رمان آوای نیاز تو پارت 61 - رمان دونی

 

 

با دستش کمی‌ به سمت عقب هولم داد که خودم عقب کشیدم اما دستم و از دورش باز نکردم… تو صورت خیسش نگاه کردم که با پشت دستش دستی روی چشمای خیسش کشید دهن باز کرد چیزی بگه اما گریه اجازه نداد و دوباره هق زد.

با دو تا دستم رو صورتش دستی کشیدم و اشکاش و پاک کردم؛ همین‌طور که صورتش و با دستام قاب گرفته بودم متوجه دمای پایین بدنش شدم و نگران گفتم

_تو چرا این قدر یخی؟ درد داری؟ حالت بده؟

 

 

سری به معنی نه تکون داد.

اشکاش پس از دیگری صورتش و خیس میکردن و من و کلافه تر و عصبی تر می‌شدم از این سکوتش

_پس چی؟

 

لباش و از هم باز کرد و با صدایی که به زور شنیده میشد و بیشتر از نوع تکون خوردن لباش فهمیدم‌ چی میگه گفت:

_نمیدونم

 

 

پوفی کشیدم دستش و که یخ بود تو دستم گرفتم، بوسه ای روش زدم اما نگاهش و ازم گرفت و بی دلیل چشمام پشت سر هم پر اشک میشد… نگاه سنگینمم باعث نشد حرفی بزنه برای همین از حالت نشسته درومدم و ایستادم که نگاهش و بهم داد.

بی‌توجه به نگاهش سمت اتاق رفتم.

دستی لای موهام کشیدم تو افکارم فرو رفتم، نمی‌فهمیدم چش بود! مگه خودش اجازه نداد. کلافه سری به چپ و راست تکون دادم و پالتو و شال آوا رو از چوپ رختی برداشتم و با قدمای بلند سمتش برگشتم… بازم سرش روی میز بود و شونه هاش می‌لرزید… لباساش و روی میز گذاشتم که سرش و بالا آورد نگاهی به لباسا کرد و بعد من و نگاه کرد که با اخمایی تو هم گفتم:

_آماده شو تا من یه دوش سر سری میگیرم

_برای چی؟!

 

 

همین‌طور که از آشپز خونه میرفتم بیرون کلافه گفتم:

_باید بری دکتر حالت خوب نیست با این که این همه مراعاتت و کردم چیزیت نشه!

 

 

 

 

از جاش بلند شد و از آشپز خونه پشت سرم بیرون زد و با چشمای گریونش چند قدم سمتم‌ اومد

_میگم خوبم که… منــــ…

 

هنوز حرفش تموم نشده بود که تلویی خورد… سریع گرفتمش و حرصی و با لحنی که دیگه مطمعن نبودم‌ تنش بالا نرفته گفتم:

_مــــشــــخــــصــــه

 

 

×××

 

آوا

نشوندم روی صندلی میز ناهار خوری و عصبی سمت یخچال رفت که نگاهم و ازش گرفتم.

دوباره با یاد آوری پیامکای گوشیش که مال دیروز بود و اون تماسی که ای کاش تو اون وضعیت بدم جوابش‌ و نمی‌دادم اشکام روونه ی صورتم شد!

خاک تو سرت آوا بین این همه آدم باید عاشق اونی بشی که هیچ جوره وصله تنت نیست و بهت نمی‌خوره؟… تو که فهمیدی هدفش مهمه تو که فهمیدی از هدفش دست نمیکشه برای چی بازم همه چیت و پاش گذاشتی؟… تو افکار خودم‌ بودم، افکاری که مثل خوره تو سرم‌ افتاده بود و بعد اون‌ تماس لعنتی و کنجکاوی من و دیدن‌ پیامکای گوشی جاوید ییشتر و بیشترم شده بود.

 

نفس عمیقی کشیدم که لیوان شربتی جلوی دهنم گرفته شد و دست دراز کردم تا ازش لیوان و بگیرم اما نتونستم و تازه متوجه ضعف افتضاحم شدم.

خود جاوید لیوان و به لبم چسبوند که جرعه ای از شربت شیرین خوردم و به قیافه نگران‌ جاوید نگاهی کردم، چند جرعه دیگم خوردم که آروم زمزمه کرد

_آوا تو اگه اجازه‌ نمیدادی من که…

 

ادامه حرفش و خورد و کلافه بهم خیره شد، دوباره لیوان شربت و نزدیک دهنم‌ برد که تا جرعه آخرش و خوردم و به قیافه کلافش نگاهی کردم.

 

 

 

دوست داشتم بگم حال بدم به خاطر چیز دیگه ایه اما حرفم و خوردم؛ دلم‌ نمی‌خواست دوباره یاد اون پیامکا و اون‌ تماس لعنتی بیفتم‌ که واقعیت و مثل پتک‌ تو سرم میزد.

با این حال دیگه نتونستم جلوی این حال آشفتش سکوت کنم اونم‌ در صورتی که این قدر در طول رابطه هوام و داشت و باهام راه اومد

_ضعفه چیزی نیست،نمی‌خواد بریم دکتر… حالم به خاطر این که چیزی‌ از موقعی که پاشدم نخوردم‌ همین!

_تو بیجا کردی هیچی نخوردی تو خودت از فشار پایین و ضعفت خبر داری اما باز لب به هیچی نزدی؟ اونم صبح اولین رابطت؟

 

صدای بلندش به خاطر حال بد من بود و من جوابی نداشتم بدم… دوباره سمت یخچال رفت و هر چی توش بود و گذاشت روی میز ناهارخوری خودشم‌ کنارم نشست و با اخمایی درهم و بدون هیج حرفی هر چی دستش می‌یومد لقمه می گرفت میداد دستم، منم بدون هیچ مخالفتی ازش میگرفتم و می‌خوردم… سعی کردم دیگه به مضوع پیامکا و تماس فکر نکنم و حداقل همین‌ لحظه هایی که کنارش دارم و خوش باشم و اشک نریزم اما نمیشد و هر از گاهی قطره اشکی سمج از گوشه چشمم سُر می‌خورد و روی صورتم می‌افتاد‌‌… وَ جاوید خودش و به ندیدن میزد.

 

بعد از این‌ که چند لقمه دیگه از دستش گرفتم و خوردم، کشیدم عقب و آروم با صدای گرفتم گفتم:

_سیر شدم

 

همین‌طور که نگاهش به من بود سری به منظور تایید تکون داد که از جام بلند شدم و سمت اتاقا حرکت کردم.

این‌ دفعه خبری از ضعف توی وجودم‌ نبود و حالم‌ بهتر شده بود… بین دو اتاقی که رو به روی هم بودن ایستاده بودم و ناخواسته سمت اتاقی رفتم که دیگه هیچ وقت خاطراتش و از مغزم نمی‌تونستم‌ پاک بکنم.

وارد شدم و با دیدن رو تختی بهم خورده واقعیت دوباره تو سرم‌ پتک شد و بهم فهموند که دیگه رابطمون فراتر از یه صیغه نامست و دل کندن و جدا شدنمون دیگه مثل سابق با جون‌ کندن نیست و بلکه با جون دادنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x