رمان جرئت و شهامت پارت ۴۴

3
(2)

 

 

دانه های سفید و زیبای برف زمین را پوشانده بود ، هوا تاریک شده بود و سرد !

دستانم را داخل جیب شلوارم گذاشتم ، و به آسمان خیره شدم، ابر های مشکی که باعث میشد دانه های بلورین برف  دیده شود.و این بود که نشان میداد زمستان آمده و خودمان را برای آدم برفی و سرمای شدید آن آماده کنیم.

 

بچه ها مشغول بازی با آدم برفی بودند اما من با شالی که فقط در سرم هی بالاپایین میشد و باعث میشد سردرد بگیرم ،خیره به آنان بودم.

 

باد سرد می آمد که باعث میشد لرز بگیرم ، کاپشنم نازک بود،حتما قرار بود فردا سرما بخورم.

 

به خانه رسیدم قفل را چرخاندم ،صدای قدم های پا می آمد و همان موقع صورت بانمکش را دیدم که هیجان زده به من نگاه می کند:

 

_سلام مامان بریم برف بازی؟

 

کمی سردرد داشتم ، شقیقه هایم متورم شده بود با چهره ی پوکر نگاهش کردم و گفتم:

 

_آخه من خسته ام بردیا!

 

به کتاب زبانی که در دستم بود خیره شد و یهو کشید و با چشم های گرد شده گفت:

 

_مامان چقدر دستات سرده .

 

و کتاب ها را باز کرد و با دقت نگاهش می کرد کنجکاو و با صدای بچگانه اش پچ زد:

 

_اه هیچ عکس و برچسبی نداره.

 

خنده ی کوتاهی زدم و کاپشنم را در آوردم ، و به سمت یخچال رفتم لب برچیدم و گفتم:

 

_خب من نبودم چیکارا کردی؟

 

خندید و آرام گفت:

 

_بازی کردم ، درس خوندم به پنجره نگاه کردم تا تو زود تر بیای ..که خیلی دیر اومدی.

 

از یخچال سالاد الویه را بیرون آوردم،  کمی ناراحت شدم بابت خودم که آنقدر آن کوچولو را معطل  کردم .

 

خوردیم و او زودتر از همه خوابید خیلی خسته بود ، من هم همینطور .هم سرم و هم کمرم درد می کرد.

 

آنقدر که به آب در این مدت دست زدم و مواد شوینده استفاده کردم فقط ترسم این بود که روماتیسم بگیرم ، و این ته وجودم را آزار میداد ….

 

صبح زود ، بیدار شدم و شعله ی بخاری را زیاد تر کردم خانه کمی سرد بود.ساعت شش صبح بود و هوا کانل طلوع نکرده بود.

 

بردیا را بلند کردم‌ و باهم صبحانه خوردیم ، او چشم هایش را می مالید و غرغر کنان گفت:

 

_خوابم میاد. دوست ندارم برم مدرسه ..

 

اخمی کردم و لقمه را در دهانش گذاشتم و لب زدم:

 

_باید بری مدرسه . دیگه هم این حرف ها رو نداریم ، الان منم دوست دارم نرم سرکار .اما مجبورم تو هم همینطور.

 

کاپشنم را پوشیدم و به همراه پوتین از خانه خارج شدم ، بردیا کوله پشتی را چنگ زد و باهم به سمت مدرسه حرکت کردیم .

 

به درختان که انبوهی از برف داخل آن نمایان بود نگاه می کرد ، و با چشمان برق میگفت:

 

_وای چه برف قشنگیی!

 

آهسته خندیدم و دستان کوچولو اش را گرفتم و با لحن مهربان گفتم:

 

_اهوم .حالا تو حیاط میتونی بازی کنی ! آدم برفی درست کنی .فقط مواظب باش تا سرما نخوری.

 

سری تکان داد و پس از چند دقیقه رسیدیم ، بردیا به داخل مدرسه رفت و من هم به سمت شرکت پا تند کردم.

 

~ ~ ~ ~ ~

 

هر روز به موسسه می رفتم،  شاید تا دو شب هم مشغول خواندن زبان انگلیسی بودم، مطالب برای من سنگین بود و سخت مداد را زیر چانه ام قرار دادم و نور زرد کم نور را روشن کردم .

 

احتمال داشت بردیا بیدار شود .در جلسات اول و دوم مرور حال استمراری، ساده ،گذشته کامل و …. خلاصه میشد. و منی که چند ماه کتاب را باز نکردم تقریبا سخت بود. چنگی به موهایم زدم ، کل روز را در شرکت بودم .و فرصت سر خاروندن را نداشتم.

 

تکالیف را نوشتم و کتاب را بستم ، همه در موسسه به صورت کامل انگلیسی صحیت می کردند .اما من خیلی مبتدی تر از آن ها بودم.

 

به ساعت خیره شدم ، چشم هایم خمار بود .و شدید به خواب نیاز داشتم میدانستم که امروز فرصت خوابیدن هم ندارم.

 

خانه را تمیز کردم و ظرف های کثیف را شستم و لباس های بردیا را تا کردم .

 

و پرده را کنار زدم ، و موهایم را بستم و به بردیا خیره شده بودم که مثل فرشته ها خوابیده بود

 

_بردیا بیدار شو صبح شده باید بری مدرسه هااا. مگرنه دیر می کنی

 

دوست داشتم کنار او دراز می کشیدم و چشم هایم را می‌بستم اما نمی‌توانستم، بردیا چشم هایش را باز کرد و صبح بخیری به من گفت .

 

پس از خوردن صبحانه به مدرسه رفتیم و من هم بعد از آن باید به سرکار می رفتم .

 

به شرکت رسیدم و به منشی آنجا سلام کردم که با نیشخندی به من خیره شد.

 

دندانم را از عصبانیت بهم سابیدم ، بالاخره روزی منم از اینجا میرم همیشه اینجا نیستم .

 

لباسم را پوشیدم و ماسک سبز رنگی را پوشیدم و شروع به تمیز کردن شدم

 

مدیر ها و سرپرست ها حرف می‌زدند. و

 

همینطور که به صحبت هایشان گوش میدادم،  و آنها پج پچ می کردند هیچی نمی فهمیدم داخل دستشویی بودم صورتم را شستم و تا خواستم بیرون بیام یک صدایی باعث شد ،چیزی درون ذهنم بگوید نرو.

 

_مرسی آقای افتخاری،  لطفا بار دیگه تکرار نشه…!

 

این صدا فقط صدای یک نفر بود صدای فرید….! ترسیدم و خودم را داخل در دستشویی حبس کردم  ، خوشم نمی آمد که دوباره او را ببینم .

 

_چون مسببش میشه اخراج!

_آقای امیری این آخرین باری هم که انجام دادم ، خودتون میدونید که من زن و بچه دارم.

 

خنده ای کرد صدایش دور بود ، اما واضح می‌توانستم بشنوم .شروع کردم دستانم را پیچاندن ، اگر فرید در شرکت باشد قسم میخورم که میروم !

 

_برای من مهم نبست …فقط این آخرین لطفیه که به تو می کنم‌.

 

نفس نفس زدم و دیگر صدایی در نیامد شاید توهم زدم ، و صدای فرید نباشد مگرنه غیر ممکن است که من در این سه ماه او را ندیده باشم. با احتیاط بیرون آمدم و به اطراف نگاه کردم.

 

بیرون آمدم و سریع قدم برداشتم و رو به منشی با چهره ی ترسیده گفتم :

 

_ببخشید اقای فرید امیری داخل  این شرکت هست.؟

 

چشم غره ای نثارم کرد، و تلفن را دستش گرفت و همانطور که شماره می گرفت پچ زد :

 

_خانم حنا احمدی من کلی کار رو سرم ریخته وقت ندارم  بیام برای شما توصیح بدم که اینجا کسی هست یا نه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.4 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
download

رمان رویای قاصدک 3 (2)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
9 ماه قبل

عالیهه 🤩🤩

یسنا
یسنا
9 ماه قبل

آآیششش میدونستممم این شرکته مشکوکههه😒😒😒

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x