رمان ملورین پارت 4 - رمان دونی

 

 

بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد.

 

 

-از حموم اومدم بیرون اینجا نبینمت!

 

به سمت حمام رفت و در را بست.

دوش را باز کرد و زیر آب یخ ایستاد.

سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود….

 

«-کی تو رو فرستاده اینجا؟

 

-خو..خودم! به..‌به خدا کسی نیست!

 

-چقدر پول میخوای تخ*م حروم؟ چقدر میخوای بری و گورتو گم کنی؟

 

-پول…پول دوای خواهرم و بده!

 

-دوای خواهرت مگه چیه که به خاطرش تنت و به تاراج دادی؟»

 

صدای ناز دار دخترک در گوشش می پی چید.

هر لحظه و هر ثانیه در فکرش می چرخید و دست بردار نبود.

 

آنقدر زیر دوش سر ماند که دیگر جمجمه سرش هم از سرما درد گرفت.

 

دوش را بست و به سمت بیرون رفت.حوله ی تن پوشش را بر دورش پیچید.

به سمت در اتاق رفت که تلفنش زنگ خورد.

 

اسم نرگس خاتون روی صفحه تلفن روشن خاموش می شد.

 

 

-جانم؟!

 

-جونت بی بلا عزیز مادر، مگه قرار نبود هشت شب بیای دورت بگردم؟ زشته مادر زود بیا آقات منتظره!

 

 

 

چرا دست از سرش بر نمی داشتند.

خسته بود.

به سمت کمد لباس هایش رفت و یک دست ، کت و شلوار رسمی انتخاب کرد.

چه می شد یک شب اسپرت بپوشد و به خانه ی پدرش برود؟ نمی شد!

باب حوصله ی بحث کردن با اورا نداشت!

انگار فقط او در فامیل نشان شده بود، کاری به امیر بی بند و بار نداشتند.

 

 

سرش را بی حوصله تکان داد و افکار مریضِ در سرش را بیرون ریخت.

 

*****

 

به خانه ی پدرش رسید، درِ خانه را با ریموت باز کرد و داخل حیاط سنگ فرش شده شد.

 

حاج مسلم، علاقه ی شدیدی به خود نمایی داشت، انگار!

ماشینِ آلبالویی امیر، اولین چیزی بود که به چشمش آمد.

 

قدم هایش را به سمت خانه تند تر کرد، کفش هایش را که در آورد ، در پذیرایی باز شد .

نرگس خاتون ، با آن قد کوچکش، محمد را در آغوش گرفت.

 

صدای حاج مسلم از آن طرف پذیرایی آمد

 

-نرگس؟ باز نیومده شروع کردی؟

 

اشک های نرگس خاتون روی کت طوسی رنگ محمد نشسته بود.

 

-گریه نکن فدای اشکات بشم، نرگس خاتون! چرا گریه می کنی الان؟

 

-میدونی چند وقته ندیدمت مادر؟ نمیدونی وقتی که نمیای چه خونی به دل من میشه؟

 

اشک هایش را پاک میکند و باز لب می زند.

 

-مگه از خونت تا اینجا چقدر راهه مادر به قربونت؟

 

-مامان نرگس؟ بار چندمه باهاش بحث می‌کنی؟ وقتی که دوست نداره بیاد چرا تحت فشارش می زاری؟

 

نیلا خواهرک دردانه، خودش را محکم در بغل محمد می اندازد.

لوس وارانه خودش را به او چسباند.

 

– خوش اومدی داداشی. چقدر دلم برات تنگ شده بود. هیچ نمیای منو ببری بیرون!

 

در را پشت سرش بست. خنده ی ملایمی کرد و خیره به او گفت

 

-همین الان داشتی سر نرگس غر می‌زدی! چی شد…

 

 

 

خودش را لوس می کند.

-من با مامان فرق میکنم خب…!

 

به سمت پذیرایی می روند، حاج مسلم و حاج ابراهیم، پدر امیر، روی صندلی سلطنتی تکیه زده بود .

به اجبار برای عرض ادب نزدیکشان شد.

امیر، سر به موبایل همانطور سلام کرد.

 

به سمت عمویش رفت و سلامی عرض کرد.

 

-پارسال دوست امسال آشنا، آقا محمد!

خونه ی باباتم باید دعواتت کنیم؟

 

نیش خندی می زند.

خطاب به پدرش می گوید:

 

-ما هم دلمون نمی خواست با دعوت بیایم خونه پدرمون! روزگار جوری چرخیده که این طور بشه!

 

حاج مسلم بحث را می بندد. نمی خواست رویش باز شود.

 

-بشین پسر، خسته ای!

 

صدای را بلند می کند و حلیمه را صدا می زند.

 

-حلیمه …حلیمه ….یه چایی بیار برای محمد.

 

حلیمه چشم گویان چای را دم می کند.

 

*

 

 

از پایین شهر تا خیابان های فرشته ، پیاده آمده بود.

خسته و نالان نفس نفس می زد .

پایش از شدت درد بی حس شده بود.

 

از شدت سرما، انگشتان دستش بی حس شده بود.

دست درون پالتوی کهنه اش فرو برد و آدرس را بیرون کشید.

 

با نگاه کردن به آدرس، فهمید که درست آمده.

زنگ در خانه را فشرد.

 

-بله؟

صدای مردی بلند شد، صدایش عجیب آشنا می زد.

 

-خدمه ام ، از شرکت پارس پرور!

 

-بفرمایید.

 

در خانه با تیکی باز می شود، به داخل می رود و حیاط سنگ فرش شده را دنبال می کند.

 

از پله های عمارت بالا می رود و خم می شود، بندِ کتونی های سفیدش را باز کند،که در باز می شود.

 

سرش را بلند می کند و با دیدن…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پريسا
پريسا
1 سال قبل

سلام اگر اين رمان كامل بخوايم بايد چيكار كنيم

Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری

مهی
مهی
1 سال قبل

پارت پنجو بزار

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x