×××
آوا*
در خروجی و باز کردم که هوای خنک به همراه نسیمی تو صورتم خورد، سمت میز گردی رفتم که زیر درخت قدیمی چنار بود و روش غذا چیده شده بود… این وسط من واقعا احساس گرسنگی شدیدی میکردم… نگاهم و به فرزان دادم که پشت میز نشسته بود و خیره بود به کتاب توی دستش بود
با دیدن من عینک مطلالعه روی صورتش کمی تعجب کردم
روبه روش نشستم که متوجه حضورم شد و نگاهش و بهم داد و کتابش و بست و گذاشتش روی میز
_خوابت و کم کن!
شونه ای انداختم بالا
_صبح نزاشتی بخوابم کلا سه ساعت در طول روز خواب بودم، کلاس و کار و اینام که بود خب خستم هر چند هنوزم درک نمی کنم
_چیو درک نمیکنی؟!
_اینکه من زبان یاد بگیرم… چمدونم این کار اون کار من حوصله ندارم قرار ما این بود یه تایمی به اسم هم اینور اونور بریم تا من به جاوید نشون بدم میتونم بدون اونم میتونم زندگی کنم
توهم گفتی کمکم میکنی دلیلش و نمیدونم از سر لجبازیته دشمنیته رقابتت با جاوید یا…
_یا شایدم حتما عاشق سینه چاکمی؟!
سکوت کردم که نیشخندی زد و سری به چپ راست تکون داد؛ عینک مطالعش و از رو صورتش برداشت و خونسرد گفت:
_نه قرار ما این بود تو تغییر کنی بعد اسمت کنار اسمم بیاد… چون اگه قرار اسمت کنار اسم من سر زبونا بیاد باید در حد من باشی این یک
دوم فکر کردی جاوید مغزش اندازه تو این قدر بچه گانه و کوته فکره که با چهار تا حرف و تصویر از من و تو فکر کنه من و تو واقعا باهمیم؟ تهشم اصلا این جوری فکر کنه چی به تو زندگی تو میرسه بچه؟!
اشتباه تو میدونی چیه آوا؟
میخوای جاوید فکر کنه تو تغییر کردی
خیره نگاهم کرد:
– بزار این جوری بگم اگه خواستی یه روزی خودتو برای حرف مردم یا حرف کسی تغییر بدی اشتباه کردی…
اگه یه شبی خواستی خودت و تغییر بدی برای جلب توجه یه عده یا یه فرد اشتباه کردی…
اگه یه عمر خواستی خودت و تغییر بدی برای حرف مردم و عقیده مردم اشتباه کردی چون این تغییرا فقط وقت هدر کردن و در اصل فیلم بازی کردن و درآخرم خود واقعیت و گم میکنی!
تنها یه تغییر برای انسان خوبه و اون تغییر برای وجود خودشه
حرفاش مثل یه روانشناس حرفه ای روم اثر داشت و ادامه داد:
– این و یادت باشه فقط و فقط برای خودت و زندگی خودت تغییر کنی نه دیگران
سکوت شد و من محو جملتاش بودم
نگاهش و ازم گرفت و به اطراف باغ داد:
_در رابطه با سوالت… من و جاوید یکم خورده حساب داریم که هر طور حساب میکنم صاف نمیشه و صاف شدنشم به خودمون مربوط پس زیاد دخالت نکن چون اگه قرار بود بفهمی از زبون جاوید میفهمیدی فردام نیازی نیست صبح پاشی… عرضه ی کار و نداری بگیر بخواب
از لفظ بی عرضه اخمام رفت توهم و از بهت دروندم:
_منــــ…
_میدونم، حتما بی عرضه نیستی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی مزخرف شده الکی فقط کشش میدین لااقل پارتارو اینقدر کم نزارین یا روزی چند تا پارت بزارین پلیییییز
چرا انقدر کشش میدین دیگع واقعا دارم خسته میشم کلا هر روز بی زوق این رمان و میخونم اوایلش خوب بود ولی الان هم کم شده هم بی معنی
دقیقا