رمان آوای نیاز تو پارت 79

4
(3)

 

 

هر دو تو سکوت بودیم که آسانسور ایستاده و ازش خارج‌ شدم

_زود بیا جاوید

_اومدم تو کافم قطع کن الان‌ میام

 

باشه ای گفت و تماس و قطع کرد… سمت سرویس بهداشتی قدم‌ برداشتم و با دیدن فلش کارتایی که نوشته بود زنونه مردونه پوفی کشیدم… الان باید چیکار میکردم‌ با این قد و هیکل وارد سرویس بهداشتی زنونه میشدم؟!

گوشیم و دوباره تو دستم گرفتم و به آوا زنگ زدم‌که یک بوق نخورده جواب داد

_بله؟

_آوا نمی‌تونی بیای جلو در سرویس ازم وسایل و بگیری ؟

_جاوید حالم اصلا خوب نیست نمی‌تونم

 

دستی لای موهام کشیدم:

_الان باید بیام تو سرویس بهداشتی زنونه؟

_کسی نیست بیا… تو فقط عجله کن حالم داره بد میشه

 

سری به چپ و راست تکون دادم و به اجبار وارد شدم و با دیدن سالن بهداشتی خالی خیالم راحت شد و با دیدن سه تا در طلایی که در وسطش بسته بود متوجه شدم اوا اون جاست و بدون‌ این که چیزی بگم تماس و قطع کردم سمت در بسته رفتم و به در چند بار ضربه زدم‌ و آروم گفتم:

_آوا؟

 

به سه نشده در و نیمه باز کرد و دستش و آورد بیرون و گفت:

_زود باش وسایل و بده

 

اخمام‌تو هم رفت و در و یکم‌ هول دادم‌ سمت خودم و گفتم:

_باز کن در و ببینم چته؟

 

حرصی و عصبی گفت:

_جاوید چمه ماهانه شدم دیگه اذیت نکن… یادت رفته تو دستشویی زنونه ای؟

 

وسایل و تو دستش گذاشتم‌ و گفتم

_تو کافه نشستم کارت و انجام‌ دادی بیا چیزیم‌ کم‌ بود زنگ‌ بزن

 

عقب‌ گرد کردم و خواستم خارج شم از سرویس اما تو ورودی در سرویس بهداشتی با خانم چادری و مسنی چشم تو چشم شدم!

این قدر بد نگاهم کرد یه لحظه خودمم خجالت کشیدم اما بدون حرف از دستشویی خارج شدم.

 

×××

 

 

آوا*

شالم و رو سرم مرتب کردم و مشمایی که توش لباسای کثیفم و گذاشته بودم و به همراه بقیه چیزا برداشتم و از دستشویی بیرون اومدم، خودمم واقعا هنوز هنگ بودم از این اتفاق و حالم ناخوش شده بود.

در اصل چون انتظارشو نداشتم بد ضدحالی خورده بودم مخصوصا که امروز مهمونی می‌خواستیم بریم و من همیشه روز اول حالم ناخوش بود چه برسه این دفعه که خیلی زود تر از موعد این اتفاق برام افتاده بود

به اطراف نگاهی کردم و با دیدن جاوید که پشت میزی نشسته بود و سرش تو گوشیش بود سمتش رفتم و همین که نزدیکش شدم‌ سرش و اورد بالا و با دیدن من از جاش بلند شد و صندلی روبه روش و از جا کشید بیرون و تا بشینم و گفت:

_خوبی؟!

_به نظرت چطوریم؟… بریم‌ جاوید دوست ندارم بمونم دوست دارم هر چه سریع تر یه دوش بگیرم

_بزار یه چی بگیرم‌ باز فشارت میاد پایین ضعف میکنی

 

با عجز نگاهش کردم

_نه فقط بریم احساس می‌کنم کثیف کثیفم

 

سری به تایید تکون داد و گفت

_قبلا هم این‌طوری شدی ؟

 

سری به نشونه ی نه تکون دادم‌ و می‌توستم‌ بگم‌ واقعا خوشی چند ساعت پیشم کوفتم شده بود هم با زنگ زدن اون ژیلا و هم با اتفاق بدی که برام افتاد

 

 

 

×××

 

 

سرم و تکیه داده بودم به پنجره و متوجه شدم جاوید سمت ویلا نمیره چون راه طولانی شده بود!

تقریبا و موقع اومدنمون یک ربعه رسیدیم ولی الان نیم ساعته بیشتر تو راهیم

_جاوید داری کجا میری؟

 

نگاهش و بهم داد

_دکتر!

 

کلافه و شایدم عصبی به خاطر وضعیتم گفتم:

_سر و وضعم و نمی‌بینی؟ بابا من و ببر خونه یعنی تو نمی‌دونی چرا عادتم زود تر از موعود شده؟

 

سکوت کرده بود و همین طور که اخماش توهم بود رانندگی میکرد و جواب منم نداد که جِری تر ادامه دادم

_به خاطر اون رابطه مسخره ای که با قصد و سو پا پیش گذاشتی… الانم من و ببر ویلا چرا اخه اذیت میکنی منو؟

 

دیگه صدام بغض دار شده بود اخمای جاویدم‌ که دیگه جایی نداشت تا بیشتر از این گره بخوره توهم اما سر دور برگردون چنان دور زد که جیغ لاستیک ماشین درومد و با اخمای درهمش نگاهش و بهم داد و گفت:

_نه من خرم نه تو خب آوا نه من‌ نفهمم نه تو… تو همون موقعی که پات تو خونه ی من باز شد می‌دونستی رابطه من و تو چه احساسی چه هر طور که اون مغز بچه گانت بهت گفته یه روزی کامل میشه! حالا به هر دلیلی شاید دیر این اتفاق افتاد که تقصیر خودم بود اما خواستم بهت بفهمونم برام اهمیت داری نظر تو هم مهم هر چند که صیغم بودی و رابطه کامل حق من بود اما گفتم بزار خودشم بخواد اگه اون شب تو ویلا هم یه نه میگفتی هیچی بین من و تو رخ نمیداد پس این قدر این موضوع تو سر من نزن که هیچ جوره تو کتم نمیره آوا… بس کن فکرات و بریز دور من اگه بخوام با زور پای خودم‌ نگهت دارم یه بچه می‌ندازم تو بغلت و میگم خفه خون بگیر و یه جا تو سکوت بدون این که ژیلا بفهمه زندگیت و کن نون آبت و میدم پس این قدر چیزی و که خودتم خواستیش و نزن تو سر من!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x