رمان گلادیاتور پارت 174

5
(2)

 

 

 

نسرین سرش را بلند کرد و موهایش را از مقابل چهره اش کنار زد ………… مطمئناً دختری که به کمکش آمده بود همان دوست دختر یزدان بود .

 

 

 

اما حتی یک ثانیه از بالا آمدن سر نسرین و از افتادن چشمانش در چشمان گندم نگذشته بود که گندم از دیدن و شناختن نسرین ، حرف در دهانش ماسید و خشک شد ………. نسرین تغییر کرده بود ، اما نه آنقدر که برای گندم ناشناس به نظر برسد .

 

 

 

گندم با چشمان گشاد شده و شوکه به نسرین خیره شده بود ……… نسرین هم با افتادن چشمانش در صورت آشنای گندم ، شوکه شده بر سر جایش خشک شد .

 

 

 

ـ نس ……. نسرین .

 

 

 

یزدان که هیچ دیدی به چهره نسرین نداشت ، خودش را کمی به سمت گندم خم کرد تا او هم دختری که گندم از دیدنش تا این حد شوکه شده بود را ببیند .

 

 

 

ـ گندم …….. تو ……. تو اینجا چی کار می کنی ؟

 

 

 

و با یادآوری اسمی که فرهاد بر زبانش می آورد برای یک آن حس کرد قلبش از کوبش ایستاد و لحظه ای بعد فرو ریخت .

 

 

 

جان سر چرخاندن به سمت مردی که دستش هنوز هم بر روی ران او قرار داشت را ، نداشت …………. اما به هر جان کندنی که بود ، با دنیایی از تردید و شک ، صورتش را به سمت یزدان چرخاند .

 

 

 

با افتادن نگاهش در چشمان یزدان ، همان اندک رمقی که در جانش باقی مانده بود هم رفت و حس کرد تمام دنیا تیره و تار شد ………… داشت تعادلش را از دست می داد که یزدان زودتر از او به خودش آمد و پنجه های قوی و مردانه اش را به زیر بازوی او انداخت و او را نگه داشت .

 

 

 

ـ یز ……. یزدان …….

 

 

 

یزدان هم از دیدن نسرین شوکه بود . نگاهش را روی نسرین و چشمان گشاد شده او چرخاند ……. انگار می خواست مطمئن شود این دختر مقابلش همان نسرین سال های دور است . از آخرین باری که نسرین را دیده بود ، سال های زیادی می گذشت .

 

 

 

 

 

نگاهش را از چشمان او گرفت و پایین تر فرستاد و از روی سینه های بیرون مانده و ران های خوش تراشش گذشت و ابروانش درهم گره خورد ………….. دیگر بی تجربه و خام نبود . با یک نگاه می توانست درون هر آدمی را ببیند و بخواند . همان طور که درون گندم را دید و فهمید هنوز هم گندم همان گندم پاک گذشته هایش است ………… اما جریان نسرین فرق می کرد . این ظاهر بسیار متفاوت او ، گویای همه چیز بود .

 

 

 

انگار آن خانه امید ، زندگی تمامی اشان را به تباهی کشیده بود .

 

 

 

چند ثانیه ای طول کشید تا نسرین بر خودش مسلط شود و به خودش بیاید . یزدان که بهتر شدن حال او را فهمید ، آرام پنجه هایش را از دور بازوی او آزاد کرد .

 

 

 

نسرین با حالی منقلب نگاهش را به سمت زمین کشید و تنها کیف دستی اش را از روی زمین چنگ زد و با قدم های بلند و دو مانند به سمت انتهای سالن ، جایی که در خروجی به سمت راهروی اطاق ها قرار داشت ، به راه افتاد .

 

 

 

می خواست فرار کند . انتظار دیدن هر چیزی را داشت . انتظار دیدن هر کسی را داشت الا گندم را ……….. الا یزدان را ………… الا این دو نفر را . مگر دنیا تا چه حد می توانست کوچک باشد .

 

 

 

خودش را به اطاقش رساند و با انگشتانی که به طور محسوسی به لرز افتاده بودند از داخل کیف دستی اش کارت اطاقش را بیرون آورد و در را باز کرد و خودش را به درون اطاق انداخت و در را با صدایی بلند بست و در چهارچوب کوبید .

 

 

 

تن سنگین شده اش را به دیورا کنار در تکیه داد و روی دیوار لیز خورد و روی زمین سرد چمباته زد . یخ زدن پاها و ران های برهنه اش بر روی زمین سنگ فرش اطاق ، آنقدر اهمیت نداشت که بخواهد ذهنش را پی آن مشغول کند . فعلا مسائل مهمتری در میان بود .

 

 

 

یزدان را دیده بود ؟ آن هم بعد از این همه سال ؟ ……… یزدانی که عشق دوران نوجوانی اش به حساب می آمد . پسری که هر کاری برای او می کرد تا تنها اندکی نظر او را به سمت خودش جلب کند ………… پسری که به یک آن غیبش زد و دیگر هیچ خبری از او نشد .

 

 

 

و گندم …………. گندمی که فرهاد از او به عنوان دوست دختر یزدان ، یاد کرده بود . ناتوان از کنترل احساساتش پلک بست و پاهایش را به سمت سینه هایش آورد و اجازه داد شانه هایش در هم جمع شوند ………. احتیاج به خلوت داشت ……… احتیاج به فکر کردن داشت . اتفاق کمی نه افتاده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x