رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 6

0
(0)

 

سوال نوشین فقط غیر منتظره نبود.
بی ادبانه هم بود و من حدس میزدم یه جورایی واسه تحقیر و آزار من این سوال رو از همسرم پرسید وگرنه هیچ دلیلی نداشت که اون بخواد همچین سوالی از نیما  بپرسه …
سرم به سمت نیما چرخیده شد.
با اینکه خودش هم از این سوال خوشش نیومد اما خیلی ریلکس  جواب داد:

-بله خب! شما اون زمان منو با همسر سابقم دیدین…منم شمارو با همسر سابق و  مرحومتون!

از جواب نیما به نوشین خوشم اومد چون یه جورایی ساکتش کرد اما با این وجود دلم نمیخواست با نوشین حتی همکلام بشه.
گذشته ای بین ما بود که من نمیخواستم دوباره کسی جز همون ادمای قبلی ازش باخبر بشن.
خصوصا نیما که برام بسیار ارزشمند بود!
نوشین که واسه چنددقیقه دهنش بسته شده بود لبخندی عصبی زد و  گفت:

-بله! اما شما همسرتونو طلاق دادین درست !؟

نوشین با این حرفها و سوالهای زهردارش دیگه داشت شورش رو درمیاورد.
دلم میخواست دست نیما رو  بگیرم و از اونجا ببرم اما…
جواب دادن به سوال نوشین باعث شد  فرصت همچین کاری پیش نیاد:

-بله ما طلاق گرفتیم!

نوشین کنج لبش رو داد بالا و درحالی که خودش رو با غذا دادن به پسرش مهراد که شباهت آشکار و فاحشی با پدرش داشت، از نگاه کردن به نیما محروم میکرد گفت:

-فکر کنم دلیل طلاقتون روبدونم…و… با این حساب پس شما یه اشتباه رو دوبار تکرار کردین!

حرفهاش صدای  خاله و مهرداد رو هم درآورد.
البته اول مهرداد بود که  گفت:

-نوشین بس کن!

حتی خاله هم یه نگاه شماتت گونه بهش رفت و گفت:

-بهتره به مهراد غذا بدی…

نه! دیگه نمیخواستم اجازه بدم نیما اونجا بمونه.
دستشو سفت گرفتم و گفتم:

-با اجازتون!

و اونو از اونجا دور نگه داشتم اما مگه این دور کردن اون همم باعث میشد ذهنش از چرت و پرتهای نوشین دور بمونه!
متعجب پرسید :

-این دختر خاله ی تو منظورش از زدن اون حرفها  چی بود !؟

چشمامو بازو بسته کردم و به سمت اولین میز خالی رفتیم و همزمان جواب دادم:

-حرفهاش رو جدی نگیر…مدل صحبت کردنش همینجوریه!

چرت و پرت میگفتم و میدونستم این چرت و پرتها برای اون قابل باور نیستن..

دیگه نمیشد از اینجا رفت.
اتفاقی که نباید میفتاد افتاده بود و حس میکردم اگه بهش بگم  بریم جای دیگه بیشتر از الان حس شکش گل میکنه!
رو پیشونیم عرق نشسته بود و حالم اصلا حال خوبی نبود!
نوشین با خودم هر برخوردی میکرد ناراحت نمیشدم  و هیچی نمیگفتم اما در مورد نیما قضیه فرق میکرد.
من روی اون حساس بودم.
انگشتهامو توی هم قفل کردم و گفتم:

-نیما…بابت حرفها و طرز برخورد دخترخاله ام ازت معذرت میخوام.

به صورت شرمنده و حتی پریشونم نگاهی انداخت و پرسید:

-معذرت میخوای؟ تو چرا معذرت میخوای…؟
خودش باید شرمنده باشه البته تو نگران نباش…برای من این رفتارها اهمیت نداره هر چند بی دلیل اینطور بود!

نمیتونستن بگم رفتار اون بی دلیل نبود.
دلیل داشت…دلیلش هم اتفاقاتی بودن که تو گذشته بین ما رخ داد و من نمیخواستم تو بدونی!
لبهامو روی هم‌مالیدم و گفتم:

-من اصلا کنار اون حس و حال خوبی ندارم. از رفتار دختر خاله ام هم شرمنده ام…

مِنو رو به سمتم داد تا غذا انتخاب بکنم و بعد هم‌گفت:

-بیخودی شرمنده ای…یه نفر دیگه بد برخورد کرد تو چرا باید به خاطرش احساس صرمندگی بکنی؟ هااان !؟
برای من که اصلا حرفهای اون اهمیتی نداره… هر چند واقعا دلیلشو نمیدونم. راستی…اون‌پسر جوونه شوهرش بود !؟

با ترس نگاهش کردم و جواب دادم:

-آره…

کن لبهاش رو خم  کرد و آهسته گفت:

-احساس کردم سن و سالش از دختر خاله ات کمتر…

نگاهمو معطوف من کردم و گفتم:

-آره…چند سالی ازش کوچیکتر…

چیز بیشتری نگفتن.
باید آبی به سرو صورتم میزدم تا یکم حالم جا میومد برای همین تا قبل از آوردن سفارشات گفتم:

-نیما من برم دستامو بشورم الان میام…

سرش رو جنبوند و جواب داد:

-باشه …

از روی صندلی بلندشدم و قدم زنان به سمت سرویس بهداشتی رفتم….

چشمهام رو بستم.مشتهام رو از  آب پر کردم و  تمام اون آب خنک و سرد رو پاشیدم به صورتم بلکه کمی به خودم بیام.
بلکه به خودم مسلط بشم و بتونم تو همچین مواقعی  دست و پام رو گم نکنم و با دستپاچگی همچی رو لو ندم.
فقط واقعا لازم بود به این شانس تف و لعنت بفرستم.
آخه چرا باید یه رستوران مشترک انتخاب میکردیم !؟
به این نمیگن اوج بدشانسی؟

سرمو که بالاترگرفتم  و چشمهام رو باز نگه داشتم از تو آینه با نوشینی که پشت سرم بود چشم تو چشم شدم.
خشکم زد.
اون عمدا اینجا اومده بود.
شک نداشتم!
دست به سینه تکیه اش رو به کاشی های آبی رنگ داد و بعد هم گفت:

-حالا میفهمم چرا مهرداد دیگه دم از رفتن از شیراز و برگشتن به تهران نزد…
حالا میفهمم اصلا چرا واسه اولین بار حاضر شد با من بیاد تهرون…

مکث کرد.نفس عمیقی کشید و بعد با بی
ملاحظه گی پرسید:

-هنوز باهاش در ارتباطی !؟

آتیش گرفتم از شنیدن این سوال.
چرا همچین فکری کرد باخودش آره؟
بلافاصله سرش رو به سمتم برگردوند و با لحن خیلی تندی جواب دادم:

-نهههه!

با پوزخند برانداز کرد و پرسید:

-مطمئنی؟

دندون قروچه ای کردم و خیره تو چشمهاش گفتم:

-من شوهر دارم و عاشقشم!

نگاه سرد و پر حرفی به صورت خیس قطرات آب م کرد و گفت:

-اگه بودی که چشماتواز کاسه درمیاوردم نمک نشناس!

سکوت کردم ودر سکوت چشمهاش که نفرت توشون موج میزد رو تماشا کردم.
انگار اون هموز هم میخواست اون گذشته باز بمونه.
سکوت رو شکستم و تاکید کنان گفتم:

-من شوهرمو دوست دارم هیچ کاری هم به کار تو و شوهرت ندارم!

پوزخند زد و گفت:

-عجب! حالا واقعا اون زنه رو بخاطر خیانت طلاق داده یا تو اومدی هوار شدی تو اون زندگیشون…؟! هه….

دستهامو مشت کردم و با همون صورت خیس بهش خیره موندم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

نویسنده محترم پارت لطفا🌹💋

...
...
1 سال قبل

فک کنم تو این فصل هم نیما قضیه رو بفهمه یعنی نوشین بهش بگه و رابطش با بهار بهم بخوره

حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

نویسنده جان تشکر به خاطر پارت هایی که می زاری

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x