5 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 83

5
(1)

 

کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته بودم بعد چند سال پسرم حالا شش سالش شده بود بزرگ شده بود دوباره میتونست من رو قبول کنه نه قصد نداشتم هم بهش فشار بیارم همین اول صدای کیانوش بلند شد :
_ بهار
از افکارم خارج شدم نگاهم رو بهش دوختم :
_ بله
_ به چی داری فکر میکنی ؟!
_ اتفاق هایی ک افتاده
_ ناراحت هستی ؟
_ آره
متفکر داشت به من نگاه میکرد میخواست چیزی بگه اما نمیتونست کاملا مشخص بود
_ بهار
_ بله
_ یه سئوال میخوام ازت بپرسم
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم نمیدونستم قصد داره چی بپرسه
_ چی ؟
_ وقتی اومدی با زن عمو و پرستو همینطور بوسه میخوای بد رفتاری کنی ؟
خندیدم :
_ واقعا فکر کردی واسم مهم هستند
_ نیستند
_ نه
واقعا هم واسم ذره ای ارزش نداشتند ک بخوام بخاطرشون ناراحت بشم ، چند دقیقه ک گذشت گفت :
_ خوبه
_ اگه انقدر میترسی من …
_ مهم نیست پس کشش نده
ساکت شدم لابد مهم نبود ک میخواست چیزی کش داده نشه …
* * *
گیسو خانوم لبخندی زد :
_ خوبی عزیزم خوش اومدی !
سرد گفتم :
_ ممنون
صدای پرستو بلند شد
_ خوشحالم ک برگشتی
بی اختیار گوشه ی لبم کج شد چقدر داشت چرت و پرت میگفت آخه …

به سمت کیانوش برگشتم و گفتم :
_ میشه اتاقم رو نشون بدی ؟
_ دنبالم بیا
دنبالش راه افتادم داخل اتاق شدیم همون اتاقی ک قبلا واسه ی من و خودش بود قصد داشت چی رو بهم ثابت کنه ک داشت اینطوری میکرد
_ میتونی بری ممنون !
_ دوست ندارم با زن عمو و بقیه رفتار بدی داشته باشی پس حواست باشه .
_ من برنگشتم تا تو من رو تهدید کنی کیانوش بعدش من کاری به هیچکس ندارم خودت خیلی خوب میدونی
نفسش رو پر حرص بیرون فرستاد مشخص بود حسابی عصبانی شده اما داشت خودش رو کنترل میکرد
_ بهار
به سمتش برگشتم و گفتم ؛
_ بله
_ واسم عجیب هستش
با چشمهای گرد شده داشتم بهش نگاه میکردم دقیقا چی واسش عجیب شده بود
_ چی عجیب هست ؟
_ این مدل رفتار ک داری از خودت نشون میدی خیلی عجیب زشت و زننده هستش ‌.
_ خوشت نمیاد نیاد برو بیرون میخوام استراحت کنم کیانوش !.
کیانوش نگاه بدی بهم انداخت بعدش از اتاق خارج شد خوب شد رفته بود
* * *
_ چند سال گذشته اما دلم خیلی واست تنگ شده بود میدونستی مگه ن
خیره به بابا شدم تنها کسی ک دوستش داشتم اما بهم دروغ گفته بود چون اون هم میدونست کیانوش بهادر هستش و مثل بقیه از من پنهان کرده بود
_ منم همینطور !
نمیتونستم باهاش سرد برخورد کنم چون به وقتش خیلی بهم کمک کرده بود
صدای گیسو خانوم بلند شد :
_ فردا بهنام رو میارن از دیدنت خیلی خوشحال میشه
با شنیدن این حرفش متعجب شدم مگه درمورد من چیزی بهش گفته بودند ….

با شک پرسیدم :
_ مگه بهنام چیزی درمورد من میدونه ؟
_ آره
حالا با شنیدن این حرفش بیشتر جا خورده بودم یه جورایی شوکه شده بودم نمیدونستم درمورد من هم باهاش صحبت کردند و این قضیه واسم گیج کننده شده بود ، چند دقیقه ک گذشت صداش بلند شد
_ همون روز ک رفتی کیانوش درمورد تو هر روز بهش میگفت تا وقتی ک بزرگ شد همیشه منتظر برگشت تو بود ، الان با دوستاش از طرف مدرسه رفتند اردو
اشک تو چشمهام جمع شد شاید تنها کار خوبی ک کیانوش در حق من انجام داده بود همین بود
صدای سرد بوسه بلند شد :
_ اما زیاد دلت رو خوش نکن !
نگاهم رو بهش دوختم :
_ چی ؟
_ چون قرار نیست اینجا موندگار باشی انشاالله متوجه این قضیه شدی درسته ؟
بابا اسمش رو با تشر صدا زد ؛
_ بوسه
_ بله
_ بفهم چی داری میگی
بوسه پشت چشمی نازک کرد
_ من زن کیانوش هستم همیشه من پیش بهنام بودم اجازه نمیدم باعث خراب شدن زندگیم بشه
بعدش بلند شد رفت که بابا خیره به من شد و با صدایی گرفته شده گفت :
_ ناراحت نشو بخاطر حرفاش
پوزخندی زدم :
_ حرفاش واقعیت بود ناراحت نشدم اما اگه پسرم رو ببینم فکر نمیکنم بیخیال پسرم بشم ولی کیانوش واسه ی من مهم نیست چون واسم غریبه هستش تنها عشقی ک داشتم بهادر بود ک به خاک سپرده شد
با شنیدن این حرف من گیسو و پرستو به هم نگاه معنی داری انداختند
صدای پرستو بلند شد
_ تو این مدت عاشق نشدی
خندیدم
_ دوست داشتی عاشق بشم تا بهم راحت بگی فاحشه !
_ نه

_ پس چرا من این شکلی احساس میکنم ؟!
نفس عمیقی کشید و گفت ؛
_ من قصد نداشتم همچین حرف زشتی بهت بزنم من فقط پرسیدم همش همین بود
خندیدم چون حرفای پرستو واسم خیلی خنده دار شده بود واسه ی همین نمیتونستم خودم رو کنترل کنم اصلا به هیچ عنوان
_ چرا میخندی ؟
_ چون حرفات بنظرم خیلی خنده دار هستش !.
ساکت شده داشت بهم نگاه میکرد انگار میدونست واسم مثل سابق هستش حتی اگه فرق کرده باشه
_ بهار
خیره به بابا شدم و گفتم :
_ جانم
_ بهتر هستش بحث های گذشته رو پیش نکشیم من دوست دارم به آینده فکر کنیم .
لبخندی گوشه ی لبم نشست :
_ متوجه هستم چی دارید میگید اما من اصلا بحث های گذشته رو بازش نمیکنم .
_ ممنون
واقعا هم قصد نداشتم درمورد چیز هایی صحبن کنم که واسه ی گذشته بود
_ بهار
خیره به پرستو شدم و سرد جواب دادم :
_ بله
_ ببخشید
_ بابت
_ گذشته
_ مهم نیست
* * *
_ واسه چی اومدی اتاق من ؟
اخماش رو تو هم کشید و با صدایی سرد گفت :
_ من شوهرت هستم اگه فراموش نکرده باشی درسته مگه نه ؟
_ نه شوهرم نیستی چون ما طلاق گرفتیم و تو خیلی زود این قضیه رو فراموشش کردی
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد انگار میدونست حق با من هستش این قضیه …

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسنی
حسنی
3 سال قبل

سلام خسته نباشید واقعا عالیه

S
S
3 سال قبل

خوب بود ولی خیلی دیر دیر میذاری

sahar
sahar
3 سال قبل

چه عجببببببببببب.
فک کنم باید نذری بدم از اینکه پارت گذاشتن

ملیکا
ملیکا
پاسخ به  sahar
3 سال قبل

ادامه این رمان و من از سایت رمان خون دنبال میکنم زود پارت میزاره از پارت 188 بخون ادامه این پارت

sahar
sahar
پاسخ به  ملیکا
3 سال قبل

ممنوننن

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x