رمان رسپینا پارت 48 - رمان دونی

 

_همه چیزی که ممکنه نیاز داشته باشی رو گرفتم و همین الان راه میوفتیم چیزی هست بخوای بگیرم؟
_نه ، فقط گوشیم ..
_آوردمش
و از توی جیب کتش درش آورد و گرفت سمتم آروم تشکر کردم و گرفتمش
_مسیرمون تقریبا طولانیه ، میتونی استراحت کنی تا برسیم .
میخواستم بخوابم اما با هر بار بستن چشمام خاطرات جون میگرفتن جلو چشمام ، قرص آرامبخش میخواستم
_قرص آرامبخش همراهته؟
_نه ، حتی اگه خودتم میوردی نمیذاشتم مصرف کنی ، ذهنتو خالی کن از هرچیزی و با آرامش درونی و ذاتی خودت بخواب ، اگه نیست پیداش کن.
سعی کردم بخوابم اما سخت بود ، با خودم در جدل بودم تا بتونم بخوابم و در نهایت خوابم برد .

با حس کردن اینکه یکی داره دست میکشه لای موهام با ترس بیدار شدم که رادانو دیدم و ترس جاشو به آرامش داد
_نمیخواستم بترسونمت ، گفتم بیدارت کنم یه چیزی بخوری ضعف نکنی
_میل ندارم
_یه درصد احتمال بده این حرفتو قبول کنم ! بدو پیاده شو ، از الان تا وقتی که با منی حرف رو حرف من نمیزنی
_مردسالاری؟
چپ چپ نگام کرد
_این مرد سالاریه؟ والا من دیدم اینه آدمی که با خودشو و دنیا قهر کرده رو آشتی بدم ، بدو
_پیاده نشم چی؟
_بزور پیادت میکنم ، یا نهایت غذا میگیرم میارم تو ماشین ، اول تا آخر نمیشه هیچی نخوری ، نتیجه اینه ، انتخابش با تو.
تو ماشین غذا خوردن رو ترجیح میدادم که انقدر آشفته وارد رستوران شم‌
_ترجیحا ماشین .
لبخند زد
_ این شد یه حرفی
پیاده شد و رفت سمت رستوران .
اخلاقاشو دوس داشتم ، آزادت میذاشت اما مواظبت بود ، حرمت سرش میشد ، ارزش قائل میشد برات ، مگر اینکه چیزی که به سودته و نخوای رو بزور و بالاجبار انجام میده .
اومد نشست تو ماشین
_غذا که آماده شه میرم میگیرمش ، فکر نکن نفهمیدم بخاطر ظاهرت گفتی رستوران نه ، بدو بریم قسمت پایینیش مجوز نگرفتن و جزو رستوان نیست و کسی نیست ، تاریک هم نیست زیاد ، بدو بریم.
لبخند محوی نشست روی صورتم ، دیونه تر از من رادان بود اما پیشنهادشو دوس داشتم ، زیرانداز رو از صندوق عقب دراورد و رفتیم سمت پشتی رستوران که متوقف شدم
_من بمونم پیش ماشین گرفتی باهم بریم ، تنها قسمت تاریک نمونم تو رستورانم که نمیام
_باشه ، سوئیچ رو بگیر بشین تو ماشین بهتره ، درو هم قفل کن برای اطمینان
باشه ای گفتم و رفتم سمت ماشین ، منتظر موند تا بشینم تو ماشین و بعد رفت ، خوشحال بودم از پیشنهاد رادان ، هم برای سفر هم برای شام.
بعد چند مین دیدم داره میاد این سمت زود پیاده شدم ، در رو قفل کردم و رفتم سمتش ، یه قسمتش سراشیبی بود دستمو گرفت که نیوفتم باهم یواش یواش رفتیم پایین تا رسیدیم نزدیکی یه رود زیر امداز رو انداخت ، دوتایی نشستیم و غذاها و باز کردیم ، زیاد میل نداشتم اما میدونستم نخورم رادان بیخیال نمیشه و فقط قصد داشتم دو سه لقمه بخورم که بیخیال شه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x