رمان آرزوی عروسک پارت 86
صبرم تموم شده بود.. دیگه طاقتم طاق شد و زدم زیر گریه! باگریه و بغض گفتم: _باید چطوری و به کدوم مقدسات قسم بخورم تا حرفمو باورکنی؟ من نمیدونم چرا هرکی به پست من خورد من رو بایه دختر خراب و هرزه اشتباه گرفت و قضاوتم کرد!! گریه هام