رمان آشپز باشی پارت 23 - رمان دونی

– نه… ارزش نداره گریه کنم… حتی بغض کنم… زندگی‌مو می‌کنم مثل همه‌ی این سالا‌… بلاخره یه رستوران پیدا می‌کنم کار می‌کنم…

– تینا بعد دوستی با این زن من شد… اونقد نامرد بود که این عکسو خودش واسم فرستاد! که مثلا بگه من زن دست دو گرفتم!

پوزخندی زد و ادامه داد:

– البته… کاش به حرفش گوش می‌دادم… احمقانه‌ست اما تا دیروز… تا دیشبم دوس داشتم تینا برگرده! ولی حالا نه… حال و روز تو رو که می‌بینم دلم نمی‌خواد دچارش شم… هرجا هست خوشش باشه!

– چرا رفت؟!

تکه‌ای از موهایم را در دستش گرفت و مشغول بازی با آن شد…

– نمی‌دونم… دلشو زدم شاید… به قول خودش نمی‌تونست با تعصبای خشک من زندگی کنه…!

نفس عمیقی کشید و موهایم را رها کرد… روسری‌ام را رویش کشید…

کنارش استرسی نداشتم ترس هم نداشتم!

قبلا تجربه‌اش کرده بودم…

– اولین گناه من تویی… اولین گناه بزرگم… اولین زنی که دست و چشمم روش هرز می‌پره…

خندیدم… شرایطمان کاملا برابر بود! من هم مانند او گناه کبیره‌ام خودش بود…

– زهرمار…

بیشتر خندیدم… میان آن همه حس بدی که از حرف‌هایمان داشتیم این حرفش دلم را شاد کرد…

– آخه منم همینم… من که کاری نکردم… اون شبم اگه اون پیک کوفتیو نمی‌خوردم شاید‌..‌.

بی آن‌که ادامه بدهم نگاهش کردم… واقعا شبیه گوریل نبود… چشم و ابرو مشکی، پوست روشن…

قدبلند و چهارشانه… مرد ایده‌ئالی بود! البته به جز اخلاق گند و اعصاب خورد‌کنش!

نگاهم را روی موهای مواجش گرداندم… باد شالم را روی شانه‌ام انداخت… هوای خوبی بود…

سوز سرما و گرمای خورشید تناقضی دلپذیر داشتند… مثل آغوش او!

– به چی زل زدی؟!

– هیچی… داشتم فکر می‌کردم چقد عمل زیبایی نیاز داری که قیافت شبیه آدما بشه!

– کل عملای من اندازه‌ی دماغ تو نمیشه! عجب رویی داری دختر!

دوباره خندیدم.

 شاید ته دلم مثل زهرمار تلخ بود اما نمی‌خواستم زندگی‌ام را تلخ کنم…

از نو شروع کردن زیاد هم سخت نبود!

بلند شدم و چشم بستم.

 از هوای دلپذیر شیراز نفسی گرفتم…

– الهی شکرت… واسه هرچی دادی و ندادی!

– به‌ خدا تو یه چیزیت هست! مخت تاب داره… تا حالا که مثل خر عر می‌زدی! حالا نیشت تا بناگوش بازه!

هنوز نشسته بود و نگاهم می‌کرد…

 شالم را از دور گردنم باز کردم و دوباره آزاد روی موهایم انداختم.

– ارزش غصه خوردن نداره! من هنوز اول راهم… بیست و پنج سالمه! دوست ندارم ادامه‌ی زندگیمو تو حسرت این پنج سال بسوزونم!

دست زد و مسخره گفت:

– براوو! بیل گیتس باید بیاد تو درسش بدی بچه! حالا همه‌ی این حرفا رو زدی که بهم بگی بیست و پنج سالته؟! به من چه؟!

– برو بابا مسخره!

گفتم و کفش‌های کتونی سفیدم را جلو کشیدم.

حکم کفش آهنی را داشت برای پیدا کردن کار جدید…

– کجا می‌ری؟! کیف میفی چیزی نداری؟!

نچی کردم و راست ایستادم.

– مرد باش و اون شبو فراموش کن… اون سویچ منم وردار بیار… بعدشم دیدار به قیامت!

دست به کمرش زد…

قیافه و تیپ شیک و پیکش در آن حیاط قدیمی با پنجره‌های سفید و کمی زنگ‌زده، نمای آجری و در آهنی قدیمی دیدنی بود!

کل وجود این بشر پر بود از تناقض!

– نه بابا! نچایی؟! گوشام درازن یا پشتشون مخملیه فرفری؟

– دراز که نیستن اما پشتشونو ندیدم!

جستی زد و بازویم را گرفت…

 از خنده ریسه رفتم!

قیافه‌اش واقعا دیدنی بود!

– خیلی پررو شدی دو دیقه تو روت خندیدما؟!

نگاهش سمت لب‌هایم چرخید…

 مکث کرد و کاویدشان…

کبودی‌اش به چشم نمی‌آمد اما چشم‌های عقابی او حتما می‌دیدش!

– خیلی پررو شدی دو دیقه تو روت خندیدما؟!

نگاهش سمت لب‌هایم چرخید…

مکث کرد و کاویدشان…

کبودی‌اش به چشم نمی‌آمد اما چشم‌های عقابی او حتما می‌دیدش!

دستش روی بازویم محکم شد اخم‌هایش به چشمانم رسید…

– کار اونه؟!

– کار توئه… دیروز ظهر… خونه‌ی مامانت…

اخم‌هایش بیشتر در هم رفت…

یک جور عذاب وجدان کاسه‌ی چشمش را پر کرده بود…

پنجه‌هایش از دور بازویم کنار رفت و با همان اخمش گفت:

– فراموشش کن! منظوری پشتش نبود! فقط… یه هوسِ زودگذر بود که باید ارضا میشد… دیگه نمی‌خوام بهت دست بزنم…

پشتش را به من کرد اما زمزمه‌ی “دلم برای نماز تنگ شده” گوشم را پر کرد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس
یاس
1 سال قبل

نویسنده میخاد یه بچه مثبت نماز خون هیز رو نشون بده 😅😅

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x