رمان گلادیاتور پارت 189

4
(4)

 

 

 

 

یکی از مردان حاضر در جمع که چشمانش از همان لحظه ورود دخترها به سالن ، روی آنها نشسته بود ، با جام شراب درون دستش به دخترها اشاره کرد و با صدای کشیده ای که ناشی از مستی بود ، پرسید :

 

 

 

ـ این حوری های بهشتی به اون هدیه ها مربوطن ؟

 

 

 

فرهاد سری تکان داد :

 

 

 

ـ برای امشبتون ، بهترین دخترهای تهران و دستچین کردم که حسابی شبتون و بسازن .

 

 

 

صدای مرد دیگری از سمت دیگر سالن بلند شد و نگاه یخ زده گندم را به سمت خودش کشید ………….. این چیزهایی که می دید به هیچ عنوان در مخیله اش نمی گنجید .

 

 

 

ـ خودمون بیایم یکی رو انتخاب کنیم یا شما بهمون می دید ؟

 

 

 

ـ نه من کسی رو به شما میدم ، نه شما خودتون انتخاب می کنید …………… برای اینکه سوء برداشتی ایجاد نشه ، قراره قرعه کشی ای رو راه بندازیم ………….. که فردا روزی پشت سرم نگن فرهاد اون دختر سبزه رو به من داد ، اون سفیده رو داد به فلانی . اینجا ملاک شانس و اقبال خودتونِ . نه انتخاب و تقسیم بندی من . هرچند همه این دخترهایی که اینجا ایستادن ، بهترین و ماهر ترین روسپی های این شهر هستن و تو کارشون عالین . تو گردن هر دختری یه زنجیر آویزونه که پلاک شماره ای بهش وصله .

 

 

 

زن خدمتکاری با تنگ بلوری وارد سالن شد و نگاه فرهاد را سمت خودش کشید ………….. فرهاد اشاره ای به تنگ در دست زن کرد و ادامه داد :

 

 

 

ـ داخل این تنگ تعدادی گوی وجود داره ………….. هر کسی می تونه فقط یدونه گوی برداره . روی هر گویی شماره ای هست که با پلاک یکی از این دخترها انطباق داره . اون فرد می تونه همون دختر رو برداره و برای این چند شب به اطاقش ببره .

 

 

 

زن خدمتکار تنگ بلور را مقابل مردان سرخوش و اکثراً مست کرده ، می گرفت و مردان در حالی از داخل تنگ گویی برمی داشتند که توان جدا کردن نگاهشان از دختران ایستاده میان سالن نداشتند .

 

 

 

گندم با حالی منقلب شده و نگران و وحشت زده به دخترانی که بی هیچ حرکت اضافه ای همچون عروسکی پوشالی وسط سالن ایستاده بودند ، نگاه کرد ………….. دخترها هم سن و سال خودش به نظر می رسیدند .

 

 

 

با بلند شدن اولین مرد و راه افتادنش به سمت دخترها ، ضربان قلبش بالاتر رفت …………… مرد مقابل اولین دختر ایستاد و دست در گردنبد درون گردن دختر انداخت و شماره اش را خواند و انگار با ندیدن شماره مورد نظرش به سراغ بعدی رفت و در این میان از هیچ چشم چرانی و لمس و آزاری دریغ نکرد .

 

 

 

 

 

گندم بی اختیار نگاهش به سمت زن تنگ به دست چرخید …………. زن با یزدان تنها اندازه دو سه نفر فاصله داشت . با نزدیک تر شدن لحظه به لحظه زن به یزدان ، گندم با نگرانی بیشتری خودش را به بازوی یزدان چسباند …………. دیگر نمی توانست با همان شناخت گذشته اش یزدان را پیش بینی کند که یزدان هم امشب یکی از این دخترها را به اطاقشان می آورد یا نه .

 

 

 

زن خدمتکار با همان لباس نصفه و نیمه در تنش ، مقابل یزدان خم شد و با لبخند معناداری تنگ را مقابلش گرفت تا یزدان هم همچون دیگر مردان درون سالن گویی از داخل تنگ بردارد .

 

 

 

یزدان پوزخندی روی لب نشاند و بی حرف ، تنها با اشاره ای به زن فهماند که خیال برداشتن هیچ گویی از داخل تنگ ندارد و بهتر است به سراغ مرد مشتاق بعدی برود .

 

 

 

فرهاد که تک به تک مهمان هایش را زیر نظر گرفته بود ، با دیدن عکس العمل یزدان ، ابرویی بالا انداخت و به سمتش راه افتاد :

 

 

 

ـ چرا تو چیزی انتخاب نکردی پسر ؟ …………. ببینم نکنه قابل ندونستی ؟

 

 

 

یزدان عصبی دندان روی هم فشرد ……………. هدف این مرد را از به راه انداختن این مراسم شهوت مسخره را نمی فهمید . فرهاد همیشه مهمانی های بزرگ و پر زرق و برقی می گرفت ………….. اما هرگز در هیچ مهمانی اش خبری از دختران کرایه ای نبود .

 

 

 

ـ من با کسی که تاییدیه سلامتش و شخصاً خودم نگرفته باشم هم بستر که هیچ ، هم پیاله هم نمیشم ……….. اگر قرار بود هرکس که از راه رسید دستش و می گرفتم و به تختم می کشوندم ، مطمئن باش تا الان هزار تا بیماری گرفته بودم .

 

 

 

فرهاد پوزخندی روی لب نشاند و نگاه مچ گیرانه اش را در چشمان جدی و ریلکس یزدان فرو کرد .

 

 

 

ـ جداً ؟؟؟ ……… اما من شنیدم این دختری که کنارت نشسته ، یکی از همون هدایای پیشکشی بود که بدون انجام هیچ آزمایشی به اطاقت راهش دادی و تا الان هم باهاش موندی .

 

 

 

یزدان بدون آنکه حالتی در چهره اش تغییر دهد که نشان از عصبانیتش باشد ، همانطور بی تفاوت ، انگار که دارد درباره پیش پا افتاده ترین چیز صحبت می کند ، گفت :

 

 

 

ـ این دختر احتیاجی به برگه سلامت نداشت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانی
هانی
1 سال قبل

ی کم از رمان پیش ببر تو همه پارتها دوسوم پارت ب تشریح بدنهای برهنه و لباسهای لختی زنها میگذره ، خیلی مسخره شده این رمان ، ی کم از داستان و پیش ببر، همش رانهای پر فلانی و سینه های برجسته خستمون کردی

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x