

_باشه فداتشم پس من میرم یه دوش میگیرم و لباس های شب رو اماده میکنم.. مواظب خودت باش! خودتم خسته نکن!
_چشم!

آمنه رفت ومن نفس حبس شده ام رو به سختی بیرون دادم و واسه خودم چایی ریختم وسعی کردم به زور هم شده یه ذره صبحونه بخورم و جون بگیرم!

داشتم چاییمو شیرین میکردم که آرش برگشت و مادشو صدا زد!
بدون اینکه نگاهمو از چاییم بگیرم خطاب به آرش گفتم:
_رفتن حموم!
به طرفم اومد و یه دونه گردو از ظرف روی میز برداشت وگفت:

_توکه هنوز چیزی نخوردی.. عجله کن دختر من چندجای دیگه هم قرار دارم وباید به کارهامم برسم!
با صدای خفیفی گفتم:
_شما برید به کارتون برسید من خودم میتونم برم.. نگران نباشید دفعه اولم نیست، از پسش برمیام!

_سارا؟
_بله؟
_میشه نگام کنی؟ سرتو بالا بگیر بیینمت؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سامی
سامی
1 سال قبل

میگم این ساراهمه کارمیکنه بعدمیگه شانسم ندارم آب بشم برم زمین،کم مونده پسره رو قورت بدی فقط اوایل ازش خوشم میومدالان حالموبهم میزنه معلوم نیست شخصیتش چیه یامثلاامنه اینقدردوستش داره پیش خودش بهش میگه نازوافسردگی مسخره داره مزخرفه این ساراچقدر

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  سامی
1 سال قبل

کاملا موافقم با نظرت.👍🏻👍🏻

Heli
1 سال قبل

اممممم ماچ:)عالی نویسنده جون!فق ی نمه کم بود

good girl
good girl
1 سال قبل

میشه امروز یه پارت دیگه بذاری… خیلی جذابه

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

خخخخخخخ باز قراره تنها بشن و هرچند الانم تنها شدن..
احساس میکنم این پارت کمی طولانی بود..!♡
و این مادر ارش چه قربون صدقه سارا میرع
بخدا مادر شوهرشش بشه دیه همچی تمومع😂👌ارسلانم دوسش داره وااااااااااااایی چه باحال …😃💕

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x