رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 6

5
(2)

 

سوال نوشین فقط غیر منتظره نبود.
بی ادبانه هم بود و من حدس میزدم یه جورایی واسه تحقیر و آزار من این سوال رو از همسرم پرسید وگرنه هیچ دلیلی نداشت که اون بخواد همچین سوالی از نیما  بپرسه …
سرم به سمت نیما چرخیده شد.
با اینکه خودش هم از این سوال خوشش نیومد اما خیلی ریلکس  جواب داد:

-بله خب! شما اون زمان منو با همسر سابقم دیدین…منم شمارو با همسر سابق و  مرحومتون!

از جواب نیما به نوشین خوشم اومد چون یه جورایی ساکتش کرد اما با این وجود دلم نمیخواست با نوشین حتی همکلام بشه.
گذشته ای بین ما بود که من نمیخواستم دوباره کسی جز همون ادمای قبلی ازش باخبر بشن.
خصوصا نیما که برام بسیار ارزشمند بود!
نوشین که واسه چنددقیقه دهنش بسته شده بود لبخندی عصبی زد و  گفت:

-بله! اما شما همسرتونو طلاق دادین درست !؟

نوشین با این حرفها و سوالهای زهردارش دیگه داشت شورش رو درمیاورد.
دلم میخواست دست نیما رو  بگیرم و از اونجا ببرم اما…
جواب دادن به سوال نوشین باعث شد  فرصت همچین کاری پیش نیاد:

-بله ما طلاق گرفتیم!

نوشین کنج لبش رو داد بالا و درحالی که خودش رو با غذا دادن به پسرش مهراد که شباهت آشکار و فاحشی با پدرش داشت، از نگاه کردن به نیما محروم میکرد گفت:

-فکر کنم دلیل طلاقتون روبدونم…و… با این حساب پس شما یه اشتباه رو دوبار تکرار کردین!

حرفهاش صدای  خاله و مهرداد رو هم درآورد.
البته اول مهرداد بود که  گفت:

-نوشین بس کن!

حتی خاله هم یه نگاه شماتت گونه بهش رفت و گفت:

-بهتره به مهراد غذا بدی…

نه! دیگه نمیخواستم اجازه بدم نیما اونجا بمونه.
دستشو سفت گرفتم و گفتم:

-با اجازتون!

و اونو از اونجا دور نگه داشتم اما مگه این دور کردن اون همم باعث میشد ذهنش از چرت و پرتهای نوشین دور بمونه!
متعجب پرسید :

-این دختر خاله ی تو منظورش از زدن اون حرفها  چی بود !؟

چشمامو بازو بسته کردم و به سمت اولین میز خالی رفتیم و همزمان جواب دادم:

-حرفهاش رو جدی نگیر…مدل صحبت کردنش همینجوریه!

چرت و پرت میگفتم و میدونستم این چرت و پرتها برای اون قابل باور نیستن..

دیگه نمیشد از اینجا رفت.
اتفاقی که نباید میفتاد افتاده بود و حس میکردم اگه بهش بگم  بریم جای دیگه بیشتر از الان حس شکش گل میکنه!
رو پیشونیم عرق نشسته بود و حالم اصلا حال خوبی نبود!
نوشین با خودم هر برخوردی میکرد ناراحت نمیشدم  و هیچی نمیگفتم اما در مورد نیما قضیه فرق میکرد.
من روی اون حساس بودم.
انگشتهامو توی هم قفل کردم و گفتم:

-نیما…بابت حرفها و طرز برخورد دخترخاله ام ازت معذرت میخوام.

به صورت شرمنده و حتی پریشونم نگاهی انداخت و پرسید:

-معذرت میخوای؟ تو چرا معذرت میخوای…؟
خودش باید شرمنده باشه البته تو نگران نباش…برای من این رفتارها اهمیت نداره هر چند بی دلیل اینطور بود!

نمیتونستن بگم رفتار اون بی دلیل نبود.
دلیل داشت…دلیلش هم اتفاقاتی بودن که تو گذشته بین ما رخ داد و من نمیخواستم تو بدونی!
لبهامو روی هم‌مالیدم و گفتم:

-من اصلا کنار اون حس و حال خوبی ندارم. از رفتار دختر خاله ام هم شرمنده ام…

مِنو رو به سمتم داد تا غذا انتخاب بکنم و بعد هم‌گفت:

-بیخودی شرمنده ای…یه نفر دیگه بد برخورد کرد تو چرا باید به خاطرش احساس صرمندگی بکنی؟ هااان !؟
برای من که اصلا حرفهای اون اهمیتی نداره… هر چند واقعا دلیلشو نمیدونم. راستی…اون‌پسر جوونه شوهرش بود !؟

با ترس نگاهش کردم و جواب دادم:

-آره…

کن لبهاش رو خم  کرد و آهسته گفت:

-احساس کردم سن و سالش از دختر خاله ات کمتر…

نگاهمو معطوف من کردم و گفتم:

-آره…چند سالی ازش کوچیکتر…

چیز بیشتری نگفتن.
باید آبی به سرو صورتم میزدم تا یکم حالم جا میومد برای همین تا قبل از آوردن سفارشات گفتم:

-نیما من برم دستامو بشورم الان میام…

سرش رو جنبوند و جواب داد:

-باشه …

از روی صندلی بلندشدم و قدم زنان به سمت سرویس بهداشتی رفتم….

چشمهام رو بستم.مشتهام رو از  آب پر کردم و  تمام اون آب خنک و سرد رو پاشیدم به صورتم بلکه کمی به خودم بیام.
بلکه به خودم مسلط بشم و بتونم تو همچین مواقعی  دست و پام رو گم نکنم و با دستپاچگی همچی رو لو ندم.
فقط واقعا لازم بود به این شانس تف و لعنت بفرستم.
آخه چرا باید یه رستوران مشترک انتخاب میکردیم !؟
به این نمیگن اوج بدشانسی؟

سرمو که بالاترگرفتم  و چشمهام رو باز نگه داشتم از تو آینه با نوشینی که پشت سرم بود چشم تو چشم شدم.
خشکم زد.
اون عمدا اینجا اومده بود.
شک نداشتم!
دست به سینه تکیه اش رو به کاشی های آبی رنگ داد و بعد هم گفت:

-حالا میفهمم چرا مهرداد دیگه دم از رفتن از شیراز و برگشتن به تهران نزد…
حالا میفهمم اصلا چرا واسه اولین بار حاضر شد با من بیاد تهرون…

مکث کرد.نفس عمیقی کشید و بعد با بی
ملاحظه گی پرسید:

-هنوز باهاش در ارتباطی !؟

آتیش گرفتم از شنیدن این سوال.
چرا همچین فکری کرد باخودش آره؟
بلافاصله سرش رو به سمتم برگردوند و با لحن خیلی تندی جواب دادم:

-نهههه!

با پوزخند برانداز کرد و پرسید:

-مطمئنی؟

دندون قروچه ای کردم و خیره تو چشمهاش گفتم:

-من شوهر دارم و عاشقشم!

نگاه سرد و پر حرفی به صورت خیس قطرات آب م کرد و گفت:

-اگه بودی که چشماتواز کاسه درمیاوردم نمک نشناس!

سکوت کردم ودر سکوت چشمهاش که نفرت توشون موج میزد رو تماشا کردم.
انگار اون هموز هم میخواست اون گذشته باز بمونه.
سکوت رو شکستم و تاکید کنان گفتم:

-من شوهرمو دوست دارم هیچ کاری هم به کار تو و شوهرت ندارم!

پوزخند زد و گفت:

-عجب! حالا واقعا اون زنه رو بخاطر خیانت طلاق داده یا تو اومدی هوار شدی تو اون زندگیشون…؟! هه….

دستهامو مشت کردم و با همون صورت خیس بهش خیره موندم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

نویسنده محترم پارت لطفا🌹💋

...
...
1 سال قبل

فک کنم تو این فصل هم نیما قضیه رو بفهمه یعنی نوشین بهش بگه و رابطش با بهار بهم بخوره

حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

نویسنده جان تشکر به خاطر پارت هایی که می زاری

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x