کاوه – رجاییان پشتت بد گفت یه بحث کوچیکی پیش اومد. گفت برای امتحانات ازتون امتحان نمیگیرم صفر میزارم. فقط این کوثر رو بخاطر اینکه سپهر سفارش کردنش صفر نذاشتن الانم معلوم نیست کجاس
واقعا براشون ناراحت شدم. مخصوصا پویا اون خیلی درس میخونه این حقش نیست واقعا
از طرفی هم خوشحال شدم بخاطر اینکه پشتم بودند
-واقعا که بچه ها چرا بحث کردید؟ حالا شما که هیچ پویا؟! واقعا معذرت میخوام بخاطر من تمام نمراتت رفت رو هوا
سیمین-فدای سرت هدیه، منو کاوه و پویا یه هدیه بیشتر نداریم که
هیچی نگفتم و ساکت موندم. واقعا برايه پویا ناراحت شدم فکر کن یک عالمه درس بخونی آخرشم بخاطر یه دوست صفر بگیری.
کاوه – حالا این رو بیخیال بیاید دانشگاه رو بپیچونیم بریم بستنی مهمون هدیه چطوره؟
فکر خیلی خوبی بود، حتی حاضر بودم از جیبم بدم تا از این ناراحتی در بیان
سیمین-بریممم آخجون
پویا -من نمیام
نوچ نمیشد اگر پویا نمی یومد اصلا نمیشد
-شما برید پویا با من
بچه ها راه افتادن و رفتن من موندم و پویا.
میخواست بلند شه بره که نذاشتم
-پویا تروخدا بیا اگر نیای عذاب وجدان ولم نمیکنه
-چیز خاصی نشده ولم کن
-عه بیا دیگه
کشیدمش که ببرمش اما هولم داد
-مگه نگفتم ولم کن؟ کار دارم برو هدیه
-چیه چرا اینجوری میکنی الان همه مون میخوایم بریم بستنی بخوریم خب تو بیای چیزی ازت کم میشه؟
-اگر بیام چیزی بهتون اضافه میشه؟
-آره اضافه میشه دوست داریم همه با هم باشیم!
-یک حرف رو دوبار نمیگم،نمیام برو
گوشیش زنگ خورد و جوابش رو داد
-جانم فاطمه؟
و حرکت کرد
جانممم؟؟ فاطمه؟ فاطمه کیه؟ نکنه دوست دختر داره؟
آخ جون بلاخره یکی پیدا شد این پویا رو از سکوت بیاره بیرون. باید از زیر زبونش حرف بکشم. حتی اگه کتک بخورم،البته اون که نمیزد وقت اعصاب نداشت داد میزد آره.
از فکر بیرون اومدم و به سمت بچه ها رفتم
….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده میش هر روز پارت بزاری
یکم طولانی تر لطفا