×××
آوا*
نگاهی به در اتاقش انداختم
از اون شب که عزم رفتن کرده بودم تا الان دو روز میشد که گذشته بود و فرزان هنوزم بیرون نیومده بود
خودم دلیل این که چرا و به چه دلیل موندم تو این خونه رو نمیدونستم ولی وقتی تو آغوشش کشیدتم حسش و درک کردم حی تنهایی و ترس از تتهایی دوباره و از دست دادن دوباره!…
حسی که خودم هنوزم باهاش درگیرم و میدونم چه حس مضخرفیه
چشمام و محکم باز و بسته کردم و سمت اتاقش قدم برداشتم خواستم در بزنم که صدای مردی و که قطعا فرزان نبود از پشت در شنیدم
_نه آقا خیالتون تخت همین طور که گفتین چیزی درباره ی اتفاق اون شب نگفتم فقط همین طور که مثل قبل گفته بودین عمل کنم یا…
هنوز ادامه حرفش و نزده بود که صدای فرزان مانع کامل شدن جملش شد
_نه سیاوش فعلا چیزی به جاوید نگو از اتفاقا بدون اطلاع من!
چشمام گرد شد با شنیدن اسم جاوید که سیاوش ادامه داد
_چشم آقا هر چند اونم زیاد مثل قبل پیگیر نیست دیگه…
نفسم با جمله بعدیش قطع شد
بغض تو گلوم اومد و هیچ اهمیتی به این که سیاوش به جاوید خبرارو میرسوند ولی جاوید غافل بدر از این که سیاوش آدم خود فرزان ندادم
حالم فقط از این که گفت دیگه پیگیر نیست گرفته شده بود
پس کم کم واقعا داشت ازم دور میشد و براش داشتم غریبه میشدم نه؟!
تو حال و هوای خودم بودم و دیگه چیزی نمیشنیدم که در اتاق یک دفعه ای باز شد و باعث شد به خودم بیام و تو جام بپرم
نگاهم و به نگاه با تعحب سیاوش دادم که ابروش و داده بود بالا
یکم هول کردم اما اون بی توجه به من برگشت و فرزان و صدا زد
_آقا فرزان؟!
نگاهم و به فرزان دادم
سرشو تو دستاش گرفته بود و هنوز متوجه حضور من نشده بود ولی تو همون حالت بله خشک و خالی گفت که صدای سیاوش باز بلند شد
_مهمون دارید… مثل این که خیلی وقتم هست پشت در منتظرن
فرزان سرش رو بالا آورد
نگاهش بهم نشست و با مکثی خطاب به سیاوش گفت:
_تو برو
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده جان ما هر چی میگیم پارت زیاد تر بدید توجه نمیکنید اگر برای مخاطب ارزش قائل میشید حداقل جواب بدید . که نمیتونید بیشتر پارت بذارید خب این یعنی چی به شعور ما توهین میکنید
عزیزم فعلا پارتا همینجوریه ، یکم بعد زیاد میشه
سلام خاهر قشنگم خوبی
عیدت مبارک، ایشالا همیشه ب خوبی و خوشی…
از طرف من امیر علی ببوس عزیزم…
سلام عزیزم مرسی انشاالله توهم سال خوبی داشته باشی
مرسی باشه توهم هم بچها هم شوهرتو ببوس😂😂
دومی رو حتما 😂😂
چخبرا، خوش میگذره؟ منک بچه ها هفته اول عید سرکارن، خونه ایم.
میرید مسافرت هفته بعد؟؟
من اومدم خونه مامان خاهر جات خالیه
عه ،چقد خوب… دلم گرف خاهر،بیا منم ببر پیش خودت 😥🙂. امسالم فک نکنم بشه بریم خونه مامان…
والا اینطوری ک من میبینم هفته دومم ول نمیکنه این شیفتای بیمارستان…پشت سرهم گذاشتن.
محی هم رفته؟ 😂
وا 😂
برا چی بره؟ 😂 بذا بمونه بچه چیکارش داری دوس داره خب 😂
وای فاطی من اصلا دوس ندارم تنهایی برم، انگار ی چیزی کمه..
😂😂😂😂
گاهی موسیقی تنها راه فرار است….، بی آنکه خانه را ترک کنی!
به به چه زیبا 😂
امشب تک و تنهام!
آهنگ بیژن گذاشتم ،بارون میاد اینم سوز میخونه، اصلا ی وضعیه فاطی 😂
پس بچها؟؟
وای خاهر خوش بحالت عاشق این جور فضاهام😂😂
نیستن!
منو زلزله ایم فقط…
اونم خابه…
شوهرمم نیس،میدونی دیگ کجاس…
عه 😂 پ بیا دوتایی حال کنیم خاهر
اسم آهنگه چیه؟
آهنگ هستی بیژن مرتضوی
نوستالژیه… ولی خوبه!
آها باشه