رمان آوای نیاز تو پارت 183 - رمان دونی

 

 

نگاهی به ظرف ترشی انداختم

با این که تا چند دقیقه پیش داشتم می‌خوردمش ولی با دیدنش تو دست یکی دیگه آب دهنم جمع شد و از جام بلند شدم و گفتم:

_حالا یه ذره دیگه

 

کشید عقب

_نخیر… ضعف میکنی خیلی سابقه فشار خون خوبی هم داری

 

هیچی نگفتم که بی توجه به نگاه خیرم به ظرف ترشی از کنارم رد شد و رفت

از بیکاری دوباره سمت اتاق خودم حرکت کردم و از پله ها داشتم بالا میرفتم که وسط راه نگاهم تو نگاه عسلیش خورد و ایستادم اما اون از پله ها یکی در میون پایین اومد و کنارم ایستاد

_کجا؟!

_آ… اتاقم

 

سری تکون داد و خواستم راهم و بگیرم برم اما صدام زدم

_آوا

 

نگاهم و بهش دادم که لب زد

_نمیخوام حرفی که زدم سر سنگینت کنه همون طور که گفتم تا موقعی که خودت نخوای سمتت نمیام که هیچ حتی بهت فکرم نمیکنم

 

با لبخند گفتم:

_میدونم!

 

_پس… پس بیا کنارم بشین یه چیز بخورم!

 

دستی پشت گردمش کشید و ادامه داد:

– نمی‌تونم تنهایی غذا بخورم یعنی…

 

ادامه ندادو لبخندم از درخواستش بیشتر شد و کم کم خندیدم که لبخندی کنج لبش شکل گرفت و لب زد

_زهرمار!

 

ضربه ای به بازوش زدم

_ببین بد عادتت کردما… باشه بریم مگه این که تو برای ادامه ی حیاتت و این که یه چیزی بخوری از اون اتاق کارت دل بکنی!

 

×××

 

 

همین طور که کاسه ای که محتوای توش ترشی بود و عدالت خانم به همراه غذا فرزان آورده بود و می‌خوردم نگاهم و دور سالن می‌چرخوندم و حرفی نمیزدم چون مابین غذا خوردنش به ندرت حرف میزد

تو سکوت غذاشو می‌خورد منم نمی‌خواستم از غذا خوردن بندازمش اما وقتی نگاهم به گیتار سفید رنگی که طراحی های خاص مشکی روش داشت و تفریبا جز وسایل زینتی خونه به حساب میومد خورد سوالی که خیلی وقت بود ذهنم و درگیر کرده بود و بیان کردم:

_گیتار میزنی؟!

 

نگاهش با مکث روم نشست

نه خشک و خالی گفت که ابروهام و انداختم بالا و ادامه دادم

_دروغ نگو

 

_دروغ نگفتم پرسیدی میزنی گفتم نه!

 

_آهان… اره یادم نبود سوالارو باید دقیق ازت پرسید اصلاح میکنم… گیتار میزدین؟

 

نگاهش و بهم داد

بعد نگاهی به گیتار کنج سالن کرد

_تو از کی تاحالا این قدر ریز بین شدی؟

 

_از وقتی با تو همنشین شدم… پس میزنی

 

_میزدم… ولی اونی که اون گوشه میبینی از ایتالیا رسیده دستم و لطف کن به اون گیتار کاری نداشته باش

 

نگاهمو به گیتار دادمو لبخندی زدم:

_نترس بابا نمیشکونمش ولی خب با چه گیتاری میخوای برای من بنوازی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسلی
عسلی
1 سال قبل

اگه حامله باشه مسخره میشه . فرزان سرسختم یکمی زود عاشق شد ب نظرم

علوی
علوی
1 سال قبل

این دختره اول اون داداش رو درمون کرد و از اخم و تَخم و سردرد و میگرن بیرون کشید، حالا در حال درمان امراض متعدد این یکی داداشه. ژیلا رو هم بفرستن پیشش بلکه اونم درمان شد دیگه خیلی عوضی خودمحور از دماغ فیل افتاده نبود.

همتا
همتا
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دقیقا
کار خاصی هم نمیکنه ها فقط حرف میزنه باهاشون ولی جواب میگیرن و درمان میشن

علوی
علوی
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

گاهی درمان تمام دردهای آدم یه جفت گوش و یه دله! بدون زبون راه‌کار بده، بدون مغز تحلیل‌گر و بدون چشمی که دنبال قضاوت یا ترحم باشه. فقط یه جفت گوش و یه دل!
حیف چیزی که تو کله‌پزی‌ها از بقایای گوسفند راحت می‌شه سفارش داد، بین آدم‌های زنده سخت گیر میاد

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند از صدیقه بهران‌فر

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x