4 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 50

0
(0)

 

واقعا نمیشد درکش کنم نگران حال بهنام بود یا قصد داشت من اذیت بشم داشتم دیوونه میشدم از شنیدن حرفای زشتی که داشت بهم میگفت ، بلند شدم خواستم برم که صدای پرستو بلند شد :
_ بهار
به سمتش برگشتم و گفتم :
_ بله
_ میشه صحبت کنیم ؟
_ آره
بهنام رو به مادرش سپرد خودش بلند شد همراه من اومد داخل اتاق شدیم چند دقیقه ساکت بود بعدش نگاهش رو به من دوخت و گفت :
_ چرا دوست نداری بهنام بیاد پیش ما من میدونم مریض نیست فقط دوست دارم دلیلش رو صادقانه بهم بگی ، بهار تو و بهنام تنها یادگار داداشم هستید من هیچوقت حاضر نیستم اذیت بشید حتی اگه بهم بگی دیگه نیا دیدن بهنام باز هم من قبول میکنم …
وسط حرفش پریدم :
_ اینطور نیست
_ پس میشه بهم بگی چرا انقدر از دست ما ناراحت هستی که نمیتونی اجازه بدی بهنام بیاد پیش ما ؟
_ ببین پرستو من با وجود حرفایی که مامان بهم میگه باز هم دوستش دارم و اصلا باهاش مشکلی ندارم اما یه چیزی این وسط هست
با شک پرسید :
_ چی ؟
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و صادقانه جوابش رو دادم :
_ ببینید من نمیتونم زیاد به شما دروغ بگم واسه همین درستش رو میگم‌ اما نباید هیچکس خبر دار بشه باشه ؟
_ باشه
_ یکی باهام تماس گرفت بهنام رو تهدید کرد واسه همین میترسم تا پیدا شدن کسی که باهام تماس گرفته نمیتونم بزارم بهنام از خونه خارج بشه خواهش میکنم حتی شده یه ذره من و درک کن پرستو من نمیخوام بهنام رو از دست بدم وگرنه بدون اون زنده نمیمونم .
_ واقعا تهدیدت کردند ؟!
_ آره
_ باورم نمیشه !.

_ ببین پرستو من به تو اعتماد دارم که بهت گفتم خواهش میکنم حرفامون رو به هیچکس نگو باشه بهم قول میدی ؟!
_ خیالت راحت باشه بهار من به هیچکس قرار نیست چیزی بگم مطمئن باش
با شنیدن این حرفش احساس خوبی بهم دست داد اینکه قرار نیست کسی چیزی بفهمه باعث میشد احساس راحتی داشته باشم ، پرستو آروم گفت :
_ بهار
به چشمهاش زل زدم :
_ جان
_ به پلیس خبر دادی ؟!
_ کیانوش و بابا قراره حلش کنند آریا هم هست پیگیر هستند ، خونه محافظ داره اما باز هم احتیاط میکنیم چون دوست نداریم آسیبی به بهنام برسه فقط یه چیزی هست پرستو
_ چی ؟!
_ من به یکی شک دارم ؟
با شک پرسید :
_ کی ؟!
_ خاله شما !.
چشمهاش گرد شد
_ شوخی میکنی ؟!
سری به نشونه ی منفی تکون دادم و گفتم :
_ نه اصلا شوخی نمیکنم من بهش مشکوک هستم چرا گیر داده به پسر من چرا هر وقت که دستش بود آسیب های بدنی داشت پسر من چرا هان ؟!
با بهت گفت :
_ آسیب بدنی ؟!
_ آره بدنش کبود بود یا سوراخ اولش فکر میکردم شاید من اشتباه میکنم اما بعدش مطمئن شدم واسه همین پسرم رو بهش نمیدادم و باعث میشد با من بد بشه من از اون زن تا سر حد مرگ بیزار هستم خیلی زیاد
پرستو اشک تو چشمهاش جمع شد
_ یعنی تموم مدت که میومد بهنام پیشش بود باعث میشد اذیت بشه ؟!
_ آره
اشکاش روی صورتش جاری شدند ، هول شده بازوش رو گرفتم و گفتم :
_ پرستو گریه نکن مامان نباید چیزی بفهمه میفهمی ؟!
با شنیدن این حرف من با صدایی که از شدت گریه دو رگه شده بود گفت :
_ دارم دیوونه میشم بهار ما چجوری متوجه نشدیم این همه مدت اجازه دادیم بهنام اذیت بشه .

دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم :
_ نیاز نیست به خودت فشار بیاری ما هیچ تقصیری نداریم کسایی که باید شرم میکردند هیچ شرمی نداشتند بعدش ما به زودی میفهمیم واسه چی همچین کارایی کردند و چه کسی داره تهدید میکنه .
چشمهاش برق بدی زد :
_ میرم حساب اون کثافط رو برسم من …
دستش رو گرفتم و صداش زدم :
_ پرستو
ایستاد خیره به چشمهام شد و گفت :
_ جان
_ چرا داری همچین کاری میکنی من که بهت گفتم هیچکس نباید خبر دار بشه تو میخوای همه بفهمن ؟!
با شنیدن این حرف من ایستاد شرمنده خیره به چشمهام شد
_ ببخشید
_ واسه چی معذرت خواهی میکنی من فقط میخوام بفهمی شرایط چقدر بد هست فقط بهت گفتم چون دوست نداشتم فکر کنی مشکلی دارم یا به شما اعتماد ندارم اما نباید ریسک کنیم درک میکنی .
به سمتم اومد من رو محکم به آغوش کشید و با صدایی گرفته شده گفت :
_ واسه یه لحظه کنترلم رو از دست دادم میدونی که بهنام چقدر واسه من عزیز هست !.
ازش جدا شدم دستام رو دو طرفش گذاشتم و گفتم :
_ من خیلی خوب میدونم بهنام واسه تو چقدر عزیز هست اما همیشه یادت باشه ما باید با شرایطی ک هست درست پیش بریم فکر کنیم .
_ درسته !.
لبخندی بهش زدم :
_ بریم پایین مامان نگران میشه .
سری به نشونه ی تائید تکون داد جفتمون از اتاق خارج شدیم رفتم پایین که صدای مامان بلند شد :
_ میخواستی دختر من و بر علیه من پر کنی آره ؟!
خیره به چشمهاش شدم و گفتم :
_ چی باعث شده همچین فکری بکنید ؟!
چشم غره ای به سمت من رفت
_ همه چیز واضح هست کور که نیستم دارم میبینم
با شنیدن این حرفش نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم اصلا نمیتونستم درکش کنم چرا داشت همچین رفتاری از خودش نشون میداد .

_ من هیچوقت همچین کاری نکردم و اصلا قصد ندارم باعث دشمن شدن شما و دخترتون بشم نمیدونم چی باعث شده به خودتون اجازه بدید همچین فکری درباره من بکنید این همه سال با هم زندگی کردیم من همچین آدمی بودم واسه شما !؟
با شنیدن این حرف من ساکت شد چند دقیقه ساکت خیره خیره داشت به من نگاه میکرد بعدش با صدایی که خش دار شده بود گفت :
_ پس چرا دوست نداری بهنام بیاد پیش ما هان ؟!
اینبار پرستو جواب داد :
_ مامان منم رفتم پیش بهار همین و ازش پرسیدم بهم مدارک بیمارستان بهنام رو نشون داد باید یه مدت تو خونه باشه خواهش میکنم مشکل ساز نباشید
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشید و جواب داد :
_ باشه پس دیگه چیزی نیست وقتی حالش بهتر شد خبر بده میایم میبریمش
_ باشه
_ مواظبش باش بخاطر بی دقت بودن تو هست که نوه من حالش بد شده .
قبل رفتن پرستو خیره بهم شد و گفت :
_ مامان و ببخش نمیدونه چیشده یخورده ناراحت شده به دل نگیر از حرفاش .
سری به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم و گفتم :
_ باشه
بعد رفتنشون بهنام از بس وول خورده بود خسته شده بود زیاد طول نکشید که خوابش برد گذاشتمش داخل تختش از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم که صدای آریا و کیانوش داشت میومد همین که رسیدم پایین کیانوش به سمتم اومد و گفت :
_ حالت خوبه ؟!
با شنیدن این حرفش سری به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم :
_ آره
_ زن عمو و پرستو رفتند ؟!
_ آره اما مامان حسابی از دست من شکار بود
اینبار آریا پرسید :
_ چرا ؟!
_ قصد داشتند بهنام رو با خودشون ببرند
_ خوب بعدش چیشد ؟!
_ منم بهشون گفتم نمیشه چون بهنام حالش زیاد خوب نیست اونم از دست من عصبی شد هر چی از دهنش در اومد گفت بعدش گفت بیشتر مراقب نوه من باش ، نمیدونم مامان چرا انقدر عوض شده
_ بیخیال باش بهش فکر نکن
_ سعی خودم رو میکنم همینطور که میگی باشه !.

نیمه شب شده بود اصلا خواب به چشمهام نمیومد بلند شدم رفتم پایین داخل آشپزخونه آب خوردم خواستم برم طبقه بالا که صدای باز شدن در خونه اومد نگاهم به کیانوش افتاد با قدم های لرزون داشت به سمتم میومد مشخص بود مست شده اخمام رو حسابی تو هم کشیدم به سمتش رفتم و گفتم :
_ خوبی ؟!
با شنیدن این حرف من خیره به چشمهام شد ، چشمهاش شده بود کاسه خون کشیده گفت :
_ خیلی خوشگل شدی
با شنیدن این حرفش واسه یه لحظه جا خوردم اما بعدش یادم اومد مست شده خیره بهش شدم و جواب دادم :
_ تو مست هستی
بعدش خواستم برم که بازوم رو گرفت به سمتش برگشتم و گفتم :
_ داری چیکار میکنی بازوم رو ول کن
_ امشب خیلی خوشگل شدی میخوام امشب واسم ناز کنی میخوام ببرمت فضا خوشگلم
با صدایی که از شدت خشم داشت میلرزید خطاب بهش گفتم :
_ تو مستی برو کنار تا یه بلایی سرت نیاوردم
من رو به سمت خودش کشید ، دستش رو دور کمرم حلقه کرد و با صدایی خش دار شده گفت :
_ جووون ناراحت شدی عزیزم
با شنیدن این حرفش لبخندی روی لبهام نشست و جوابش رو دادم :
_ عزیزم میشه دستت رو برداری
میخواستم با این روش دستش رو برداره تا فرار کنم اما یهو من و روی دستاش بلند کرد که باعث شد جیغ خفیفی بکشم دیگه داشت گریه ام میگرفت هر چی تقلا کردم فایده نداشت من و برد داخل اتاقش در رو پشت سرش قفل کرد حالا داشتم گریه میکردم با التماس نالیدم :
_ خواهش میکنم کاری بهم نداشته باش کیانوش تو مست هستی حالیت نیست به خودت بیای پشیمون میشی برو کنار
_ میخوام امشب جوری بکنمت تا حامله بشی
از روی تخت بلند شدم که دوباره من و پرت کرد خودش خیمه زد روم خیلی خشن لبهاش روی لبهام قرار گرفت و شروع کرد به بوسیدن تقلا کردن هیچ فایده ای نداشت کیانوش کور و کر شده بود داشت کار خودش رو انجام میداد ….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلی
لیلی
4 سال قبل

زدی به هدف آزاده جون…ای بابا همه رماناموضوعش تکراریه☹😭

ملکه
ملکه
4 سال قبل

کیانوش همون شوهرشه ک صورتش و گریم کرده. چقد کم بود اخههههه

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

و اینجوری میشه که کیانوش به بهار دست درازی میکنه
و فرداش کیانوش با سر درد از کنار بهار بلند میشه و بهار قهر میکنه
بخدا یه ذره بیشتر تلاش کنی بد نیست

_sun_
_sun_
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

راحت میتونی ادامه رمان رو بنویسی
فکر نمیکنی هویت کیانوش مشکوکه؟

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x