رمان یاکان پارت 63

4.7
(6)

 

 

 

کنارش روی تخت دراز کشیدم و به نیم‌رخش خیره شدم.

چشم‌هاش رو بسته بود و قفسه‌ی سینه‌ش به‌آرومی بالا و پایین می‌شد.

 

می‌دونستم خوشش نمی‌آد کسی زیاد بهش خیره بشه، ولی نمی‌تونستم نگاهم رو ازش بردارم.

 

اون آهوی من بود، دختری که سال‌ها عاشقش بودم و بعداز این‌همه انتظار بالاخره محرم تنم شده بود.

 

کمترین انتظاری که می‌تونستم ازش داشته باشم این بود که هر ساعتی از شبانه‌روز بشینم و با لذت نگاهش کنم.

ازش سیر نمی‌شدم و این حسرت تمومی نداشت.

 

توی دنیای من اون زیباترین الهه برای پرستیدن بود و من بهش افتخار می‌کردم.

– به چی اون‌جوری زل زدی؟

 

کمی خودم رو بالا کشیدم. دستم رو جلو بردم و انگشت اشاره‌م رو از پیشونیش آروم روی بینیش کشیدم.

– چه‌جوری؟

 

چینی روی بینیش افتاد.

– با ولع و سنگین… انگار پوستم نگاهت رو حس می‌کنه.

 

گونه‌ش رو نوازش کردم و لبخند کم‌رنگی زدم.

– اذیت می‌شی؟

 

اخمی کرد.

– فکر کنم دارم بهش عادت می‌کنم!

– خوبه!

 

خم شدم و لب‌های تشنه‌م رو به پیشونیش چسبوندم. بدنش مثل اوایل جمع نشد و عکس‌العملی نشون نداد.

 

هر بار بیشتر تنش به لمس‌های گاه‌وبی‌گاهم عادت می‌کرد و هیچ‌چیز مثل این من رو سرحال نمی‌آورد.

– هی دختره بیا این‌جا.

 

زیرچشمی نگاهم کرد و بعد‌از چند لحظه مکث سرش رو روی بازوم گذاشت.

– نگاهم نکن، می‌خوام بخوابم.

 

لبخندی روی لبم نشست. دستم رو دور تن کوچیکش پیچیدم و سرم رو توی موهاش فروبردم.

 

سرش رو به سینه‌م فشرد و تلاش کرد ازم فرار کنه.

– از خودم به خودم فرار می‌کنی؟

 

آروم لب زد: خیلی اذیت می‌کنی، علی. گفتم بذار یه‌کم آمادگیش رو پیدا کنم، دیگه یه لحظه راحتم نمی‌ذاری؟

 

لبخندم عمیق‌تر شد.

– توی بغل خودم آمادگیش رو پیدا کن، من دارم بهت کمک می‌کنم.

 

خنده‌ش گرفت.

– حرفی ندارم، بذار بخوابم.

 

هومی کشیدم و چشم‌هام رو بستم.

– خوب بخوابی، دونه انار.

 

بالاخره توی بغلم آروم گرفت. کالبد و روح این دختر رو کاملاً مطابق ابعاد قلب من ساخته بودن. انگار خدا از ازل اون رو برای من کنار گذاشته بود!

 

 

 

……………….

با کلافگی به ساعتم نگاه کردم.

– زود باش، شوکا. نیم ساعته داری چیکار می‌کنی؟

 

– دیدی که تازه رفتم توی اتاق، دیگه عجله‌ت واسه چیه آخه؟

 

نچی کردم و روی مبل نشستم. هم‌چنان منتظر بودم که تقه‌ای به در خورد.

 

پوفی کشیدم و ازجا بلند شدم.

می‌دونستم نداست!

تا وقتی بی‌خیال این قضیه نمی‌شدم وضعمون همین بود.

 

در رو باز کردم و با دیدن نوید که پشت ندا ایستاده بود ابرویی بالا انداختم.

– اتفاقی افتاده؟

 

ندا در رو کامل باز کرد و با کشیدن دست نوید وارد خونه شد.

– اومدیم واسه رفع کدورت.

 

صورت بی‌حوصله و کلافه‌ی نوید نشون می‌داد به اجبار اومده!

هومی کشیدم و روی مبل نشستم.

 

قبل‌از این‌که حرفی بزنم شوکا حاضر و آماده از اتاق خارج شد.

– سلام… خوش اومدید، بچه‌ها.

 

ندا نگاهی به سرتاپامون انداخت.

– جایی می‌رفتید؟ بدموقع مزاحم شدیم؟

 

شوکا آهی کشید و کنارم نشست.

– چی بگم والا، از امیر‌علی بپرس. از دیروز پاش رو کرده تو یه کفش که از این خونه بریم!

 

با تعجب نگاهش کردم، من کی چنین حرفی زدم؟

نوید و ندا همزمان به‌سمت من برگشتن.

– راست می‌گه، یاکان؟ فقط به‌خاطر قضیه‌ی استاد؟ یعنی ان‌قدر واسه‌ت سنگین بود؟ یاک، خودت می‌دونی توی این سازمان گاهی مجبوریم از مافوق پیروی کنیم و رفاقت کنار می‌ره! آخه این مسخره‌بازیا چیه، مرد؟

 

خواستم چیزی بگم که شوکا سریع جواب داد: منم از دیروز هی دارم توی گوشش می‌خونم، ولی نمی‌خواد جایی بمونه که پشت‌سرش کارهایی انجام می‌دن که به‌نفعش نیست… امروز هم می‌خواستیم بریم یه سر به عمارت بزنیم و وسایل رو به اون‌جا انتقال بدیم.

 

سینه‌م رو صاف کردم و با اخم کمی جابه‌جا شدم.

تا حدودی فهمیده بودم می‌خواست بهشون گوشمالی بده و قضیه رو از چیزی که هست بغرنج‌تر جلوه بده.

 

اون‌قدری که فکر می‌کردم هم بی‌سیاست نبود و این رو از نگاه بهت‌زده و ناراحت نوید و ندا می‌شد خوند.

 

بالاخره صدای نوید دراومد.

– من رو ببین، یاک! می‌دونم کارمون حماقت محض بوده، ولی ببین ما این‌همه سال باهم گذروندیم، کلی دعوا و دلخوری داشتیم، اما تهش باز پشت‌هم بودیم. الان این یه‌هویی رفتنت یعنی چی؟ می‌خوای گروه رو تنها بذاری؟ نمی‌فهمم، به خدا که نمی‌فهمم…

 

ندا سریع دنباله‌ی حرفش رو گرفت.

– با حرف زدن همه‌چیز حل می‌شه. اصلاً یکی طلبت، هر کاری بگی واسه جبرانش انجام می‌دیم. کجا می‌خوای بذاری بری؟ این رسمش نیست.

 

چشم‌های شوکا برق می‌زد، ولی من هم‌چنان جدی بودم.

– رسمش نیست، ندا، ولی هردوتون خوب می‌دونستید تنها نقطه‌ضعف من توی این زندگی شوکاست و اجازه دادید استاد از طريق اون بهم ضربه بزنه!

 

جفتشون سکوت کردن. شوکا دستش رو روی بازوم گذاشت و آروم نوازشم کرد.

 

به‌سمتش که برگشتم با بستن چشم‌هاش به آرامش دعوتم کرد.

 

نفس سنگینی کشیدم.

– این بخشش شرط و شروط داره!

 

نگاهی به همدیگه و بعد به من انداختن.

– از کی یاکان شرط و شروط می‌ذاره؟

 

بی‌اعتنا به حرفش با انگشت‌هام روی دسته‌ی مبل ضرب گرفتم.

– می‌بخشم که به‌موقعش اگه خطایی ازم سر زد ببخشید!

 

هردو گیج شده بودن. فشار دست شوکا روی بازوم بیشتر شد. جفتمون می‌دونستیم از چی حرف می‌زنم، ولی اون‌ها نمی‌دونستن.

 

– پس داری می‌گی یکی طلبت تا موقعی که یه گندی بزنی؟

 

سر تکون دادم.

– همینه! اگه کدورت رفع شد برگردید پایین، من و شوکا باید بریم عمارت.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
IMG 20240701 112102 217

دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی 4.3 (13)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saman
saman
1 سال قبل

آره واقعا هم دیر به دیرپارت میذاره هم پارت هارو کم کرده هووووووووففف واقعا کع

Blood
Blood
1 سال قبل

نخبر پارت یوخدی نیه !

پریسا
پریسا
1 سال قبل

پارت جدید نمیزارین 😶

پریسا
پریسا
1 سال قبل

اینم پارتاشو کم کرد

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x