رمان گلادیاتور پارت 7

5
(1)

 

یزدان روی پا نشست و دو سمت شانه های گندم را گرفت .

– همینجا صبر کن تا من برم و برات شلوار بیارم ……… خب ؟! پیش پسرا نری ها .

گندم که گریه اش قطع شده بود ، اینبار با پشت دست دماغ پایین آمده و نشسته پشت لبانش را پاک کرد و سری به معنای تأیید تکان داد :

– چشم یزدان جون .

یزدان به تنهایی به سمت اطاق اکرم و دخترها رفت و تقه ای به در بسته اطاقشان زد .

– کیه ؟

یزدان توانست صدای نسرین را تشخیص دهد .

– منم . باز کن .

نسرین چفت در شیشه ای مات اطاقشان را که با روزنامه پوشانده بودند را کشید و باز کرد …….. بزرگترین دختر میان این جمع بود که سیزده سال داشت و تنها دو سال از او کوچکتر بود .

– کی داخله ؟

– من و مونا و مریم …… البته مونا و مریم خوابن .

– اکرم کجاست ؟

– رفته آشپزخونه تخم مرغای فردا رو آبپز کنه .

یزدان قدم جلو گذاشت و نشان داد قصد ورود به اطاق دخترها را دارد .

– برو کنار .

و با دستش هم در را هول داد و داخل رفت و نگاهی به دور و اطراف انداخت ……… این اطاق هم همچون دیگر اطاق های این گاراژ بود ………. با همان دیوارهای گچی کثیف و گوشه به گوشه تبله کرده و زرد رنگ شده ، و لامپ حبابی بزرگی که با سیمی نیم متری از سقف آویزان بود و اطاق را نور می بخشید و موکتی که از کثیفی بسیار ، رنگ ابتدایی اش دیگر قابل تشخیص نبود .

– لباسای دخترا کجاست ؟

نسرین موهای رهای دور و اطرافش را پشت گوشش زد :

– می خوای چی کار ؟

– کارت به این کارا نباشه ………. فقط بهم بگو لباسای دخترا کجاست .

– پس منم نمی تونم بهت بگم .

یزدان ابروانش را درهم فرستاد و چشم غره ای به نسرین رفت .

– جدیداً زبونت زیادی دراز شده ………. کاری نکن که مجبور شم برات کوتاهش کنم ……….. که خوب می دونی می تونم .

نسرین لبانش را جمع کرد و نگاه از یزدانی که خوب می دانست دست راست کاووس است و حرفش خوب پیش او ، پیش می رود ، گرفت و با ابروانی اندک درهم رفته با دست به بقچه های چیده شده روی هم که گوشه اطاق قرار داشتند اشاره کرد .

یزدان سمت بقچه ها رفت و مقابلشان زانو زد و یکی یکی بقچه ها را باز نمود و با پیدا کردن کوچک ترین شلوار که می دانست متعلق به گندم است ، بلند شد و سمت نسرین چرخید :

– این لباسای پخش و پلا شده رو جمع و جورشون می کنی و دهنتم بسته نگه می داری ……… وای به حالت نسرین اگه بفهمم حرفی به کسی زدی .

وبدون آنکه بخواهد توجه بیشتری به قیافه درهم فرو رفته نسرین کند از اطاق خارج شد و به سمت گندمی رفت که از خنکی و خیسی شلوارش ، در خود جمع شده بود و نگاهش را به او دوخته بود .

بازوی گندم را گرفت و او را به سمت تنها دستشویی درون حیاط برد .

– بلدی خودت و بشوری ؟

– آره ، خاله اکرم یادم داده …….. فقط پی پی رو بلد نیستم .

– خیله خب . برو داخل خودت و خوب بشور ……. شلوارتم در بیار بده من بندازم تو رخت چرکای اکرم …….. خودت و شستی صدام بزن .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rana
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

گندم نبود احیانا ؟؟😂😂😂

rana
1 سال قبل

چرا انقد کمه !!!!😑

سولومون🏳️‍🌈
سولومون🏳️‍🌈
1 سال قبل

منظورش از پی پی چی بوود الان؟😐🤨

Elena
Elena
پاسخ به  سولومون🏳️‍🌈
1 سال قبل

یعنی برینه بلد نیست خودشو بشوره😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Elena
♕♕♕
♕♕♕
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

سوگند یا گندم؟

Nafass
Nafass
1 سال قبل

قشنگ میشه پیش بینی کرد داستانش چی میشه 😐ولی جالبه🙂

آتاناز 🌹
آتاناز 🌹
پاسخ به  Nafass
1 سال قبل

نمیشه

انیسا
انیسا
1 سال قبل

سلام خیلی خوبه

Maryam
Maryam
1 سال قبل

اولین نفری هستم که نظر میدم😐😐😂

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x