مات و مبهوت خیره بودم به عکس روبه روم و احساس میکردم نفسم بالا نمیاد دیگه…
روی زمین افتادم و گوشی انداختم کنار و توجه ای به آوا آوا گفتنای نگران آتنا ندادم و چند بار محکم پلک زدم تا شاید تصویر روبه روم عوض شه اما اون عکس و تصویر هیچ تغییری نکردن و من خیره شدم تو چشمای عسلی پسر بچه ای که پسر بچه دیگه ایو رو پاهاش نشونده بود
کنارشم خانمی با چادر گلی ایستاده بود و سر من گیج میرفت از دیدن عکسی که خیلی قبل تَر تو خونه جاویدم دیده بودمش و الان این عکس تو خونه فرزان چیکار میکرد؟
عکس تنها یه معنی داشت و من تازه اتفاقی پازل بهم ریخته ایو چیده بودم بهم… خیره به عکس بودم و تمام اتفاقا و حرفا تو سرم میچرخید و میچرخید
((اصلا میدونی اون کیه؟))
((شدی وسیله ارضا روحش))
((اسم برادرم جابان))
((از من کینه کرده بود و داستان زندگیش باعث بیماری روحی روانیش شد))
(( پدر مادرمو از دست دادم))
((بعضی رفتارات من و یاد جاوید میندازه))
وای خدایا من چیکار کرده بودم؟
چرا نفهمیده بودم این همه دلیل و بُرهان جلوم بود چرا نفهمیده بودم؟!
چرا نفهمیده بودم فرزان برادر جاوید!
چشمامو محکم باز و بسته کردم و عکس و چنگ زدم و از جام بلند شدم
با قدمای عصبی و بلند قدم برمیداشتم سمت اتاق خواب فرزانو بدون این که در بزنم در و محکم باز کردم
طوری که در کوبیده شد به دیوار و نگاهم زوم موند رو فرزانی که یه حوله سفید فقط دور کمرش بود ولی اهمیت ندادم و وارد شدم که اخماش کم کم رفت توهم و خواست چیزی بگه اما اجازه حرفی بهش ندادم و همین طور که سمتش قدمای بلند برمیداشتم با لحن نامحترمانه ای گفتم:
_تــــو!… توی عوضی… تو مریض روانی دوروی کثافت… آشغال میدونی چه بلایی سر جاوید آوردم میدونی چیکار کردم؟
نزدیکش رفتم محکم کوبیدم تخت سینشو عکس و بالا آوردم و حرصی ادامه دادم
_ایــــن چــــیــــه؟
این عکس چیــــه؟
چرا بهم نگفتی جاوید برادرت؟
منم برات مثل ژیلا بودم… منم برات یه بازی بودم؟ مهره بودم
نگهم داشتی تا بشم مهره ی سوخته! آره؟
هیچی نمیگفت دفاعیم نمیکرد و حتی مشتای منم به تخت سینش مهار نمیکرد که حرصی تر و با صدای بلند تری داد زدم
_جواب منو بده فرزان… جواب من و بده روانی!
جــــواب بــــده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه عجب آوا از خواب غفلت بیدار شد البته چه فایده ای داره
دختره روانیه
موافقم معلوم نیست از کدوم تیمارستان فرار کرده
از بس پارتاتون بلنده آدم چشمش کور میشه تا تموم کنه😶
اهههه فاطییی ی پارته دیگه توروخدااا چرا انقد کم اخه