رمان غرق جنون پارت 47 - رمان دونی

 

 

خری که جفت پا در گل فرو رفته را دیده اید؟!

من همان خر هستم!

 

نه راه پس داشتم و نه راه پیش. اگر به بازی ام ادامه میدادم که گند میزدم و اعتراف به بیدار بودن هم یک طور دیگر آبرویم را میبرد!

 

پلک هایم را از هم فاصله دادم و برای تاثیر گذاری بیشتر، لبهایم را از دو سمت آویزان کردم.

 

چند باری آرام و ملوس پلک زدم شاید دلش به رحم بیاید و بچه بازی ام را به رویم نزند اما چپکی نگاهم کرد.

 

_ دیگه چه کارایی هست که فکر میکنی بلدی ولی مثل حالا گند میزنی توش؟!

 

_ ببخشید!

 

_ اینکه خر فرضم کردی رو؟ حتما، چرا که نه!

 

باید این ذهنیت را از سرش پاک میکردم. حتما گمان میکرد اولین بارم نبوده و بعد از این دیگر هیچ چیزم را باور نمیکرد.

 

کمی به ذهنم فشار آوردم تا راهی برای ماست مالی کردن گندم پیدا کنم. اما زیر نگاه خیره و سرزنشگرش، زیر نوازش انگشتان لاکردارش، مگر چیزی به ذهنم میرسید؟

 

نفسم را تکه تکه بیرون دادم و خجالت زده چشم دزدیدم.

 

_ نگو اینجوری عامر، قصد همچین کاری رو نداشتم.

فقط… حوصله نداشتم لباس بپوشم گفتم الان میخوای گیر بدی بهم، خودمو زدم به خواب!

 

بفرما! صد امتیاز برای ذهن خلاق خودم که در پیچاندن استاد شده بود!

 

زیر چشمی نگاهش کردم، هنوز هم چپ چپ نگاهم میکرد اما انگار کمی نرم تر شده بود. پس حرفم را باور کرد.

 

_ بله که میخوام گیر بدم، با موهای خیس تو این هوا میخوابی مریض میشی منو اسیر میکنی، خودت که ککتم نمیگزه!

کم دردسر ندارم که مریضی جدیدت هم بهش اضافه شه.

 

ذوقم کور شده بود، میمرد اگر یک بار توی پرم نمیزد وحشی!

 

_ چقدر سگی تو!

 

سلیطه، بپا زبونتو نخوره این سگه😂

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۷۵

 

قبل از اینکه چشمان او درشت و ناباور شود، خودم چشم گرد کردم. هینی گفتم که دستش را از گونه ام سمت لبهایم کشید.

 

ضربه ی آرامی رویشان زد و متاسف سری تکان داد.

 

_ بی ادب!

 

لبهایم را با تردید و آرام به کف دستش فشردم و چیزی شبیه به بوسه رویش کاشتم. همچون برق گرفته ها دستش را عقب کشید و یک طور خاصی نگاهم کرد.

 

نگاهش گنگ بود، نمیتوانستم بخوانمش. بی توجه به عکس العملش، لبخند عریضی زدم و قری به گردنم دادم.

 

_ عوضش مهربونم، دستی که کتکم میزنه رو میبوسم.

یه بی ادب مهربون بهتر از یه با ادب عصبیه!

 

لپم را از داخل گاز گرفتم تا خنده ام بیرون نپرد و با شیطنت نگاهش کردم.

 

_ البته در مورد تویی که نه ادب داری نه اخلاق، نظری ندارم آقا عامر!

 

یک سمت لبش بالا رفت و طرح پوزخندی تمسخرآمیز به خود گرفت. دست زیر شانه ام انداخت و تنم را بلند کرد.

 

_ انقدر بلبل زبونی کن تا بزنه به سرم و یه روز اون لبای کوفتیتو به هم بدوزم صدات خفه شه!

 

بی حرف بلند شد و سمت کمد کوچک گوشه ی اتاق رفت. با نگاهم دنبالش میکردم که چند پاکت بزرگ را از داخل کمد بیرون کشید.

 

پاکت ها را روی زمین مقابل تخت، برگرداند و تمام محتویاتشان را بیرون ریخت.

 

از دیدن آن همه لباس دهانم باز ماند. فکر میکردم فقط لوازم حمامم را فراهم کرده اما انگار فکر همه جایش را کرده بود.

 

_ کدوما رو میپوشی؟ خودت انتخاب کن من سر در نمیارم از این چیزا، هر چی فروشندش گفت برداشتم.

 

بغضم این بار از سر خوشحالی بود. در زندگی ام به جز عماد برای هیچکس تا این حد مهم نبودم و حالا عامر داشت تمام من را به هم میریخت.

 

_ همش… مال منه؟ اینا که خیلیه عامر… این چه کاری بود کردی؟

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۷۶

 

بدون نگاه کردن به چهره ی شاد و قدردانم، سری به تایید تکان داد. دست به کمر چشمش بین لباس ها میچرخید و گفت:

 

_ لخت که قرار نبود نگهت دارم، مسئولیتت با منه پس همه ی نیازاتم خودم رفع میکنم!

 

یک لحظه سرش را بالا گرفت و با چشمانی ریز شده نگاهم کرد.

 

_ البته نه از اون نیازا، من عماد نیستم دست و دلم واسه پر و پاچت بلرزه!

دور اونا رو فعلا و تا وقتی تو این خونه ای خط بکش!

 

آنقدر هول شدم که آب دهانم در گلویم پرید و شرمگین سر پایین انداختم. بعد از چند سرفه نفس عمیقی کشیدم که حرفش را تکرار کرد.

 

_ کدوما؟

 

نگاهم به چند ست لباس زیر سایز کوچکی که وسط معرکه خودنمایی میکردند افتاد و گونه هایم گل انداخت.

 

عامر را حین خریدن آنها تصور کردم و ناخودآگاه پقی زیر خنده زدم!

فکرش را بکن، با آن ابروهای در هم گره خورده و اخم و تخم هایش لباس زیر انتخاب کند!

 

_ مرگ، یه لنگه پا معطل توام اونوقت نشستی به ریش من میخندی؟

دو بار به روت خندیدم فکر کردی خبریه؟

 

لبهایم را داخل دهانم کشیدم اما انگار پیچ خنده ام را بیشتر چرخاندند که به جای کنترل کردنش، قهقهه زدم.

 

با حرص دندان روی هم سایید و با یک قدم بلند از روی لباس ها پرید. دست زیر چانه ام برد و با غیظ سرم را بالا کشید.

 

_ باوان کتک داریا، جمع کن خودتو!

 

دست مقابل دهانم گذاشتم و به هر زحمتی بود خنده ام را نصفه و نیمه خوردم. هنوز هم منتظر یک اشاره بودم تا از خنده روده بر شوم.

تصویر عامر در فروشگاه لباس زیر یک دم از ذهنم پاک نمیشد.

 

_ به چی میخندی اصلا؟ دیوونه ای؟!

 

سری به نفی تکان دادم و به لباس زیرها اشاره زدم. عضلات صورتم از خنده ی زیاد درد میکرد و نفسم بالا نمی آمد.

 

_ اونا… خیلی… کوچیکن!

 

آره آره، بااااشه😏

دیدم چطوری دست و دلت نلرزید😌😂

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
me/
me/
3 روز قبل

دلم میخواد عامر قاتل باوان بشه…همه چی راحت ترمیشه

نهال
نهال
3 روز قبل

نهال این الان با حوله جلوی عامر ایستاده داره بلبل زبونی میکنه؟
چرا من فکر میکنم لخته هنوز؟

آرش
آرش
3 روز قبل

خیلی رمانت خوبه میشه هر روز پارت بذاری

خواننده رمان
خواننده رمان
4 روز قبل

باوان خودش کرم داره خوبه هنوز چهلم عماد نشده با اون عشق اتشینی که به عماد داشت
فاطمه جان پارت جدید سال بد رو کی میذاری

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x