رمان جرئت و شهامت پارت ۴۸

4.2
(13)

 

 

_اون پسر دایی منه بردیا ….دیگه شاید متوجه ی قضیه بشی ! شاید علت اینکه رفتار آمد باهاشون ندارم همینه .

او سکوت کرد و تکه ای گوشت را در دهانم گذاشتم ار اینکه با درک بود و همیشه سکوت می کرد را دوست داشتم .

بنابراین بلند شدم و به سمت اتاق حرکت کردم ، شاید خواندن کتاب کمی حالم را عوض کند چون آدم حواس پرت و مضطربی شده بودم!

تقریبا غیر ممکن بود او را ببینم و الان که دیدم باعث شده به مشکل غیر حل شدنی برخورد کنم!

صبح که بلند شدم ، فهمیدم بردیا دیگر دانشگاه نمی‌رود..او مثل همیشه حرف گوش کن بود.

سوئیچ را در دستم گرفتم و همانطور که اصلا صبحانه نخوردم به توبی خانم و بردیا کفتم:

_من رفتم …خدافظ

و با لبخند به استقبالم آمدن بردیا آمد و آرام نجوا کرد”مراقب باش مامان !” من هم کمی خنده ای در گوشی از لبم نمایان شد .

و از خانه خارج شدم و تا خواستم سوار ماشین بشوم زنگ خورد .

کمی اخم کردم و در را با کمی مکث باز کردم .با دیدن فرنود دوباره حس ترس به من القا شد..

او نباید با خبر میشد … و ترسم این بود که خانواده ام نفهمن …اصلا وایسا من حتی از زنده بودن آنها هم خبر نداشتم

سعی کردم کمی جدی برسم همانطور که لباسم را مرتب می کردم زمزمه کردم “بله؟ کاری داشتی با بردیا”

کمی خندید و دستی به موهای پر پشتش قرار داد و لب زد:

_من با خانم حنا احمدی کار داشتم !

کمی حنا را کشدار تلفظ کرد همانطور که بزاق دهانم را قورت دادم گفتم :_خب؟

_میدونی حبس این کار چیه؟ یک روزه تونستم از زندگیت باخبر بشم حنا جون

اون را به عقب هل دادم و با صدای بلند و کمی هول زده که معلوم بود خودم را باختم ، اما سعی در بروز این کار بودم گفتم:

_هر کاری کردم به تو ربطی نداره…اگه دوست داشتم خودم و نشون میدادم

یک تار ابرویش را بالا داد و گفت “سوار ماشین شو!” از حالت دستوری حرف زدنش کمی بهم برخورد و با پوزخند گفتم:

_انگار با زیر دستات حرف میزنی در ضمنم کلی کار دارم وقت ندارم کل کل بازی هاتو و گوش بدم

و ریموت و زدم و در باز شد و تا خواستم سوار ماشین بشوم صدایی باعث شد میخکوب بشوم !

او اهل این کار ها بود ؟ نه نبود…..

_شاید به حرف های من حرف نزنی برات گرون تموم بشه …چون هم میتونم بگم که به علت تغییر اسم و شناسنامت چند سال تو زندان آب خنک نوش جان کنی!

برگشتم و به او نگاه کردم شاید این نوع حرفش تهدید بوددد به هر حال کمی ترسیدم و پچ زدم :

_میتونم جزای نقدی بدم !من و از چی میترسونی؟

کمی به ماشین سمندش تکیه داد و دست به سینه گفت :_اون که هست ! ولی به خاطر اسناد هویتی که تغییر دادی  تا ۱۵ سال مبری حبس عزیزم …

حس کردم از ترس لرزش دستانم را نمیتوانم کنترل کنم او داخل ماشینش نشست و گفت :بیا بشین .

ناتوان بودم ….نمی‌دانستم چه کاری باید انجام بدم او پلیس بود و سرهنگ من در برابرش هیچ بودم پس رفتم و با تردید در را باز کردم و نشستم ..

حس کردم هیچ فرقی با فرید ندارد…!مثل برادرش همانطور پست بود

_حتما باید تهدیدت می کردم تا میومدی؟

بدون اینکه اهمیتی به حرفش بدم گفتم:

_کارتو بگو

ماشین را روشن کرد و حرکت داد ، اخم هایم کور تر میشد و تا اینکه گفتم :

_در و باز کننن …چرا حرکت کردی من کار دارمممم!

او ریلکس و با آرامش تمام گفت : دوست دارم برام توضیح بدی …چرا خودتو گم و گور کردی ؟ چطوری تونستی شناسنامه جعل کنی ؟چطوری تونستی….

من سکوت کرده بودم و کمی که به ماشین ضربه میزدم که در را باز کند گفتم:

_در و باز کننن پشیمون شدم اومدم….!

_جواب سوالم و بدهههه …

لب ورچیدم و با لحن جدی که سعی داشتم خودم را کنترل کنم گفتم :

_من کلی تو این راه زمین خوردم …! تا رسیدم اینجا..

_اون بردیا کیه؟ غیر ممکنه فرزندت باشه

خیلی سوالاتش را سریع می‌پرسید، فضا برایم خفه بود اما به هر حال لب زدم :

_اون برادر دوستم بود …مرد من اون و مواظبت کردم ..

کمی دستی به ته ریشش کشید انگار که غرق فکر بود و بعد عین فیلما که بقیه را پرسه جو می کنند با اخم گفت:

_اسم دوستت چی بود؟

لب هایم را تر کردم و با اخم گفتم :_چرا اینقدر سوال میپرسی؟

ماشین را خاموش کرد انگار کمی عجیب بود شاید کل زندگی من برای همه عجیب بود …نمیدانم حس من اینطور بود .

_چون باید پاسخ بدی !

و زمزمه کردم “لیلا، نمیدونم فامیلیش چی هست”

_شغل دوستت چی بود؟

واقعا درک نمی کردم ، او فقط از من سوال میپرسید خواستم در را باز کنم که قفل مرکزی را زد ..

_تو فروش مواد مخدر کار می کرد..

کمی صورتش را مالش داد و هم اکنون همان سوالی که انتظار داشتم بپرسد هم پرسید”و حتما تو هم زیر دستشون بودی؟ هومم”

به او خیره شدم انگار مطمئن شد واقعا یه زمانی بودم و سپس با نیشخند گفت:

_میدونی بری زندان احتمال داره اعدام هم بشی؟؟

جشم هایم را فشردم و دستم را مشت کردم و گفتم:_بس کن !

سپس با مکث گفتم :_من از این کار بیرون اومدم ‌..چندین ساله میگذره .‌‌..من خیلی سختی کشیدم یادم میاد از سرما به خودم قندیل می‌بستم من تو شرکت فرید کار می کردم نظافت چی بودم تا فهمیدم مدیر اونجا فریده بیرون اومدم.

و زیر چشمی به او نگاه می کنم او کنجکاو نگاهم می کرد همانطور که اشکی از چشمانم چکید دوست نداشتم کسی حس ترحم داشته باشد به من …اما دست خودم نبود

_من هم کلاس زبان میرفتم …هم درس میخوندم هم کار می کردم میدونستم این مواد مخدر  گناه ترک کردم ..مگرنه از قصد نبود بهم پیشنهاد دادن!

او دستمالی را دستم داد و من اشک هایم را پاک کردم ، چشمانش سرد و جدی بود انگار یک درصد هم از حرف من ناراحت نشده . و زمزمه کرد:

_اگه میخوای لو ندم تو رو پیش پلیس میری تو شرکت …..کار می کنی !

آب بینی ام را بالا کشیدم و گفتم:_شرکت ؟؟

سری تکان داد و بالاخره قفل را باز کرد و من هم بیرون آمدم و در را بستم :

_فردا میری به عنوان مترجم اونجا میری ! و یه چیری هم بگم بعد برم…کاش یکمی فکر مادرت بودی…!

و بعد گاز داد و من را با چهره ی بهت زده و مبهوت رها کرد و رفت….

آرام راه رفتم ، او دیگر مثل گذشته نبود دیکر هیج چیری برایش مهم نبود …حتی نمیدانم چرا این سوال ها رو از من پرسید..تلفنم زنگ خورد و من برداشتم و گفتم:

_بله؟

_حنا کجایی دختر، نمیدونی چند ساعته تاخیر داشتی؟

به حرف های فرنود فکر کردم و در نهایت گفتم :_من استفا میدم ! دیگه نمیام

و سپس آیکون قرمز را لمس کردم  حتی منتظر جواب او هم نشدم ..چند دقیقه بعد وارد خانه شدم و توبی خانم گفت :

_عه دخترم چقدر زود اومدی ..اتفاقی افتاده؟

لبخندی زدم و موهایم را با کش باز کردم و گفتم :_نه فقط خسته بودم میرم دوش بگیرم

و او لب گزید و گفت :پس براتون حوله میارم بعد برید

و بعدی سوالی از او پرسیدم:بردیا کجاست؟

_داره درس میخونه دخترم..

سری تکان دادم و وارد اتاق رفتم و در را بستم .‌.آنقدر احمق بودم که نمی‌دانستم او که پلیس هست قطعا یه روزه می‌تواند کلی اطلاعات از من در بیاید ..‌و بعد من به فکر خارج کشور بودم..

حتی راحت من را می‌توانستند ممنوع و الخروج کنند ..

لباسم را در آوردم و وارد حموم شدم ..و شیر آب را باز کردم ، احیانا بازنده ی داستان هم باز خودم بودم

باید به حرف او گوش میدادم  اون شرکت کار می کردم …با اینکه خودم نمی‌دانستم علت این کارش چیست

***

به آن ساختمان بزرگ که کمی زیبا بود و برق های زرد رنگ و خوش رنگی داشت نگاه می کردم.

باخودم کلنجار داشتم که آیا بروم یا نروم..؟
اصلا چرا باید بگوید برو اون یکی شرکت کار کن ، مگر شهر هرت یود؟

لاله که یکی از دوست چند ساله ام بود پرونده ها را با دستانش محکم گرفت و با تشر گفت:

_چرا حرکت نمی کنی حنا؟ از کی میخوای اینجا وایسی …. باید با کشور آلمان صحبت داشته باشی تو این شرکت حناااا

چنگی به موهایم زدم ، خود لاله هم یکی از کارمنده این شرکت بود .. و حتی از چیز های جزئی این شرکت باخبر بود .

_من اگه مجبور نبودم هیچ وقت استفا نمی‌دادم..این و مطمئن باش!

و دستم را کشید و باهم دیگر به داخل رفتیم ، زیبا و تمیز بود .بعد از اینکه با منشی شروع به صحبت کرد و بعد با مدیر آنجا که منم که مثل ماست ایستاده بودم و فکر می کردم

چرا خود فرنود این شرکت و گفت ؟ چرا با من نیامد؟

و بعد با لبخند  گفت :_ جلسه ۵ دقیقه شروع میشه حنا به موقع اومدیم

سری تکان دادم ، خودم هیچ جسی نداشتم !  خواستم وارد اتاق شوم که تلفنم زنگ خورد و لاله گفت:

_زود بیایی هااا

“باشه ” ای زیر لب زمزمه کردم و آیکون سیز را لمس کردم ، حدس میردم فرنود هست!

_سلام ، رفتی ؟

سعی کردم خیلی سرد جواب بدم ، _به لطف شما الان حتی وارد جلسه هم نشدم!

کمی خندید و گفت :_احتمالا باید سو….

 

(اگه خیلی هم دیر میفرستم عذر خواهی می کنم زیاد به گوشی دسترسی ندارم ، و تلاش کردم طولانی بفرستم و همچنین ماجرا رو خیلی سریع جلو بردم .. و این ها پس از چند مدت اتفاق افتاده .)

اگه درکم می کنید متشکرم 🩷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۲ ۲۳۱۵۱۳۵۵۲

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow 5 (2)

11 دیدگاه
    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیهان
آیهان
6 ماه قبل

دیگه پارت نمیذاری تموم شد رمان

آیهان
آیهان
7 ماه قبل

خانم نویسنده پس پارت گذاری چیشد .
یه ماه گذشته از پارت قبلی

یسنا
یسنا
8 ماه قبل

عالییییییی بوووودددد😁😊😚

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x