رمان آشپز باشی پارت 21

4.8
(5)

 

 

– آره عزیزم چرا نتونی بری؟!

 

این خانه هنوز همان خانه بود…

 

می‌دانستم چه‌طور می‌توانم غافلگیرش کنم که آب هم از آب تکان نخورد!

 

پشت پنجره‌ی بیرونی اتاق کمین کردم و نگاهشان کردم…

 

لباس هدی به تنش زار می‌زد… روحی کنارش نشسته بود و پچ‌پچ کنان حرف می‌زدند…

 

– روحی جون… بیاین چایی…

 

صدای شهناز روحی را سمت در کشاند و آخرین جمله‌اش به گوش من خورد.

 

– غصه نخور‌… بابات بیاد دیگه جرعت نداره انگشتشم بهت بزنه!

 

مادرش که بیرون رفت، خودش را روی تخت رها کرد و موهای فرش گوشه و کنارش رها شد…

 

مثل خرمنی از گندم‌زارهای طلایی مرودشت…

 

آرام از پنجره وارد اتاق شدم… نفسی گرفتم و ریه‌هایم از عطر تنش پر شد…

 

– به‌به! لاله‌خانم! جا خوش کردی!

 

از جایش تکان نخورد… حتی چشم‌هایش را هم باز نکرد…

 

– ولم کن‌… برو بیرون! ظرفیت امروزم تکمیله!

 

بی‌اختیار دسته‌ای از موهایش را میان انگشت‌هایم گرفتم…

 

چقدر لطیف.‌.. باز هم دلم به تکاپو افتاد… می‌خواستمش مثل دیروز… مثل آن شب‌…

 

زمزمه‌ی موذی عجیبی در گوشم می‌نواخت… لمسش کن… لمس!

 

– دستتو بکش سِد حسین! از شما بعیده…

 

دستم عقب کشید و میان موهای خودم مشت شد…

 

آمده بودم حالش را بگیرم نیامده بودم برای گناهی دوباره…

 

– تحفه‌ست!

 

بلند شد و نشست… چشم‌هایش پر از نا امیدی و ترس بود…

 

دیگر خوی وحشی دیروزش را نداشت و چند ساعت قبل را…

 

– گفتم میام کاراتو می‌کنم… خواهش می‌کنم برو… اصلا حوصله‌ی زخم زبوناتو ندارم…

 

– اونجا چی شده بود؟!

 

بی‌اختیار پرسیدم… طعمه‌ام خرگوش بی‌جانی شده بود…

 

خودم هم دل و دماغ اذیت کردنش را از دست داده بودم…

 

– شنیدی که…

 

 

 

 

 

 

 

 

– شنیدی که…

 

– می‌خوام تو بگی…

 

– اونم یه عوضی مثل تو… فقط بلدید زنا رو مقصر کنید بدون اینکه بدونید خودتون هیچ گهی نیستید!

 

موهایش را با کش موی لیمویی‌اش نامرتب بست و شال هدی را رویش انداخت…

 

چقدر سیاه صورتش را جذاب‌تر می‌کرد! حق داشت شوهرش…

 

حق داشت ولش نکند… حق داشت رجعت بخواهد! من هم نمی‌توانستم بگذرم… منِ بچه‌سید… منِ نمازخوان…

 

دلم دوباره می‌خواستش… حتی یک بوسه… یک هم آغوشی که نور علی نور بود!

 

– لاله…

 

– کدوم لاله؟! لاله‌ی معصوم پنج سال پیش یا لاله‌ی لجنی الان؟! تنم پر از کثافته! دست تو بهم خورده… دست اون عوضی!

 

حرفش را نشنیدم… برایم حالش مهم نبود! من تجربه‌اش کرده بودم…

 

آن شب را کامل به یاد نداشتم… اما ناله‌هایش… لب‌های داغش… دست‌های کوچکش…

 

برای یک مرد… وقتی زن زیبایی را تجربه کند…

 

دوباره داشتنش از بار اول لذت‌بخش‌تر است… هر بار از دفعه‌های قبل لذتش بیشتر…

 

نامرد شدم… بی رگ… بی‌غیرت! چشم بستم روی حال روحی خرابش! مگر چه کسی به من فکر می‌کرد؟! کدام زن؟! مادرم یا تینا؟!

 

 

 

نمی‌خواستم بگذرم…

نمی‌توانستم از خواسته ام بگذرم…

 

من که سرتاپایم گناه بود این هم رویش!

 

سمت در برگشته بود که برود…

 

تنها فرصتم بود برای یخ گذاشتن روی آتش سوزان دلم…

 

آتش هوسی که به جانم افتاده بود را جز با او نمی‌توانستم خاموش کنم…

می‌خواستمش!

 

شانه‌اش را گرفتم و برگرداندمش…

 

لب‌های آویزانش میان لب‌هایم مثل توت‌فرنگی‌های نوبرانه‌ی بهاری بود…

 

داغ داغ…

آن‌قدر که تمام هورمون‌های جنسی وجودم را سمت پاهایم بکشاند‌…

 

محکم به خودم چسباندمش‌…

 

تن نحیف و بی‌دفاعش می‌لرزید اما لب‌هایش‌…

 

امان از لب‌های اناری‌اش…

بی‌اختیار با دندان فشردمش…

 

– حسین جان؟! امیرحسین؟! کجایی مامان!

 

صدای شهناز برایم مهم نبود…

 

حس خوبی که از بوی خوش این دختر گرفته بودم مستم کرد…

 

بیشتر از آن شب… بیشتر از دیشب!

 

– مامان جان… حتما رفته دستشویی! اون تو که نمی‌تونه صدا بده! بیا بریم خودش میاد!

 

صدای پچ‌پچ گونه‌ی هدی دلم را از دخترک بی‌جان و پریشان کند.

 

 

 

 

صدای پچ‌پچ گونه‌ی هدی دلم را از دخترک بی‌جان و پریشان کند…

 

عقب کشیدم بی آن‌که از آغوشم بیرون بیاید… هنوز لب‌هایم مماس با لب‌هایش بود… چشم بسته نفس می‌کشید…

 

حتی تقلا نمی‌کرد! بوسه‌ی آرام دیگری روی لبش نشاندم…

 

دست‌هایم آرام از دورش باز شد و چشم‌های او هم…

 

– بهم زنگ بزن… کلید خونمو بهت می‌دم… برگشتم همه چیز باید مرتب باشه… نیومدی هم همه چیزو می‌گم!

 

جدی شدم… همانقدر وحشتناکی که دیروز ترسانده بودمش!

 

– به همه می‌گم!

 

ساکت نگاهم کرد… اشک کوچکی از گوشه‌ی چشمش پایین ریخت…

 

هزار حرف نگفته در چشم‌هایش دو دو زد…

 

– نیومدی می‌گم…

 

لب‌های کوچک و متورمش از هم باز شد… بغض راه گلویش را بسته بود…

 

– با همه‌ی نامردیت… با تو بودن سگش شرف داره به اون!

 

حرفش تنم را لرزاند… منِ نامرد چه داشتم که شرفم بیش از شوهرش بود! منِ هیچی ندار…

 

منِ دوباره پشیمان! گناه داشت… دلش شکسته بود و منِ عوضی هوسم را…

 

اما باز هم دلم می‌خواستش… اگر حالش صد برابر بدتر از این هم بود…

 

اگر تنها بودیم شاید باز هم زیر دست و پایم لهش می‌کردم!

 

برای مردی که دور از رابطه باشد چنین لعبتی حکم کیمیا دارد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فردخت
فردخت
1 سال قبل

خداوکیلی کم بود.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x