مامان:اومدن
بابا:باز میکنم
(بابا درو باز کرد به صف ایستاده بودیم ،اول پدر دوماد بعد مادرش ،خواهرش و بلخره شا پسر تشریف آوردن همممممممم بدک نبود)
مامان:خوش اومدید بفرمایید بفرمایید
پدر شا پسر:زحمت دادیم
(آخه جناب زحمت چیه خود رحمتیت اَ صب چشم به راهیم تا شما تشریف بیارید…بیا ترو خدا آخه عدل خاهر شنگولی این باید پیش من بشینه … بزرگان جمع گرم گفت و گو بودن که خواهر شاپسر سمتم برگشت)
+خوب هستین من کیانا هستم
_مرسی شما خوبید خوش بختم منم اسرا هستم…فق(صدای زنگ بلند شد که حرفم قطع شد به سمت آیفون رفتم آخ آخ نیما بود)
بابا:کیه دخترم
_والا حاجی میخواستی کی باشه یه خرمگس داریم دیگه(مامان داشت برام چشم ابرو میومد که اسرا خانوم باش)
_هاا
نیما:یک عدد پسر اورجینال
_میخوام چیکار
نیما:اینهمه مشتیو شاپسرو حاجی تشریف میارن گفتم منم یه سری بزنم
_گمشو بالا
(درو باز کردم که اومد تو)
نیما:بهبه شما نترشیدیدو یه خواستگار اومد براتون
_خخخ (یواش با لب خونی گفتم)میبندی یا ببندم
نیما:بستم که (پشت کرد بهم و اشاره به پشتش کرد)ببین باز نشده
_خیلی کثافتی گمشو
(جای قبلیم نشستم که نیما هم اومد)
نیما:سلام عرض میکنم خوب هستید خوش اومدید
پدر شاپسر:ممنون پسرم
مامان:سلام پسرم خوبی بشین عزیزم
نیما:فداتشم خاله تو خوبی
(بیا چفت من نشست…با صدای آرومی در گوشم گفت)
نیما:خخخخ شادومادو
_ببین داداشی میزنم شلوپتت میکنم
نیما:احیانن درست گفتی؟!
_بله
(به سمت کیانا برگشتم)
_ببخشید فامیلیتون
کیانا:ایزدی هستم گلم
(با صدای بلندی گفتم)
_نههههههه
نیما:ررررررر کر شدم گیس بریده
_واسا واسا کیانا جان آهورا خان سلام خدمتتون عرض کرد
کیانا:اهورا
_بله بله اصن فقط از شما تعریف میکنه میگه مهرتون به دلش نشسته
(کیانا با ناز موهاشو داد تو)
کیانا:عه واقعا پس بهشون زنگ بزنم
_اره اره خوب کاری میکنید،میگم نن(نیما تند دهنمو بست و کنار گوشم لب زد )
نیما:عیزم بگو مامی
(دستشو از جلو دهنم کنار زدم و وحشی نثارش کردم, که بلند شد و روی مبل دونفری که مامان روش نشسته بود نشست)
نیما:خوب بریم سر اصل مطلب
شاپسر:البته بفرمایید
پدر ش.پ:بله خوب ارسلان جون همکارم بودگفتم کی از دخترشون بهتر برای پسر من برای همین خدمت رسیدیم
(چرا زحمت کشیدید کاش ما پیش قدم میشدیم)
نیما:البته همچین پسر تحفه یی هم ندارید همچین میبالید بهش
کیانا:حرف دهنتون رو بفهمید آقا
نیما:نفهمی خودتو به من ربط میدی شنگول
بابا:نیما جان گفتم اینجا باشی تا فضا صفا داشته باشه ولی فضا زیاتر میگه گمشو ازجلو چشام
نیما:ببینید حاجی این بترشه هم من نمیدم به این چلغوذ
_حرف زیبایی بود از آشناییتون خوشبختم کمی بیش اینجا خدمت داشته باشم کمال همنشینی اثر میکنه ،بحرحال خدافظ
(بلند شدم سمت اتاقم رفتم مانتومو برداشتم و همراه نیما از خونه خارج شدیم جلوی ماشین وایسادیم لبخندی به هم زدیمو یه بزن قدش صدادار زدیم با یه«ایول»که فک کنم صدا به خونه رسید،سوار ماشین شدیم نیما حرکت کرد)
نیما:عجب آبرو ریزی بود ایول خوشم اومد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدیو کی میزاری 🤔🤔
مبارکه نویسنده جان!
اصل میدی جگر!
مرسی عزیزم فداتم بمولا ♥️💕
خوب اسرا قائمی هستم اسم مستعارم«اسی»دوستام زیاد اینطوری صدام میزنن اهل آذربایجان غربی شهر زیبایییییه مهاباد و همین♥️♥️
خیلی هم عاالی خوشبختم جانیم!
موفق باااشیی!
فداتشم همچنین♥️💕✨
بوووس!
بعدی؟😑
چشم فردا میزارم♥️
هناسه جون نفس جون. خیلی خب بود دستت طلاااا
شیلا الان قشنگ نشستم مورد عنایت قرارت دادم عشق جونیم ای جان♥️نگفتم به تو چش سفید نگو نفس♥️♥️
👍👍
دیقا بخاطر تو اصن دوس ندارم کسی بم بگه نفس
من که گناهی ندارم میخوام رمان بخونم مشکلی داره
عالییییییییییییییی❤️❤️
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی قشنگیه
تازه من عاشق رمان های منحرفی ام
ولحظه های این رمان خیلی با حال
ووی فداتشمممم امیدوارم بیشتر خوشت بیاد♥️♥️
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی قشنگیه
تازه من عاشق رمان های منحرفی ام
ولحظه های این رمان خیلی با حال
پارت بعدی لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اسی بقران بیشتر ننویسی جنازتو تحویل مامانت میدم😐💝
عیز من چی چی جنازمو تحویل ننم میدی اول از همه ننه خودت کلتو میکنه 😂✨♥️
بعدشم خیلی ممنون که زحمت کشیدی همچین انرژی کامنت کردی یه موقع زحمت نبینی باران جان😂✨☄️♥️