.
وقتی بهوش اومدم کسی بالای سرم نبود احساس غریبی میکردم
به سختی نفس میکشیدم
ماسک اکسیژن رو از دهنم پایین کشیدم
به سختی لب زدم
_ بــچــهــاااا؟؟
کسی نیومد
صدایی هم نمیومد
سرم به تنم سنگینی میکرد
نمیتونستم بچرخونمش
به سختی سمت راستمو نگاه کردم
کسی نبود
باید صبر میکردم تا بچها بیان
حالم خیلی بد بود
مسکن نیاز داشتم
عقربه های ساعت،ساعت ۶ شب رو نشون میداد
ینی انقد خوابیده بودم؟
ماسک اکسیژن رو زدم رو دهنم
به سختی میدونستم نفس بکشم
یهو در با صدای بدی باز شد و مائده اومد داخل
فکر نمیکرد بیدار شده باشم
با شُک بهم نگاه میکرد
برگشت که بره
از پشت ماسک به سختی لب زدم
_ م..مائده؟!
سرجاش ایستاد
اما بر نگشت سمتم
وقتو غنیمت شمردم
_ ق.. قهری؟!
م..ن نمیتونم صح..بت کنم
خود..ت می..گی؟!
مائده:آریا… آریا
_ اری..ا چ..چی؟
مائده: حالش بده
با اعصابی خورد برگشت سمتم
دستشو نشون کرد سمتم
تو مریضش کردی دلوین
توووو
همش تقصیر توعه
همیشه با این کارای بچگونت هم خودتو اذیت کردی هم ما رو
مگه دنبال آریا نبودی؟!
مگه نمیخواستی شده حتی یه لحظه کنارت باشه؟
پس چی شدددددد؟؟؟
چی شد دلویییییینننن؟؟
بببببببین وضع خودتوووو
رو تخت بیمارستانی
آریا هم رو تخت بیمارستانههههه
داری بچه بازی در میارییییی
دست بکش از این کاراااات وگرنه نه ما نه توووو
پرستار با دو اومد سمت مائده بازوشو گرفت از اتاق بردش بیرون و همزمان میگفت: خانم نمیبینی مریضن؟؟
چرا جیغ میزنی؟ بذار حالش خوب شه مرخص که شد بعد جیغ بزن
نفس هاشو نمیبینی به شمارش افتاده؟؟؟؟؟؟
بفرما بیرون خانم بفرما
مائده رو برد بیرون
کاش میذاشت بمونه
کاش سرم جیغ میزد
من اشتباهی نکرده بودم
رو تصمیمم مصممم
حتی اگر برگردم به اون زمان بازم همین کارو میکنم
آریا رو از خودم میرونم
نیازی به موندنش ندارم
موقعی میبایست باشه نبود
الان که نمیخوامش هست؟!
محبوبه درو با صدای بدی باز کرد و پرید تو اتاق:_ دلوین جونممم
ناراحت نشیا مائده داشت شوخی میکرد باهات
آریا حالش خوبه
فقط یکم حالت تهوع داشت بستریش کردن که سرم بهش بزنن
اصلا نگران نشیااا
تو خودت حالت خوش نیست
اصلا بدرک که سر آریا هرچی میخواد بی..
_ چش شده؟!
محبوبه: هیچی نشده..گفتم که یه حالت تهوع سادس
نگران نباش
اگه چیزی بود خودم بهت میگفتم
قطره ی اشک از چشمام پایین ریخت
سر خورد و افتاد رو بالشتم
کارم به کجا کشیده بود
مائده باهام قهر کنه
تند حرف بزنه
خودم رو تخت بیمارستان باشم..
آریا رو تخت بیمارستان باشه…
یگانه اومد داخل
قطره اشک دومم از چشمش دور نموند:_عهههه؟؟! دلوین؟! گریه میکنی؟
چیزی نشده بخدا نترس اصلا آریا حالش خوب خوبه
از دست مائده هم ناراحت نباش
بهش حق بده
اون روز که اریارو برد رسوند دم در هتل فکر میکنم از حرکات آریا خیلی ناراحت شده
به مرور زمان حالش خوب میشه
باشه خواهری؟
نگران نباش!
_ م..میشه م..نو مر..خص کن..ین؟
محبوبه: نه خواهری تو الان نیاز به استراحت داری
فردا مرخص میشی میریم خونه باشه؟یکم تحمل کن.
دلم مادرمو میخواست..
بغلشو
کاش دانشگام رفسنجون بود و انقد بد بختی نمیکشیدم
نه ذات الریه میکردم
نه حرفای مائده رو میشنیدم نه چیز دیگه ای
مائده خودش پشیمون میشد
معذرت خواهی میکرد
از این اخلاقا نداشت خیلی تحت تاثیر قرار گرفته
به قدری از آریا متنفر شده بودم که نمیخواستم حتی یه لحظه ببینمش
چه برسه به اینکه دوباره عاشقش بشم
و بخوام باهاش ازدواج کنم
بره بمیره مرتیکه ی… استغفرالله..
دلم گوشیمو میخواست
_ یگ..انه..میش..ه گوش..ی
یگانه: اره اره الان میارم صبر کن
رفت و گوشیمو اورد
_ م..یشه..زنگ..بزن..ی..فا..طی؟
محبوبه: دلوین خودتو اذیت نکنیااا گریه هم نکنی
باشه؟!
_ ب..باشه
شماره فاطی رو گرفت و گذاشت دم گوشم
وا یعنی چی؟! یه جوری میگ آریا مقصره انگار آریا چیکار کرده آریا که نمیدونستم این اونو دوست داره خودش باید میرفت به آریا میگف اگ آریا نمیومد این اینجوری میشد همه چیرو مینداخت گردن اون
مائده لیاقت اریا رو داره خیلی دلوین سفت گرفته خودشو البته بازم هرچی نویسنده محترم صلاح می دانند چون این رمان ایشون و به هرحال من دوست دارم این رمان خیلی
خیلی داره چرت میشهـ دلوینم شورشو دراورد
نویسنده ی کاری نکنی این مائده و اریا باهم شن و …. اینو حرص بدن
چرا حس میکنم مائده عاشق آریا شده🙂💔
اره منم همیم حسو دار م
آره فکنم 😒
ن فکر نکنم اون آرتین رو دوست داره
ولی مائده از یه چیزی ناراحته ک داره این کارا رو میکنه
درسته صحیح
آره دختره ی میمووووون