رمان آوای نیاز تو پارت 246

4
(4)

 

 

نفس نفس می‌زدم و با مکث نگاهمو تو نگاه خون نشسته اشکیش دادم…

وَ حالا جفتمون ساکت بودیم!

تو نگاهمون کلی حرف بود اما انگار دیگه زبون همو هیچ جوره بلد نبودیم.

پشت و کرد بدون حرفی از دفترم خارج شد و من هنوز تو بهت بودم؛ هنوزم نمی‌تونستم هضم کنم حرفاشو و چند بار پلک زدم در آخر چشمام و محکم بستم!

کمی سعی داشتم این حرارت درونی خشم و گیج بودن رو از خودم دور کنم تا کار احمقانه نکنم و چند ثانیه گذشت اما نتونستم سر جام بیستم و از دفترم زدم بیرون…

چشم گردوندوم و اوا نبود و سمت آسانسور پا تند کردم و جوری دکمه ی همکفو فشردم که انگشت شصت خودم تیر کشید و با پام ضرب گرفتم و آوا نباید می‌رفت.

نه بعد اون حرفای عجیب و ترسناک یا حتی شیرینش!

 

آسانسور که ایستاد خارج شدم و با چشم دنبال آوا گشتم و دیگه برام مهم نبود این جا شرکت و محیط کاریِ فقط میخواستم حقیقت و بفهمم و تمام!

 

بالاخره نگاهم بهش نشست!

جلو در خروجی بود و سمتش رفتم و از پشت دستش و چنگ زدم که سمتم برگشت و نگاهش و بهم داد!

از لای دندونام طوری که فقط خودش بشنوه غریدم:

_با زبون خوش برگرد دفتر کارم

 

سعی کرد دستش و از دستم رها کنه که اجازه ندادم و وقتی دید زور زدناش بی فایدست مثل خودم ولی پر بغض گفت:

_ولم کن ولم کن جیغ میزنما..‌. ولم کن!

دست کثیفتو بهم نزن عقم می‌گیره ولم کن

 

در تلاش بود رهاش کنم اما چنین قصدی نداشتم!… بی توجه سمت آسانسور کشیدمش که صداش این بار بلند شد و باعث شد توجه چند نفر جلب بشه و از شانس من این برج بلند تجاری فقط مختص من و شرکت ما نبود و ادمای زیادی تو لابی رفت و آمد داشتن

_دارم میــــگم ولم کــــن من با تو حرفی ندارم! درست گفتی راست گفتی فقط ولم کن دیگه چی میــــخــــوای ازم!؟

 

حتما فکر میکرد چون تو شرکتیم با داد و بیداد میتونه قِصر در بره و من ولش می‌کنم ما نشد بیاد تو صورتم‌ بگه ازت باردارم و بعد دِ برو که رفتیم!

بی توجه به صداش کشیدمش سمت آسانسور و اون سَد اشکاش شکست!

خانمی با نگرانی سمتمون اومد و فامیلیم و صدا زد اما توجه ای نکردم… حتی صورتشم ندیدم و برام مهم نبود تو این برج چند نفر منو میشناسن و حیثیت و اعتبارم الان میره زیر سوال

صدای تقلاهای آوام باز بلند شد و از طرفی صداها و پچ پچای اطرافم نشون میداد توجه ها جلب شده…

کشیدمش سمت آسانسور که صدای جیغ بلندش باعث شد مردی خودشو دخالت بده:

_آقا خانم بارداره داری چیکار می‌کنی؟

 

برگشتم سمت آوا و غریدم:

_با زبون آدمیزاد میری بالا تو دفترم وگرنه.‌..

 

بازم جیغ زد:

_وگرنه چی؟ وگرنه چی آقای آریانمهر؟

ولم کن ولم کن دستتو واسه چی به من می‌زنی؟

دســــت نــــزن به مــــــــــــن حالم ازت بهم می‌خوره

به من دست نزن

 

جوری جیغ می‌زد و اشک می‌ریخت و با تنفر حرف می‌زد که انگار من منفور ترین آدم دنیا بودم!

دستش از دستم بیرون کشید و با هق هق خواست سمت خروجی بره اما منم انگار خون به مغزم نرسید که صدام رفت بالا:

_به ولای علی پات ازین در بره بیرون بیچاره ی دو عالمت می‌کنم!

 

ایستاد، نگاه ترسیدش نشست روم و قبل این که فرصت صحبتی داشته باشه یا تصمیم گیری کنه صدای آیدین که از آسانسور با هول و ولا خارج شد و انگار که خبرا زود بهش رسیده بود بلند شد:

_جاوید داری چیکار می‌کنی!؟

 

اومد سمتم و خواست آرومم کنه ولی من حرف کسی رو نمی‌‌شنیدم و صدام باز رفت بالا

_بــــرو تو دفتــــر همــــیــــــــن الان

 

ترسیده سری به چپ و راست تکون داد…

خواستم سمتش برم اما آیدین مانع شد و دو مرد دیگم با نگهبان لابی جلوم بودم حرف می‌زدن و حرف ولی من فقط نگاهم به آوایی بود که ادعا مادر بودن بچه ی من و داشت و کل ذهنم درگیر این بود که تمام این مدت بچه من تو شکمش بوده!

فقط می‌خواستم باهاش حرف بزنم و این همه آبرو ریزی و نمایش اجرا کردن برای بقیه به شدت عصبیم کرده بود.

از طرفی دوست داشتم مشتمو تو صورت کسایی که جلو روم ایستاده بودن بزنم

کسایی که مانع شده بودن تا برم دستای آوارو بگیرم و با خودم بکشونمش یه جا که فقط من باشم و اونو تصفیه حسابامون!

نگاهم فقط به اوا بود و سمتش خواستم قدم بردارم اما آیدین مانعم شد و این بار صدای بلند و کلافش و که سعی داشت اوضاع رو درست کنه و شنیدم…

وَ صدای بقیه آدما:

_آقای آریانمهر به خدا شر میشه زنه حاملست…

 

_ازین زنا که خونه خراب کن زیاده شما اروم باش اون می‌خواد شما روش دست بلند کنی دیه بگیره

 

_طفلک حاملست

 

_آبرو ریزی نکن جاوید بسه

 

وَ منم بی اختیار و خشمگین از این همه حرف داد زدم.. طوری که صدام تو سالن شرکت اکو شد و حنجرم درد گرفت

_زَنــــــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــه!!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

37 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegan
yegan
10 ماه قبل

الان چرااا نذاشتییی پارت چرا پارت نمیذارییی؟؟چون جای خیلی حساسی بود ماهم مثل چی منتظر بودیم میخوای تو خماری بذاری الان؟!آفرین احسنت)

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط yegan
ستی
ستی
10 ماه قبل

داداچ احیانا نمیخوای پارت جدیدبدی؟

ا.ق
ا.ق
10 ماه قبل

باسلام شماهم که ازت تعریف کردم در رمان دلارا امروز مثل اون شدی و پارت نزاشتی نکنه جفت تون یه نویسنده اید

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

امروز پارت هم ندی مهم نیس
من اصلا نمیگم پارت جدید بده 😇

در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
10 ماه قبل

پارت بزارین دگ😐💔👩‍🦽

camellia
camellia
10 ماه قبل

نميزاري…😡 😡😡نميخواي بزاري؟😤🥺

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
صدیقه
صدیقه
10 ماه قبل

سلام خوب چرا نمیزاری پارت جدید رو

مریم
مریم
10 ماه قبل

جان مادرت هرروز سر ساعت پارت بذار جمعه ها هم که نمیذاری کمم که میذاری سرساعتم که نمیذاری والله اینجوری بجای اینکه مخاطب زیاد بشه خب کم میشه اونوقت انکآر الکی برای خودت کارمیکنی یا درستش کن یا جمعش کن

نگار
نگار
10 ماه قبل

بزار دیگه توروخدا وای پیر شدم از دست ای رمانا

نگار
نگار
10 ماه قبل

بزار دیگه وای صب تا حالا میام چک میکنم

یلدا
یلدا
10 ماه قبل

پارت نداریم؟

...
...
10 ماه قبل

دیروز هشت صبح پارت بود امروز نیستتت خداااا 😭😭😭😭😭😭

علوی
علوی
10 ماه قبل

با چه سرعتی از «ناموس یکی دیگه‌ای» رسید به «زنـــــمـــــه»!!
ماشین بود تسمه تایم پاره می‌کرد، سنگ بود و سرد و گرم می‌شد پودر شده بود

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط علوی
Shaghayegh
Shaghayegh
10 ماه قبل

تا اونجایی که میدونم زن فرزانِ😐

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

neda
عضو
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

واقعا خسته نباشی، باید ی حقوقی چیزی بهت بده این فاطی 😂

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

قربون شوما😂💋💖

سارا
سارا
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

دقیقا”👌

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

اینجاهم که هستی یاس بانو حتی شب هاهم توخواب حمایت و #میبینم 😂

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت، حمایت
✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

منی ک زا اوا بدم میاد چرا دارم میخونم رمانو نمیدونم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

بخاطر من 😁

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

صد در صددددد 😂😂😘

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

دمت چیز حرف نداری 😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

قربانت❤😂
شوخرم چطوره😁

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

فداتشم 😂
اونم خوبه زیاد بهونتو میگیره زنشو میخواد
پسرموکچل کردی 😂 😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

😂😂😂بفرستش پیشم ینی چی اصن جدا جدا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

پست میکنم برات😂 😂

Bahareh
Bahareh
10 ماه قبل

آخی عزیزم. بابا این دوتا از لجبازی کارشون به اینجا کشید کاش دیگه کوتاه بیان.

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

اووووو 🤩
ودر آخر بایید هشت روز در راهرو ساختمان و آسانسور باشن داد بزنن تا بجاهایی برسه
بخداخسسسسسسسسسسسسسسسسسته شدم

✞ΛƬΣПΛ✞
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

الان یاس میاد
#حمایت
#خاله _فاطی عشقه

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞
10 ماه قبل

آره الان میاد ولی فک کنم کفشاشو گم کرده تا حالا نرسیده 😂 😂
#حمایت بابا #حمایت
خود خوده عشقه

بی نام
بی نام
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞
10 ماه قبل

یاس امروز غیبت خورده پیداش نیست

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞
10 ماه قبل

میگم آتی کجایی
کجایی کم پیدایی؟
چه عجب چشم ما به جمالت روشن شد بانو

yegan
yegan
10 ماه قبل

چه عجب این پارت نسبت به قبلی ها پارت تر بود و طولانی تر..دیگه همیشه همینقدر بذاررر

yegan
yegan
10 ماه قبل

آخرش چی گفتتتت🙂😂😂زنمه!!؟
این جاوید معلوم نیست چه مرگشه تو دفتر اونطوری زیر و بالاشو آباد کرد حالا نرم شده ک این همه مدت بچه من تو شکمش بوده.خب پس چرا اون حروفارو زد!!

دسته‌ها

37
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x