رمان جرئت و شهامت پارت ۱

3.7
(3)

#رمان_جرئت_و_شهامت

 

♧♧♧♧♧

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جايم بلند شدم.

 

آرام آرام بـه سمت حياط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود.

 

دستانم را به سوی خدا بلند کردم.و از ته دلم خدا را شکر کردم. کنار باغچه نشستم و به شروع به مرور کردن خاطراتم شدم.

 

فکر کردن به بچگی هایی که در زمان گذشته انجام میدادم،روحم را نوازش می کرد. آن زمان کوچک و بی فکر بودم.مُحال بود به عواقب کار هایم فکر کنم.

 

که کار هایی که در کودکی انجام میدهم و چه عواقب جبران ناپذیری دارد!

 

با صدای چرخاندن کلید چشم هایم ناگهان به سمت در کشیده شد.مادر با صورتی خسته و پیراهن خیس وارد حیاط شد.تا چشمش به من خورد اخم در پیشانی اش جا گرفت.

 

_ترنم،تو چرا اینجا نشستی؟پاشو الان سرما میخوری

 

هنوز بوی عطر و مست کننده ی باران مرا وسوسه،میکرد.تا بیشتر بمانم اما غر زدن مادر تمامی نداشت.

 

به آرامی بلند شدم.چون میدانستم اگر به حرف هایش گوش ندهم حتما به مرز کتک خوردن میرسم.

 

حس برخورد قطرات باران را در صورتم احساس می کردم .

 

چشم هایم رو به پایین کشیده شد.با دیدن کیسه ی خرید به حالت تعجبی پرسیدم:

 

_مامان جون،مگه مهمون داریم که کلی خرید کردی؟

 

مادر خرید ها را داخل راه رو گذاشت و لبخندی زد و گفت:

 

_بله عزیزم،قراره داداشم با زن و بچش بیان اینجا. دل تو دلم نیست داداشم و ببینم.

 

با شنیدن اینکه دایی ام قرار است بیاد به خانه ی ما پلک هایم لرزید.

 

اگر او بیاید حتما پسرش فرید هم است و من به شدت از او وحشت دارم .

 

متلک هایش مانند تیک تاک ساعت در سرم می پیچد .هر بار که میخواست به من نزدیک شود و من از ترسم به کسی نمی گفتم و این روحم را آزار میداد

 

 

حتما باید کاری می کردم.

اما شانس خیلی بدی که داشتم خانه ی دایی رشت بود و تا تهران بیایند.دو روز میماندند.

 

دندان قروچه ای کردم و به این شانسم لعنت فرستادم.

 

اما با صدای مادر بالاخره از فکر بیرون اومدم:

 

_دختر،می دونی چقدر صدات کردم. نکنه گوشت مشکل پیدا کرده؟

 

نگاهی به چشم های مادر کردم برق نگرانی در چشمانش میبارید.می دانست من علاقه ای به آمدن پسر دایی به این خانه نیستم.

 

اما این نگاه مادر سنگین شد. به همین دلیل بدون فکر لب زدم.

 

_مامان،مدرسمون میخواد مارو ببره اردو یادم رفت دیروز بهت بگم. اجازه میدی برم؟

 

مادر بهت زده به من نگاه کرد.اما یهو اخم کرد انگار متوجه شد چه دروغی سر هم کرده ام‌.

 

_میخوای،از زیر کار در بری؟حالا اردو چی هست؟

 

از فکری که کردم نا امید شدم. مطمئن شدم صد درصد اجازه نمیدهد.

 

_میخوان مارو ببرن،اصفهان نمیدونم آبشارشو ببینیم و اونجا غذا بخوریم و…

 

_لازم نکرده،مهمون داریم.میمونی خونه هم درس میخونی و پذیرایی می کنی. زن داییت بگه ترنم کجاست چی بگم؟بگم،رفته اردو خانم دوست نداشت شما بیایید.

 

_حالا چه اشکالی داره…

 

حرفم را قطع کرد و جواب نهههه را بلند گفت.به سمت اتاقم هجوم اوردم.و در رو بستم.خودم فهمیده بودم هر چیزی را بگم میگوید نه.

 

در تخت دراز کشیدم.امیدوار بودم فرید با من کاری نداشته باشد.

 

اما نمیدانم چرا بی دلیل به خانه ی ما آمده اند؟اخه همیشه تابستان می آمدند.اما …

 

با صدای زنگ گوشی ام پوفی کشیدم و بلند شدم و گوشی را از روی صندلی برداشتم.

 

با دیدن اسم پدر چشمانم درخشید.لبخندی کشداری زدم.دوست داشتم از شدت خوشحالی فریاد بزنم.از اتاق بیرون اومدم.

 

_مامان،بابا زنگ زده!!!

 

مادر چشم غره ای به من کرد.
میدانستم ناراحت است سر اینکه رو حرف او حرف آوردم با من قهر کرده است.

 

_چیکار کنم؟میخوای جشن بگیریم که بابات تو ماموریت بهت زنگ زده؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 4.5 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
E.M
E.M
1 سال قبل

تا اینجاش قشنگ بود

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

آخی بنظر جالب میاد😍
فقط امیدوارم ادامه داشته باشه و وسطش پشیمون نشید از نوشتن🙃
موفق باشی عزیزم پر قدرت ادامه بده💪💖

بانو
بانو
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

بلاخره ما بجز هشتک از شما چیزه دیگه ای هم دیدیم😂😂💔💔

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x