رمان آوای نیاز تو پارت 87 - رمان دونی

 

 

کیارش اشاره ای به لباس جاوید کرد و گفت:

_آره داداش همون مدرک حرف زدنتون

 

این و که گفت تمیس زد زیر خنده و من‌ نگاهم رو رژ لبی که لباس سفید مردونه جاوید لک دار کرده بود موند… قشنگ‌ معلوم بود زنگ‌ رژ من! چشمام و از خجالت باز و بسته کردم نگاهم به جاوید دادم که نگاهش خیره به لک رژ لبی بود که متعلق به من بود و کیارش با خنده ادامه داد

_بابا من که میگم اینا فقط دارن حرف میزنن اصلا بیرون‌ تو اون هوای سرد فقط میشه حرف زد دیگه غیر اینه؟!

 

جاوید دکمه کتش و بست و کنارم رو‌ همون صندلی نشست و مردونه گفت:

_آش نخورده و دهن سوخته… بابا اینا چیه میزنین به سر و صورتتون آخه

 

×××

 

 

سرم‌ و تکیه داده بودم به صندلی ماشین و تو سکوت بودیم که صداش اومد

_خوابت میاد؟

 

نگاهم‌و دادم بهش و کوتاه گفتم:

_نه

 

سری به تایید تکون داد و یهو راه و دور زد که چشمام گرد شد و صاف نشستم

_نصف شبی کجا داری میری!؟

 

نگاهش و داد بهم

_این حرفای من تو رو دلمون خیلی داره سنگینی میکنه بهتر یه جا از هم وا بکنیمشون

 

 

 

سکوت کردم و دیگه چیزی نگفتم که بعد مدتی ماشین ایستاد و جاوید پیاده شد… از پنجره ماشین بیرون و نگاه کردم.

روی پلی بودیم‌ که از زیرش دریا در جریان بود و هیچ آدمیم کنارمون نبود…از ماشین پیاده شدم و نگاهم‌ و دادم به جاوید که نگاهش به دریا بود… سمتش رفتم و همین طور که صدای دریا تو اون سکوت به گوش میخورد گفتم:

_خیلی قشنگ

 

جوابی نداد و نگاهم و دادم به دریا که صدای زوزه سگی باعث شد دست جاوید و بچسبم

_جاوید خطری نباشه

 

یهو دستش و انداخت دورم و در گوشم گفت:

_تو فعلا از من بترس که فقط منتظر یه موقعیتم بدرمت بَره ی وحشی

 

تکه خنده ای از حرفش کردم

_الان تکلیفت و مشخص کن… تو گرگی که میخوای بِدریم‌ یا چوپانی که داری پَروَرم‌ میکنی تا گردنم و بزنی؟!

 

نفس عمیقی تو گردنم کشید

_چه فرقی کرد؟ در آخر که تو هر دو مورد جفتش بَره خورده میشه میره پی کارش

 

 

با مکثی گفتم:

_تا حالا دستت و با کاغذ بریدی؟! دیدی چقدر میسوزه جاش در صورتی که اگه با چاقو همون طوری دستت بریده شه اون سوزش و نداره! میدونی بحث توقع و انتظار … تو از کاغذ توقع نداری دستت و ببره برای همین وقتی میبره جاش خیلی بیشتر از بریدگی معمولی چاقو میسوزه …

اون بَره ی بدبختم دقیقا همینه … از گرگ‌ انتظار داره بِدرش ولی از چوپان‌ توقع گردن زدن نداره

 

ابرویی انداخت بالا

_حالا من کدوم اینام؟

 

نگاهم و تو چشماش دادم

_نمیدونم … شاید در حال حاضر هیچ‌ کدوم!

ولی این و گفتم تا بدونی از فرزان انتظار داشتم که زخمیم کنه و سیگارش و رو بازوی من خاموش کنه و این حالم و زیاد بد نکرد، دقیقا مثل همون چاقویی که انتظار میره ازش دستت و ببره اما از تو نه جاوید از تو انتظار نداشتم که اون شب اون طوری باهام برخورد کنی، از تو انتظار ندارم که بهم آسیبی بزنی، دقیقا مثل همون کاغذی که کسی ازش انتظار بریدگی نداره… وَ وقتیم میبره جاش بد میسوزه بد!

مثال دقیق ترش مثل همون چوپانی که خودش آخر سر سره گوسفندش و میزنه… میفهمی چی میگم؟!

 

اخماش رفته بود توهم و سری تکون داد به معنی آره و گفت:

_من آدم عصبیم آوا وقتی عصبی میشم نمیفهمم چی میگم و چی میشه این و باید فهمیده باشی… من خودم بعد این که باهات بد حرف میزنم یا حالا اون چند باری که دستم بهت دراز شد خودم خودم‌ و می‌خوردم … من نمی‌تونم تو صورتت راحت بگم عذرمیخوام اما سعی میکنم جبرانش کنم با رفتارام امید وارم‌ این‌ و هم فهمیده باشی…حالا تو به یه سوال من و جواب بده

 

نگاهم بهش بود که ادامه داد

_بین تو و فرزان تو همون دو سه تا بر خوردی که داشتید دقیق چی گذشت؟!

 

 

 

 

خیره نگاهش کردم؛ باید چی می‌گفتم؟ می‌گفتم بازی و با فرزان شروع کردم که هنوز کاملا خودم‌ نمیدونم آخرش چی میشه و چ شکلیه؟

یا باید می‌گفتم عقب افتادن عروسیت در اصل کار منی بود که از فرزان خواستم عقب بندازتش؟

تردیدم‌ و که دید اخماش پیچید تو هم و جدی گفت:

_منتظرم

_هیچی…یعنی… یعنی که نمی‌دونم چرا بهم همه چی و گفت… این که تو با ژیلایی و قرار ازدواج کنی باهاش، اصلا کم کم اون چراغای مُبهم زندگیت و برام روشن کرد… نمیدونم برای چی! حتی من نمی‌دونم چرا و برای چی تو و اون باهم دشمنین… اولش فقط فکر کردم رقیب کارین اما خب این طوری نیست مثل این که…

 

با شدید شدن اخماش مکثی کردم… نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم

_تو مهمونیم فقط می‌خواست بهم تو رو با ژیلا نشون بده

_خب؟

_یعنی چی خب؟

_یعنی در قبالش چی خواست ازت؟

 

نفس عمیقی کشیدم… مونده بودم بهش درباره ی بازی که با فرزان راه انداخته بود بگم یا نه، می‌ترسیدم بگم و بفهمه همین مصدومیت ژیلا سر فرزان بوده اونم به خاطر این که عروسیشون و عقب بندازه تا من دوباره تلاشام و بکنم… تلاشایی که برای نگه داشتن جاوید تو زندگیم بود؛ تلاشایی که اگه بازی و باختم به قول فرزان دَبه نکنم و بگم من تلاشی نکردم… هر چند که هر چی بیشتر می‌گذشت احساس میگردم جاوید مصمم تره برای کارش و هدفش اما هنوز درک نکرده بودم که اگه من جاوید و به دست نیارم‌ چی به فرزان میرسه!

 

 

 

هر جور فکر کردم نتونستم داستان بازی و حرفایی که بین من و فرزان رد و بدل شده بود و بهش بگم چون‌ هنوز معلوم‌ نبود جاوید هدفش و کنار بزار یا نه و اگه یه وقت من و ترک کنه می‌خواستم ببینم فرزان چیکار می‌کنه!

تو چشماش خیره شدم و گفتم’

_هیچی، هیچی ازم نخواست.‌.. نمی‌دونمم چرا بهم خیلی چیزارو گفت اما هیچی نخواست ازم‌…خودمم بهش فکر میکنم سردرگم مشیم!

 

نگاهش با اخم و تردید روم بود و سری تکون داد

_که این طور

_تو… تو خودت چی؟ یعنی خودت میخوای چیکار کنی؟

 

نگاهش و به دریا داد

_منم نمیدونم، واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

 

لبخندی رو لبم اومد از حرفش‌ و کور سوی امید تو دلم بیشتر جون گرفت‌‌… جاویدی که دفعات قبل سر این بحث می‌گفت دنبال می‌کنم و هر چی میشه بزار بشه الان می گفت نمی‌دونم‌ چیکار کنم و این یعنی خودش یه امتیاز مثبت برای من! لبخند رو لبم بود که صداش باز اومد

_اگه تو…

 

نگاهم و بهش دادم‌ ببینم چی میگه که دستی لای موهاش کشید و بعد مکثی گفت:

_هیچی

 

کنجکاو گفتم:

_ نه بگو… چی می‌خواستی بگی؟

 

نگاهش و از دریا گرفت و داد بهم

_اگه تو یکم راه بیای با من و شرایطم باور کنی تا آخرش کنار هم می‌مونیم آوا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prm
Prm
1 سال قبل

نمی‌دونم چرا حس میکنم مرگ پدرشون ربط داره به جابان و اون روز که پدرشون رفت پیش آقا بزرگ یه چیزی راجب همین گفته و بخاطر این موضوعه که آقا بزرگ از جابان بدش میاد وگرنه کدوم پدری بچشو بدون درمان ول می‌کنه و خودشو می‌کشه ؟

علوی
علوی
پاسخ به  Prm
1 سال قبل

منم همین حس رو دارم. گرچه بابابزرگه عمراً آدم علیه‌السلام و درستی بوده باشه، ولی به خاطر پول عمل بچه و شکستن غرور یه مرد جلوی پدرش خودسوزی نمی‌کنه.
از طرفی هزار بار اگه یه نوه ناسلوک و عصبانی و قهر بوده باشه، حضانتش رو نمی‌سپارن به یکی دیگه، و اونم نمیاد بچه‌ای رو که ربطی به خودش نداره برداره ببره.
کلاً این جابانِ فرزان شده وجودش معماست و دوسر بازی‌کردن‌هاش رو اعصاب. رحم و مروت و آدم بودن هم تعطیل

Prm
Prm
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

بنظر من شخصی که فرزان رو به سرپرستی گرفته پدر واقعیه فرزانه
جاوید می‌گفت پسرشو توی یه حادثه از دست داد ولی همدم خوبی برای جابان بود و براش پدری کرد
و مادرشون هم دلیل اصلی مرگ پدرشون رو می‌دونه و به همین دلیل احساس گناه می‌کنه و خودشو مخفی می‌کنه
همچنین اگه دقت کنیم به روزی که پدربزرگ سر قبر به مادرشون گفت « میدونستم اینجوری میشه »….انگار یه حقیقت بود که فقط اون میدونست و مادر جاوید

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Prm
دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x