6 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 37

4
(1)

 

اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم :
_ پس برای چی اومدی ؟
نشست به من اشاره کرد بشینم با شک به صورتش خیره شده بودم که اینبار گفت :
_ بشین نمیخورمت
چشم غره ای به سمتش رفتم و کنارش نشستم که نفسش رو لرزون بیرون فرستاد و ادامه داد :
_ نمیخواستم باعث ناراحتیت بشم اما ناخواسته شدم ، معذرت میخوام
با شنیدن این حرفش آرومتر شدم و ناخوداگاه منم به حرف اومدم :
_ رفتن بهادر واسه من خیلی سخت شد چون من خیلی دوستش داشتم ، هنوزم دارم هیچکس نمیتونه جای بهادر رو داخل قلبم بگیره من همیشه منتظرش میمونم بلاخره یه روز برمیگرده پیش من تا اون روز هم منتظرش میمونم .
با تاسف سرش رو تکون داد :
_ چرا فکر میکنی بهادر برمیگرده وقتی میدونی فوت شده ؟
لبخندی بهش زدم :
_ شاید فکر کنی دیوونه شدم اما من میدونم بهادر زنده هست و بلاخره یه روز برمیگرده ، این احساسی هست که من دارم و تا موقع برگشتش منتظرش میمونم همیشه !.
با چشمهای ریز شده به من خیره شد
_ و اگه هیچوقت نیومد ؟
اینبار تلخ خندیدم و غمگین گفتم :
_ اون وقت من از غم دوریش دق میکنم مثل همین الان که فقط بخاطر پسرش تحمل کردم .
_ چرا عمو و زن عمو میگن نمیتونی مواظب پسرت باشی ؟
نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم :
_ چون مریض هستم قلبم هم بخاطر اعصاب مشکل داره من حالم راه به راه بد میشه برای همین اما از امروز میخوام قرص خوردن رو قطع کنم به درک اگه قلبم وایسته من فقط میخوام از یادگاریش مراقبت کنم حرفای تو من رو به خودم آورد ، حق با توئه اگه اتفاقی واسه بهنام بیفته بهادر هیچوقت من و نمیبخشه میگه مواظب پسرمون نبودی .
_ من نمیدونستم تو مریضی با این وجود میتونی یه پرستار براش بگیری مراقبش باشه .
_ میترسم برای همین دیگه هیچ نیازی به پرستار نیست
_ خیلی دوستش داری ؟
به چشمهاش خیره شدم عجیب مثل صداش شبیه بهادر بود و باعث شد ناخوداگاه لبخندی بزنم
_ بیشتر از جون خودم ، پسرم هست یادگار عشقم هست اون تا موقعی که باباش بیاد امید منه شاید بخاطر بهنام که من زنده هستم و طاقت آوردم .
_ تا این حد دوستش داشتی ؟
قطره اشکی روی گونم چکید
_ خیلی دوستش داشتم اما کاش زودتر بهش میگفتم بدون اون نمیتونم زنده باشم ، دوریش واسه من سخته اما افسوس که نشد ‌.

_ چرا مگه تا حالا بهش نگفتی دوستش داری ؟
چشمهام با درد بسته شد من تا حالا بهش نگفته بودم دوستش دارم اما کاش وقت داشتم و همیشه هر لحظه هر ثانیه بهش میگفتم چقدر دوستش دارم و طاقت دوریش رو ندارم اما افسوس که نمیشد بهش گفت چون دیر شده بود واسه ی این حرفا سرم رو تکون دادم :
_ نه
یه تای ابروش بالا پرید
_ چرا بهش نگفته بودی ؟
_ قضیه ی ازدواج ما دوتا متفاوت بود برای همین ، اون فکر میکرد من ازش متنفر هستم و به اجبار زنش شدم اما هیچکدوم واقعیت نداشت من بخاطر قلبم باهاش ازدواج کردم درست بود از دستش ناراحت بودم اما یه فرصت دوباره بهش دادم بدون اینکه بفهمه میخواستم ببینم دوستم داره یا نه که اون اتفاق شوم افتاد ، هم بهم میگن بهادر فوت شده من فقط یه لبخند تلخ تحویلشون میدم اما از ته قلبم میدونم فوت نشده زنده هست یه روز برمیگرده پیش من و پسرش
_ برای همینه دوست نداری ازدواج کنی ؟
لبخندی بهش زدم و گفتم :
_ ازدواج با کسی که دوستش نداری و فکر به یه نفر دیگه خیانت محسوب میشه ، من هنوز فکرم پیش شوهرم هست و اون زنده است پس نمیخوام به ازدواج فکر کنم حتی اگه تا آخرین روز عمرم قراره منتظر باشم منتظر میمونم
لبخندی محوی روی لبهاش شکل گرفت
_ اینطور که معلوم هست خیلی دوستش داری !
با شنیدن این حرفش سرم رو تکون دادم :
_ بیشتر از اونی که فکرش رو بکنید دوستش دارم اما خوب من همش فکر میکنم قرار نیست هیچوقت من و اون ما بشیم میفهمید ؟
_ آره
_ کاش برگرده
_ وقتی امید داری پس امید داشته باش چون چیزی که امید میده حتما هست
چشمهام برق زد حق با کیانوش بود حتما بهادر برمیگشت اون نمیتونست من و پسرش رو تنها بزاره دستم رو روی قلبم گذاشتم و محکم فشارش دادم که صداش بلند شد :
_ چرا با زن عمو تند برخورد کردی ؟
با ناراحتی گفتم ؛
_ نمیخواستم بهش چیزی بگم اما دست خودم نبود با شنیدن اسم ازدواج دیوونه شدم همش اسمش که میاد شبا خواب ندارم بهادر میاد تو خوابم انگار دارم بهش خیانت میکنم نمیتونم آروم باشم وقتی بهم میگن ازدواج کن .

به چشمهام زل زد
_ نگران نباش دیگه همه فهمیدن تو قصد ازدواج نداری با شنیدن حرفات پس هیچکس نمیاد دوباره بهت بگه ازدواج کن برای خودشون هم سخت بود گفتن این حرف بهت اما بخاطر خودت گفتند چون دوست نداشتند تنها باشی .
_ تنهایی رو ترجیح میدم چون هیچکس جز بهادر نمیتونه شوهر من باشه ، ازدواج باید بخاطر عشق باشه نه بخاطر رفع تنهایی
خندید
_ درسته
_ صدات !
با شنیدن این حرف من ابرویی بالا انداخت و گفت :
_ صدام چی ؟
اشک تو چشمهام حلقه زد چند تا نفس عمیق کشیدم دوست نداشتم جلوش گریه کنم وقتی تونستم آرومتر بشم خیره بهش شدم و گفتم :
_ صدات شبیه صدای بهادر هست خیلی زیاد یه جورایی انگار صدای خودشه
_ عجیب صدای شوهرت رو فراموش نکردی
با شنیدن این حرفش بلند شدم چون دوست نداشتم گریه کردن من رو ببینه گرفته گفتم :
_ من حتی عطر نفساش رو هم یادم هست مگه میشه عشقت صداش نفساش عطرش رو فراموش کنی !
بعدش به سمت خونه راه افتادم داخل اتاقم شدم روی تخت دراز کشیدم سردرد بدی داشتم همیشه همین میشد وقتی یخورده بحث میکردم بعدش سردرد های عصبی اصلا من رو راحت نمیذاشت و باعث میشد سگ بشم .
با احساس نوازش موهام چشمهام رو باز کردم گیسو خانوم بود بالای سرم نشسته بود
با دیدنش روی تخت نیم خیز شدم و با صدایی گرفته ناشی از خواب گفتم :
_ شما کی اومدید من اصلا متوجه نشدم
با شنیدن این حرف من خندید
_ وقتی عین فرشته ها خوابیده بودی
_ چرا بیدارم نکردید ؟
_ دلم نیومد
بهش خیره شدم میدونستم ناراحت شده بخاطر حرفای چند ساعت پیش که بینمون شد
_ من معذرت میخوام بهار دوست نداشتم ناراحتت کنم ، من منظورم این نبود که تو سر بار ما هستی اتفاقا ما خیلی خوشحال هستیم تو کنار ما هستی اما من نمیخواستم تو تا آخر عمرت تنها باشی .
_ من بدون داشتن بهادر تنها هستم
اشک تو چشمهاش حلقه زد
_ هنوز بهش فکر میکنی ؟
_ من همشه هر لحظه بهش فکر میکنم مگه میتونم عشقم رو فراموش کنم ؟ من حتی نمیتونم مواظب یادگار عشقمون باشم چون یه آدم احمق و ضعیف هستم

_ اینجوری نگو بهار تو مواظبش هستی بخاطر تو هست که حال بهنام خوبه ما هممون دیدیم چه روزای سختی داشتی اما بخاطر همین یادگاری که از بهادر داشتی تحمل کردی و طاقت آوردی
با بغض نالیدم :
_ میشه دیگه بهم نگید ازدواج کنم ؟ خیلی حالم بد میشه شبا هر شب کابوس میبینم لطفا بیشترش نکنید من تا آخر عمر حاضر نیستم ازدواج کنم من فقط یکبار عاشق شدم و عشقم رو از دست دادم دیگه نمیتونم عاشق کسی باشم .
_ باشه عزیزم تو نگران نباش دیگه همه به چیزی فکر نکن نباید ناراحت بشی بهنام باید مادرش رو همیشه خوشحال ببینه
با شنیدن این حرفش غمگین گفتم :
_ مادر که همیشه مشکل داره
اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ اصلا اینطور نیست
_ اتفاقا همینطور هست پس نیاز نیست خودت و به اون راه بزنی
با شنیدن این حرف من چند تا نفس عمیق کشید
_ ببین بهار تو بعد مرگ بهادر حالت خیلی بد شده بود همین که الان زنده هستی خودش معجزه هست دوران بارداری سختی داشتی بااینکه حالت بد بود اما اجازه نمیدادی واسه بچه ی داخل شکمت اتفاقی بیفته حساس شده بودی وقتی به دنیا اومد با وجود همه چیز مراقبش بودی کی گفته تو یه مادر بد و مشکل دار هستی ؟
غمگین بهش خیره شدم و گفتم :
_ مگه غیر این هست ؟
اخماش رو تو هم کشید
_ بله که غیر اینه چون تو یه مادر نمونه هستی ، الان هم پاشو خودت رو جمع و جور کن بیا پایین دوست ندارم این شکلی به هم ریخته باشی ، منم دیگه بهت قول میدم به هیچ عنوان اسم ازدواج رو جلوی چشمهات نمیارم مطمئن باش .
با شنیدن این حرفش چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم :
_ باشه
بعد رفتن گیسو خانوم بلند شدم رفتم سمت سرویس بعدش لباس های مناسب پوشیدم و از اتاق خارج شدم که با کیانوش روبرو شدم احساس خوبی بهم دست میداد دیدنش و این احساس عجیبی که نسبت بهش داشتم نمیدونستم بخاطر چیه !.
_ صبح بخیر
با شنیدن صداش به خودم اومدم و با خوش رویی جوابش رو دادم که سرش رو تکون داد بعدش همراهش به سمت پایین رفتیم برای خوردن صبحانه پرستو اسمم رو صدا زد :
_ بهار
به سمتش برگشتم و جوابش رو دادم :
_ جان
_ امروز مهمون داری !.

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 2 (1)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20240525 135305 737

دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری 3.5 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت:…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.2 (17)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
tanaz
tanaz
4 سال قبل

وایییییییی بخدا اگ شبیه گناهکار باش جرتون میدم
من تمام وقتمو سر این گذاشتم 😂💩
ک اخرش تکراری باشه😕😕😬

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

خدا کنه شبیه رمان گناهکار تموم نشه که خود زنی میکنم از دست این ذهنای خلاق😐همش حال دختره بده همش مکالمشون حول پرستار واسه بچش میگرده همش همه چی تکراری چقدر همش همش کردم😐😂

آیلین
آیلین
4 سال قبل

بعلهههههه پریسا جان….. همه جا میتونی کامنت های منو پیدا کنی کلا اینجا پلاسم من….

آیلین
آیلین
4 سال قبل

نمدونم ولی پسره خیلی آشناست!…

پریسا
پریسا
پاسخ به  آیلین
4 سال قبل

آیلین تو همه جا هستی؟؟؟

Zahra6
Zahra6
4 سال قبل

بچه ها یه سوال اسم این فیلمه که بازیگرلشو ادمین گذاشته عکس این پارت چیه؟؟ممنون میشم بگید خیلی وقته دنبال اسم فیلمم

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x