رمان گلادیاتور پارت 259

4.8
(4)

 

 

 

 

یزدان چانه اش را بر روی موهای گندم گذاشت و دست دیگرش را به دور کمر او حلقه نمود و او را بیشتر از ثانیه های قبل به خودش فشرد و گندم بی قرار تر از همیشه ، خودش را میان حصار بازوان او پنهان کرد و گرمای تن او را با عطش عجیبی به جان کشید .

 

 

 

ـ من که از همون روز اول و همون ساعت اولی که من و دیدی بهت گفتم که این یزدانی که رو به روت ایستاده دیگه اون یزدان صاف و ساده و مهربون گذشته ها نیست …………. من که زودتر بهت گفتم که بد شدم ، تاریک شدم ، سیاه شدم . خودت باور نکردی .

 

 

 

گندم صورتش را به سینه عضلانی او چسباند و پلک هایش را بست .

 

 

 

ـ تو حق نداری درباره خودت بد حرف بزنی و برچسب به خودت بچسبونی ………….. فقط من می تونم . فهمیدی ؟؟؟

 

 

 

یزدان نگاه پایین کشید و به گندم مچاله شده میان آغوشش نگاه نمود . از آن بالا هیچ دیدی بر صورت گندم نداشت و تنها می توانست موهای آشفته او را ببیند .

 

 

 

لبخندی از این حس مالکیتی که در میان کلام گندم موج می زد ، بر لب نشاند . گندم با ارزش ترین دارایی در این زندگی نحسش محسوب می شد …………. همان کسی که انگار تنها آفریده شده بود تا با حضورش ، روح و روان ناآرامش را تسلا دهد و آرام کند ………….. با اینکه امروز در قدرتمند ترین شکل زندگی اش قرار داشت ، اما باز هم این گندم بود که می توانست روح و روان ناآرام شده اش را آرام کند و تمام خلاء های روحی اش را پر نماید .

 

 

 

ـ تنها کسی که تو این دنیا فقط با یه کلمه و یه نگاه می تونه من و مثل آب خوردن آروم کنه ، تو هستی .

 

 

 

گندم که هنوز هم میان بازوان او محاصره بود ، بدون آنکه سر از سینه او جدا کند و یا نگاهش را سمت او بالا بکشد ، مشتی به سینه او زد :

 

 

 

ـ کمتر دروغ بگو ………… اگه من واقعاً چنین توانایی هایی که تو میگی داشتم اجازه می دادی منم همراهت به این سفر بیام .

 

 

 

 

 

ـ لازم نیست که حتماً کنارم باشی تا آروم شم ……….. یادتم برای من مثل آب رو آتیش می مونه .

 

 

 

انگار تمام جان گندم گوش شده بود که با هر جمله ای که یزدان بر زبانش می راند ، قلبش فرو می ریخت و حس و حالی متناقض پیدا می کرد .

 

 

 

بی اختیار شانه هایش را بیشتر از قبل جمع نمود و خودش را به سینه گرم و امن او فشرد و اجازه داد تا ریه هایش مملو از عطر تن مردانه او شود .

 

 

 

کدام دختری بود از اینکه بشنود مایع آرامش مردی همچون یزدان است ، دست و دلش به لرز نه افتد ، که گندم دومی آن باشد ؟!

 

 

 

یزدان دستانش را از دور تن او آزاد نمود و دست به بازوانش گرفت و او را اندکی عقب کشید و از سینه اش جدا کرد و نگاهی به گونه های نم برداشته و چشمان برق افتاده او و آن شهد ناب عسل در برکه چشمان او انداخت .

 

 

 

نفهمید چه شد ………….. اما وقتی به خودش آمد که لبانش بر روی چشم بسته شده گندم نشسته بود و آرام چشم زیبای او را می بوسید .

 

 

 

آرام سر عقب کشید ، اما گندم آنقدر از این بوسه ناگهانی او در شوک فرو رفته بود که انگار توان باز کردن پلک هایش را در خود نمی دید .

 

 

 

یزدان با همان صدای خش برداشته اش ، ادامه داد :

 

 

 

ـ احتمالاً مربیت یکی دو روز بعد از رفتن من می یاد ………… ازت می خوام که تمام هم و غمت و بذاری روی تمریناتی که مربیت بهت میده ……….. می خوام وقتی برگشتم ، با یه گندم دیگه رو به رو بشم . یه گندم قوی و محکم .

 

 

 

گندم آرام پلک گشود ……….. یزدان داشت چه بلایی به سرش می آورد ؟؟؟

 

 

 

دلش خون بود و قلبش یکی در میان می زد ………….. بی شک یزدان او را سحری چیزی کرده بود که اینچنین به حضورش معتاد شده بود . معتاد به صدایش ……….. معتاد به نگاه مردانه اش ……….. معتاد به این آغوش های گرم و امنش و حتی ………… معتاد به این بوسه هایی که انگار تنها از سر مهری پاک و برادرانه بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazila
Nazila
6 ماه قبل

هعیییی روزگار

هیچی بدتر از این نیست که کسیو دوست داشته باشی و نتونی باور کنی،چون نباید دوسش داشته باشی.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x