رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 109

4
(1)

از اینکه قرار بود یه روز بدون پگاه سر بشه خیلی
هم احساس خوبی نداشتم.
با کارهای خونه خودمو سرگرم کرده بودم اما حتی
حین انجام همونهاهم ناخوداگاه باخودم در مورد پگاه
سوتی میدادم!
مثل وقتی که واسه پختن ناهار بدون اینکه حواسپ به
نبودن پگاه باشه بلند بلند و به گمون اینکه تو رو به
رو تلویزون لم داده و داره چیپسش رو میخوره
پرسیده بودم دوست داره ناهار امروز چی باشه …!!!
فکر کنم کل امروز قرار بود اون پاستای قارچ
خوشمزه رو تنهایی و بدون نیما یا پگاه بخورم!
یه دونه آبنبات از توی طرف شکلتهام برداشتم و بعد
هم حین جدا کردن پوستش قدم زنان به سمت پنجره
رفتم و همزمان زیر لب زمزمه کردم:
“کاش این علی آقا پسر خوبی باشه…کاش از پگاه
خوشش بیاد…کاش پگاه هم از اونخوشش
بیاد…کاش…هووووف…کاش سرو سامون بگیره ..
واش یکی رو پیدا کنه که اونقدر دوستش داشته باشه
که بی نیاز بشه از تمام آدمای دنیا”
پرده رو کنار زدم و با کسل ترین حالت ممکن
درحالی که عین یه دختر بچه ابنبات رو توی دهن
میچرخوندم مشغول تماشای اطراف بودم که حدودا ده
دقیقه ماشین نیما با سرعت خیلی کمی نزدیک به در
متوقف شد.
متعجب یا نه بهتر بود بگم هیجان زده و خوشحال
سرم رو به سمت ساعت دیواری برگردوندم.
معمول عادت نداشت زودتر از دو سه یا بیاد خونه اما
الن 12ظهر بود و اون اینجا …
فورا پنجره رو بستم و با کشیدن پرده ها بدو بدو سمت
در رفتم.
توی راهارو ناخوداگاه جلوی آینه رمز کردم.
نفس عمیقی کشیدم و بعد یقه تیشرت آجری رنگ تنم
رو کشیدم پایینتر و سرشونه اش رو بیشتر کج کردم تا
سینه ها و سرشونه ام مشخص باشن.
من حتی موهای بلندم رو پشت شونه ام انداختم تا
استخونهای ترقوه ام کامل مشخص باشن و بعد به
سمت در دویدم و قبل از اینکه نیما بخواد زنگ بزنه یا
حتی با دسته کلید خودش درو باز بکنه لبخدی ملیح
روی صورت نشوندم و خودمو درو باز کردم.
نیما تازه میخواست دستشو سمت زنگ دراز بکنهه با
دیدن من منصرف شد.
میدونم چرا جدیدا از دسته کلیدش استفاده نمیکرد .
همچی بخاطر راحتی پگاه بود.
چشم تو چشم که شدیم آبنباتمو یه طرف لپم نگه داشتم
و لبخند زنان گفتم:
-سلم…

لبخند زنان گفتم:
-سلم…
من با دیدنش پر از شوق و ذوق شدم اما فکر نکنم
قضیه واسه اون هم هیمینطور بوده باشه .
آخه حس کردم از دیدن من اصل خوش حال نشد.
سرش رو تکون داد و بعد آهسته و سرد گفت:
-سلم…
تو فاز بود! همون فاز قهر ماجرای دیشب احتمال .
از کنارم رد شد درحالی که یه جعبه خرید هم توی
دستش بود.
اونا رو روی کمد گذاشت و قدم زنان جلو رفت.
درو بستم و در حالی که پشت سرش قدم برمیداشتم
پرسیدم:
-چرا ماچم نکردی !؟
شروع به باز کردن دکمه های پیرهنش کرد و
همزمان در جوال سوالم گفت:
-چرا باید ماچ کنم !؟
اوه! پس حدسم درست بود اقا نیما با من قهر بودن.
ولی دوستم داشت.
نداشت که صبح قبل از رفتن ماچم نمیکرد.
خندیدم و دویدم سمتش تا فاصله مون کمتر بشه و بعد
سر انگشتامو رو کمرش بال و پایین کردم و پرسیدم:
-قهری !؟
آخرین دکمه هاش رو هم وا کرد وبعد پیرهنش رو از
زیر شلوارش کشید بیرون و جواب داد:
-نوچ!
همونقدر مختصر و کوتاه جوابم رو داد.
دستهامو دور تنش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم رو
کمرش و گفتم:
-میدونم نیستی…اگه بودی که صبح
قبل رفتنت بوسم نیمکردی
منکرش شد و گفت:
-نه من بوست نمکردم…تو کف بدی خواب دیدی!
خندیدم وگفتم:
-نه خواااب نبود اقا نیما تو منو ماچ کردی و رفتی

خندیدم وگفنم:
-نه خواااب نبود اقا نیما تو منو ماچ کردی و رفتی
دستهامو از دور بدن خودش آزاد کرد و بعد هم گفت:
-نه خیر! اشتباه میکنی خانم احمدوند! من شمارو
نبوسیدم گفتم که توهم زدین!
منو که از خودش جدا کرد شروع کرد درآوردن
پیرهنش.
حس میکردم داره ادا سر سنگینهارو درمیاره وگرنه
مطمئن بودم که توهم نزدم و اون واقعا منو بوسیده
بود.
ابروهام رو بال و پایین کردم و تند تند گفتم:
-نوچ نوچ نوچ! تو منو صبح زود بوسیدی …دقیقا
اینجارو …نگام کن…نگاه کن دیگه …
با حالتی خسته نگاهم کرد و بعد هم انگار که داره به
زور اینکارو میکنه نگاهی سرسری و گذری به لپم
انداخت.
سر انگشتمو به لپم فشار دادم و گفتم:
-اینجا اینجا اینجا…اگر با من نبودت میلی چرا
بوسیدیم؟
همون قیافه ی مطمئن و جدی رو به خودش گرفت و
بعد سرش رو آورد جلو و گفت:
-توهم زدی!من علقه ای به بوسیدن یه دختر بد
ندارم…
هنوز از راهرو رد نشده بود.حتی آروم هم حرف
میزد شاید چون فکر میکرد پگاه اینجاست.
غمگین نگاهش کردم و بعد تارهای موهام رو دور
انگشتم پیچوندمو با دلخوری ساختگی ای پرسیدم:
-من؟من دختر بدی ام!؟

پیرهنش رو گوله کرد و بعو هم پرتش کرد سمتم و
جواب داد:
-آره تو! خود خودت!
پیرهنشورو تو هوا گرفتم.
سر به سرم میذاشت.
من اینو خیلی خوب میدونستم.
اینکه اون حس بدی بهم نداره.
پیرهنش رو جلوی بینیم گرفتم.
بوی سیگار میداد اما بیشتر از اون بوی خوش
ادکلنش.
وقتی داشت منو میبوسید همین بوی خوب رو میداد.
اومد سمتمو دستشو دراز کرد وو انگار که تازه یاد
پگاه افتاده باشه و بخواد بخاطرش مواظب ظاهرص
باشه گفت؛
-اوه اصل حواسم نبود! پیرهنمو بده من لخت نرم
بال…شاید رفیقت اینطور راحت نباشه
خندیدم و بدون اینکه در مورد نبود پگاه باهاش
حرف بزنم عقب رفتم و گفتم:
-نوووچ نمیخواااا

عقب عقب رفتم و گفتم:
-نوووچ نمیخواااام!
یکم خسته نگاهم کرد.یعنی نگاهش رنگ خستگی
داشت.هنوز هم که فکر میکرد پگاه اینجا و تو خونه
است و باید مراعات حضورش رو بکنه و لخت
نگرده!
قدم زنان نزدیکتر شد و گفت:
-بده بهار! بده بپوشم خسته ام میخوام برم دوش بگیرم
اونقدر عقب رفتم که یهو کمرم خورد به دیوار ولی
مهم نبود.
حال حال که قصد پس دادن پیرهن عزیزش رو
نداشتم.
ابروهام رو ریتیمک بال و پایین کردم و گفتم:
-نمیخوام نمیخوام!
پیرهنش رو مثل یه شی ارزشمند تو بغلم سفت و
محک گرفته بودم و همزمان ابنبات رو توی دهنم
میچرخوندم.
بهم نزدیکت شد و بعد هم گفت:
-دو راه بیشتر نداری یا خودت بدی یا من به زور
ازت بگیرم !کدومش رو انتخاب میکنی؟
با بی جواب گذاشتن سوال دو گزینه ایش گفتم:
-آشتی کن تا پیرهنتو بهت بدم!
سری جنبوند و با طمانینه نگاهم کرد و گفت:
-عجب…گروکشیه پس!؟
لبخندی سراسر شیطنت روی صورت نشوندم و
جواب دادم:
-یه چیزی تو همین مایه ها عزیزم…
تقریبا رسیده بود رو به روم و فاصله ی بینمون هم
بیشتراز یه قدم خم نبود.
چشمهام رو عضله های تنش به گردش دراومد.
من به اون تو خوش تیپی و خوش هیکلی نمره ی
بیست از بیست میدادم.
چند لحظه ای خیره خیره نگاهم کرد و بعد
سرش رو یه کوچولو کج کرد و پرسید:
-این چیه توی دهنت !؟
آبنبات رو چرخوندم و بعد جواب دادم:
-آبنیات..از اونا که باید کلی بمکی تا برسی به اون
شکلت تهش…خوشمزه اس
نیمچه لبخندی زد و بعد دستش راستش رو به دیوار
تکیه داد و گفت:
-بدش به من . شاید دراون صورت باهات آشتتی بکنم
دستش راستش رو به دیوار تکیه داد و گفت:
-بدش به من . شاید دراون صورت باهات آشتی بکنم
!
گوشه ی لبهام از هم کش اومد و رو صورتم طرح یه
لبخند از ته دل گرفتن.
نمیدونم چرا طاقت قهر و دلخوری نیما رو اصل
نداشتم.
وقتی حس میکردم ازم دلخوره بیقرار و ناخوش
احوال میشدم و این بیقراری و ناخوشی زمانی رفع
میشد که اون دوباره باهام مهربون بشه!
مثل حال ..
باید اعتراف میکرد امروز واسه دیدنش دل تو دلم نبود
که منم جواب بوسه اش رو بدم و بهش بفهمونم چقدر
دوستش دارم.
سرم رو تکونی دادم و بعد زل زدم تو چشمهاش و
گفتم:
-باشه مال تو !
و همزمان زبونم رو از دهنم بیرون آوردم درحالی که
آبنباا درست روی اون قرار داشت.
بالخره ما لبخند آقا رو هم دیدیم.
سرش رو آورد جلو و گفت:
-زرنگیاااا….
اینو گفت و زبونمو کامل توی دهنش فرو بردهمراه با
اون آبنیاتی که چیز خیلی زیادی هم ازش باقی نمونده
بود.
چشمامو بستم.
نمیخواستم رهاش کنم
دستهامو دور همون بدن لخت حلقه کردم و بعد هم با
اشتیاق و ولع زیادی بوسیدمش و لبهاش رو خوردم.
آبنبات حال دیگه توی دهن اون بود نه من….
انگشتهامو روی پوست کمرش به ارومی بال و پایین
میکردم و تنش رو می مالوندم.
دلم نمیخواست ازم فاصله بگیره اما این کارو کرد.
صاف ایستاد و واسه اینکه زودتر به اون کاکائو وسط
ابنبات برسه زیر دندوناش شکستش.
دستهامو رو طرف پهلوهاش گذاشتم و چون صدای
شکستن و خورد شدن آبنبات رو زیر دندوناش شنیدم
پرسیدم:
-شکوندیش !؟
سرش رو تکون داد و جواب داد:
-من صبر ندارم…شکوندنش بهتر از میکیدنش…
خندیدم و سرم رو گذاشتم رو سینه اش و پرسیدم:
-نیما…حال آشتی !؟
تو گلو خندید و بعد دست نوازشی روی سرم کشید و
جواب داد:
-آره عزیز دلم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملقب به ارکا
ملقب به ارکا
2 سال قبل

اگه بعد ازدواج قراره شکلات دهنی و این لوس بازیا باشه که خیلی…..😐😐😑

ریما
ریما
2 سال قبل

مهرداد بابد خیلی پست باشه .زندگی بهار خراب کنه.

مهدیس
مهدیس
پاسخ به  ریما
2 سال قبل

پست هست دیگه نیست مگه ؟؟؟!!مهرداد پست ترین ادمی هست که تا الان دیدم یادتون نمیاد وقتی بهار میخواست ولش کنه باهاش چیکار کرددد کلاا اگه بخوای از اول نگاه کنیم مهرداد از اون ادمایی هست که از اون پسرای مایه دار خر پول که فک میکننن هر گوهی دلشون بخواد میتونن انجام بدن و همهعاشقشون هستننن و اگه خلاف سازشون برقصه به قدری عقده ای هستن که هر کاری بکننن

یاس
یاس
2 سال قبل

سلام دوستاي گلم منم احساس میکنم پگاه و مهرداد با هم هستن و تو پارت های آینده سر و کله مهرداد پیدا ميشه چون بهار همش از پیدا شدن مهرداد میترسه و آنجا که پگاه گفت خودت همه چی رو به نیما بگو چون شاید چیزهای بشنوه که واقعیت نداشته باشه و احساس میکنم نیما از گذشته خبر دار بشه و یکم با بهار رابطشون شکر آب بشه تا وقتی که بچشون به دنیا بیاد همه چی خوب بشه من اینجوری فک میکنم

آذر
آذر
2 سال قبل

من فکر نمیکنم پگاه با نیما باشه یعنی این انصاف نیس بهار خودش میدونه اشتباه کرده خدا کسی که نمیدونه رو سرجاش میشونه بعدم مگه چندبار یکی و تنبیه میکنند بهار با از دست دادن فرزین و آبروی که نوشین ازش برد و ازدواج زورکی با نیما خیلی تنبیه شد

آذر
آذر
پاسخ به  آذر
2 سال قبل

بعدم نوشین شرایط خیانت و داشت ولی بهار چیزی کم نداره که نیما بهش خیانت کنه.ولی امکان اینکه مهرداد سرو کله اش پیدا بشه و بهارو اذیت کنه زیاد ولی من فکر میکنم نیما خیلی راحت بگذره بگه گذشته مهم نیست مهم الانه که بهار من و دوست داره بهم خیانت نمیکنه

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  آذر
2 سال قبل

منم موافقم

Shila
Shila
پاسخ به  آذر
2 سال قبل

کاملا موافقم باهات

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x