رمان رسپینا پارت 134 - رمان دونی

 

_دقیقا همینطوره .
_خواهش کنی شاید قبول کنم
_نه بابا
_خب منتظرم
_خواهش میکنم امشب بیا پیش من ، شد الان؟!
_هوم ، فکرامو میکنم خبر میدم
_اومدی نسازی
خندیدم
_حالا تا شب

~

زنگ خونه رو زدم و در بدون هیچ پرسشی باز شد ، وسایلمو برمیداشتم میرفتم خونه رادان ، اما مشکل اینجا بود که چرا هنوز نگفته بود ، قبل وارد خونه شدن یه صلوات فرستادم که میدونستم الان باید جواب پس بدم ، وارد خونه شدم .
_چه عجب ما تورو دیدیم
چپ چپ به ریما نگاه کردم
_آرام اومده بود رفنم پیشش حتی مدتی که تنهاست میخوام برم پیشش
_آها ، حتما بابا هم میذاره
_این مشکله منه دخالت نکن
_منتظرم ضایع شدنتو ببینم
_تو خواب ببینی
_قراره الان تو واقعیت ببینم .
صدای رادمهر بلند شد
_بذار برسه بعد شروع کن نه سلامی نه چیزی شروع کردی به بحث کردن ، توام برو تو اتاق بابا گفت رسیدی بری پیشش
راهمو کشیدم رفتم سمت اتاق
از کنار رادمهر که گذشتم حرفشو شنیدم
_از دستت عصبانیه .
این یعنی مشکل بزرگ ، در زدم و وارد شدم .
_میبینم که راه گم کردی
_بابا !
_از کی عادت کردی تا اونوقت شب بیرون باشی و بری خونه بقیه
_آرام بقیه نیست ، رفتم گرگان پیشش ، الان اومده تهران فقط خواستم تنهاش نذارم .
مستقیم نگاهم کرد
_میخوای بگی فقط پیش آرام بودی؟! یعنی تو دیشب رادان رو ندیدی ؟!
سکوت کردم
_سوالم سخت نبود
_خب … دیشب تولدش بود …
_این یعنی پیشش بودی
_بابا ، تبریز بود دیشب اومد با دوستای مشترکمون تولد گرفتیم همین ، حتی فردا داره میره دبی .
_اینو دیشب میتونستی بگی ، نه اینکه دروغ سر هم کنی
ترجیح دادم چیزی نگم
_من اجازه دادم در ارتباط باشین اما نه اینطور !
_بابا مگه چطور بوده ؟! فقط تولدش بوده همین ، ماجرا رو بزرگ نکن توروخدا
_ماجرا بزرگ هست .
بحث رو تغییر دادم
_اومدم کمی وسیله ببرم برم پیش آرام
_امشب میمونی خونه ، بعد رفتن شازده میتونی بری
_آرام رو تنها نمیتونم بذارم ، یه شب کامل ، اتفاقی بیوفته چی؟!
_زنگ بزن دعوتش کن بیاد اینجا .
معلوم بود بابا حسابی مصمم بود ،کلافه از اتاق زدم بیرون ، سخت ترین کار ممکن زل زدن تو چشمای بابا و دروغ گفتن بود ، کاری که هیچوقت از پسش برنمیومدم
_رادان ، بابام بابت دیشب نمیذاره امشب از خونه بیام بیرون
_حلش میکنم
_میفهمه بهت گفتم ، من اسم تورو نیوردم برای امشب کلا گفتم آرام
_نگران نباش ، میدونم چی بگم و چیکار کنم
_باشه .. فقط بدتر نکنی
_نه … تنها برای شام اجازه میگیرم که باهم بریم بیرون.
به آرام پیام دادم و ماجرا رو گفتم
_شب رو تنها نمونی بهتره ، پاشو بیا خونه ما
_اگه تو خونه بمونی شاید ..
_نمونم هم برای آخرشب بیا ، تنها نخوابی ، برای شام میگم با رادان توام باشی
_من کجا بیام دختر ؟! شام دونفره اتون قبل رفتنه ، من برنامه میچینم با بچه ها میرم بیرون
_ولی شب بیا اینجا
_من راحت نیستم بیام ، یه شب تنهایی چیزی نمیشه
_آخه نمیشه اینطور .
_آخه نداره ، چیزی هم نمیشه
_حالا تا شب .
بابا که صدام کرد فهمیدم تماسش با رادان تموم شده
_جانم بابا
_همونی که بهش گفته بودی اجازه خروج نداری زنگ زد ، برای شام میری باهاش ، اما زود برمیگردی ؟!
اوف رادان اوف قرار بود خراب نکنی مثلا
_بابا ، آرام گفت نمیاد
_رسپینا !
_بابایی ، خواهش میکنم دیگه ، لطفا ، آخه خوب نیست تنها بمونه این دختر برا من اومده ، تنهاش بذارم ؟! اگه اتفاقی بیوفته چی؟!
_وسیله هاتو بردار رادان ببرت خونه آرام ، عین بچه آدم برو نبینم تا نصف شب با رادان بمونیا
_چشم .
سریع چمدون کوچیکم رو‌ دراوردم لباس بیرون خونه وسیله حموم و هرچیزی که لازم بود رو جمع کردم ، برای آماده شدن هنوز وقت داشتم ، سریع یه دوش گرفتم و اومدم حاضر شم ، نگاهم رو لباسای ریما چرخ خورد
_ریما ، خواهری
_نه
_چی نه؟!
_از طرز صدا کردنت مشخصه یه چیزی میخوای
_از لباسات میخوام ، سالم برمیگردونم
_نه
_ریما ، خواهری ، عزیز دل خواهر
_گفتم نه
_ریما جبران میکنما
_باشه اما این حرفتو یادت باشه ها
_باش .
مانتو چهارخونه طوسی لیموییش رو برداشتم لگ طوسی شال طوسی
کیف و کفش لیمویی راحیل رو هم برداشتم موهای خیسم رو بافته بودم تا کمی جلوش فر شه ، یه آرایش ملایم لیمویی محو رو صورتم نشوندم ، موهام رو باز کردم و دو شاخه از قسمت فر شده ریختم رو پیشونیم و موهامو از پشت بافتم.
_آرام شب میرم پیش رادان به رها میگم بیاد پیشت ، از فردا هم میام خونت پیشت
_خیلی آدم ….. به من میگی شب تنها نمون بیا اینجا و فلان ، بحث رادان میشه خودتو گم میکنی
_خب میام پیش تو
_لازم نکرده ، منم میگم عسل بیاد پیشم تنها نمونم
_باش ، ببخشید بابت امشب
_تنها با یه شرط میبخشم
_چه شرطی؟!
_خالم کنی
_آرام فقط گمشو
_چیز بدی نیستا ، خاله شدن بهم میاد
_تنت میخاره
_نه بابا ، چه خارشی ؟!
_خاله شدنت ایشالا باشه برای بعدا
دیگه جوابش رو ندادم و برای رادان نوشتم که آماده ام….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانا
هانا
2 سال قبل

چرا پارت۱۳۵ رو نمیذاری

سوگل
سوگل
2 سال قبل

کلا دو خط بیشتر نبود 😑
واقعا که…..🙄
چرا اصلا به نظر خواننده های رمانت اهمیت نمیدی ؟؟؟!
اگه پارت گذاری ها اینطوری باشه من که دیگه نمیخونمش

Hani
Hani
پاسخ به  سوگل
2 سال قبل

عزیزم فاطمه جان خبر دارن پارتای آماده تموم شدن و من بخاطر درسم خانوادم گوشیم رو جمع کردن ، تلاشم اینه رمان ناتموم نمونه اگه ممکن بود و شد بیشتر میشه حتما 🙂🫀

Bijg2006
Bijg2006
پاسخ به  Hani
2 سال قبل

کاش بیشترش کنی خیلی کوتاهه

نازنین
نازنین
2 سال قبل

این چه وضع پارت گذاریه اه اه اه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x