سمتشون قدم برداشتم و به سیاوش با سر اشاره کردم کنار بره
_بریم بالا حرف بزنیم
_من نه حرفی دارم نه کلامی، میخوام برم!
دستش و سمت در دراز کرد و نیمه بازش کرد که اجازه ندادم
دستم و رو در ورودی گذاشتم که با صدای بدی بسته شد و آوا ترسیده سمتم برگشت و من بیتوجه به نگاه خدمه ی کمی که دورمون جمع شده بودن جدی تو چشماش زُل زدم
_پات از این خونه بیرون نمیره!
_جدی؟
بازیت هنوز ادامه داره؟
یا هنوز ارضا روحی نشدی؟! ببین یه نصیحت… برو خودت و درمان کن چون خودت از همه بیشتر داری زجر میکشی
حالام بزار برم
انگار اونم حضور کسایی که دورمون جمع شده بودن براش اهمیت نداشت و خواست برگرده بره که بازوش و گرفتم و برش گردوندم
_من جاوید نیستم که با من لج کنی
_منم ژیلا نیستم که بشم ارضای روح و جسمت
_اگه ژیلا بودی اصرار به موندنت نداشتم و با یه خداحافظیم همراهیت میکردم… اصلا کجا میخوای بری؟ نکنه پیش جاوید؟
چند لحظه مکث کرد و نیشخندی زد و با صدای گرفته ای گفت:
_شاید کسی یا جایی رو نداشته باشم برم و شب و روزم و اونجا سر کنم اما خدام و دارم پس سعی نکن با این حرفات به رُخم بکشی بی کسو کارم فکرم نکن به خاطر این که نیاز دارم بهت همه جوره باهات راه میام… بزار برم اذیتم نکن!
نمیخواستم بره به طرز عجیبی دلم نمیخواست این دختر از این خونه بره بیرون تنها رفیقی که تو کل زندگیم داشتم این دختر بود و رفتنش تنهایی و باز بهم برمیگردوند
تنهایی که قبل از آوا از نظرم خیلی هم خوب بود و منطقی اما این دختر خلاف باورام و نشون داد
نمیخواستم از دستش بدم
مخصوصا تو شرایط الانم که میدونستم باز هیجانات و احساساتم بیش از حد میشه و این بد بود و بهتر بود تو این اوضاع روحیم هیچ حرکت احساسی یا عصبی انجام ندم ولی نمیتونستم هضم کنم تنها دوست و رفیقی که دارم بره برای همین بی اهمیت به همه آدمای تو سالن حرفمو زدم
_نمیگم نرو چون بهم نیاز داری دارم میگم نرو چون من بهت نیاز دارم… خواهش نمیکنم ازت اما… بمون!
چشماش پر بهت شده بود که ناخواسته شاید به خاطر احساساتی که داشت بیش از حد خودشون و دوباره نشون میدادن کشیدمش تو بغلم و باعث شدم کیفش از دستش بیفته
حیرون تو بغلم مونده بود که به خودم اومدم و عقب کشیدم
نگاهم به نگاه بُهت زدش گره خورد و نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
_کیف خانم و برگردونید اتاقش!
دیگه نیستادم و سمت پله ها پا تند کردم و میدونستم این احساساتی که بیش از حد معمولش داره دوباره خودش و بروز میده اصلا نشونه خوبی نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقدر چرررررررتتتتتتتتتت
وای فرزان عاشق شد رفت