رمان آوای نیاز تو پارت 140 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

جاوید*

 

صدای باز شدن در اتاق و پخش شدن نور باعث شد چشمام‌ و باز کنم و نگاهم و به ژیلا که با لباس تمام پولکش وارد اتاق شد بدم

چشمای بازم و که دید گفت:

_نمی‌خوای بیای تو جمع تا یک ساعت دیگه کمتر سال تحویل ها

 

_سرم واقعا درد میکنه چشمام و نمی‌بینی؟!

 

سری تکون داد و در و پشت سرش بست

سمتم اومد و رو تخت کنارم نشست، احساس کردم بغض داره اما چیزی نگفتم و چشمام و دوباره بستم و ساعد دستم و روی صورتم گذاشتم که صدای غمناکش اومد

_نیومد!

 

 

نفش عمیقی کشیدم‌ که ادامه داد

_یعنی هیچ جایگاهی تو قلبشون تو وجودشون ندارن؟

مگه من بچشون نیستم مگه تیکه ای از وجودشون نیستم؟!

 

 

صداش گریه دار بود و میدونستم چقدر براش مهم بود امشب پدر مادرش و بعد عمری ببینه اما دَم آخری هر دوشون به بهونه های مختلف نیومدن

دستم و از روی صورتم برداشتم و نگاهی بهش کردم‌ که دستمال کاغذی تو دستش و با حرص تیکه تیکه میکرد و خیلی داشت جلو خودش و می‌گرفت تا اشکش در نیاد… تو جام نیم خیز شدم و رو بهش لب زدم

_فراموشش کن

 

 

یهو سمتم برگشت و با چشمای اشکیش و پر حرصش گفت:

_فراموش کنم؟! چیو فراموش کنم؟

این که منو فراموش کردن این که پر عقده شدم؟!‌ پر کمبودم جاوید، پر حال بدم… همرو ریختم تو خودم دم نمیزنم! ولی پر حس نیازم

نیاز به دستای مادری که هیچ وقت نبود مواقعی که نیاز داشتم بهش… نیاز به نوازشای پدری که زندگیو بچه های خودش و داره و انگار نه انگار این گوشه دنیا دختریم داره… پس من چی؟!

سهم من چیه؟!

فقط میشم آدم بده ی قصه و تمام؟

پس تقدیر چی؟!

چرا کسی نمیگه تقدیر این شکلیش کرد پر حس نیاز کردش پر عقدش کرد

 

 

دستی زیر چشمای اشکی پر آرایشش کشید و تو یه حرکت آنی خودش و کشید تو بغلم و من با بهت بهش نگاه می‌کردم

تو بغلم اشک می‌ریخت و به من پناه آورده بود؟

با گریه ادامه داد

_پارسال همین موقع رفتم به بابام سر بزنم ولی اون درگیر بچه های خودش بود و حتی من و به خاطر نیاورد

فردای اون روز بدون حرفی یه راست اومدم ایران و یه بارم بهم زنگ نزد ببینه چرا رفتم اصلا سالمم یا نه اصلا رسیدم خونه یا نه

 

 

خواست ادامه حرفش و بزنه اما گریه اجازه حرف بهش نداد و من متحیر خیره بودم به دختری که تاحالا این جوری ندیده بودمش

از طرفی به قدری حالش بد بود که نمی‌تونستم از خودم جداش کنم یا آرومش کنم پس فقط بی‌اختیار شاید از روی انسانیت دستم و دورش کشیدم‌ و دم گوشش زمزمه کردم

_گریه کن آروم شی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ftma
Ftma
1 سال قبل

رمان خیلییی خر تو خرههه اما فک کنم آوا و فرزان بهم برسن و بعدش ژیلا و جاوید🤔
ولی کاش آیدین و آتنا هم بهم میرسیدن 🙃

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Ftma
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

فکر کنم نویسنده آوا رو برای فرزان در نظر گرفته ژیلارم برای جاوید ما از اول اشتباه فکر میکردم جاوید و آوا برای هم میشن. هم آوا هم جاوید خیلیم زود وا دادن. هر کیم شکست عشقی میخوره بالافاصله جاشو با یکی دیگه پر میکنه این دیگه چه جور عشق و عاشقی.

Prm
Prm
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

نمیشه گفت زود وا دادن
آوا حاضر بود همه جوره پیش جاوید بمونه حالا چه از سر وابستگی چه از سر عشق اما جاوید نه ، منفعت خودش رو ترجیح داد و این چه جور عشقیه… حداقلش میتونست بره سراغ آوا و سرو صدا راه بندازه و یا بزور بیارش[با جمله اولت خیلی موافقم+++]

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Prm
Prm
Prm
1 سال قبل

به نظرتون تهش کی می‌ره با کی ؟

Prm
Prm
1 سال قبل

آوا شده مرحم درده فرزان
جاویده هم شده مرحم درد ژیلا
و منی که همواره سر دوراهی جاوید و فرزان گیر کردم 😶

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x