رمان آوای نیاز تو پارت 153 - رمان دونی

 

 

چند بار دست کشیدم تو موهام…

برای بار هزارم تو اتاق چرخ زدم تا یکم رو خودم مسلط بشم و در آخر از اتاق زدم بیرون و سمت سالن پایین که سر صداش تا بالام میمومد قدم برداشتم

پله ها رو دو تا یکی می‌گذروندم و همین‌طور که اطرافم و میکاویدم و به یک باره نگاهم زوم شد روشون

با دیدنشون تو اون حالت از حرکت ایستادم و خون خونم‌ و میخورد و دوست داشتم مشتام و تو صورت فرزانی بزنم که این قدر راحت فاصلش با آوا در حد چند سانت کرده بود… دوست داشتم سیلی تو گوش اون دختره ی احمق برنم که باز سرکشیاش و شروع کرده بود و اون جوری دستش و دور گردن فرزان انداخته بود ولی از همه بیشتر حس دلخوری بود که توی وجودم نقش بسته بود!

دلخوری از کسی که توقع نداشتم حتی به خاطر لجبازیو بچه بازی این کارو با من بکنه… منی که روش همه جوره حساب کرده بودم

انگار وسط اون جمعیت هیچ کسی رو جز آوا و فرزان نمیدیدم… آوایی که شدید دلتنگ و نَسَخش شده بودم ولی الان فقط می‌خواستم بهش بفهمونم کسی که کنارش چه آدم مریضیه

هر چند که می‌ترسیدم با این ظاهر جدیدش که اصلا به دلم نمیشست تو صورتم زل بزنه و بگه میدونم فرزان کیه و چیه حالا که چی!

مثل این که نگاه خیرم خیلی سنگینی‌ کرد که آوا نگاهشو برای لحظه ای بهم داد و در آخر دستش و گذاشت تو دست فرزان و سمتی رفتن!

پله های باقی موند رو پایین رفتم و نگاهم زوم روشون بود و هنوز بهشون نرسیده بودم که یهو ژیلا جلوم سبز شد

موهای مشکی شده چشمایی با لنز سبز!

روبه روم لبخندی زد و دندونای لمینت شده ی سفیدش و به رخم کشید و گفت:

_عزیزم گفتی نمیای پایین که؟

 

نیم نگاهی به آوا انداختم که هنوز کنار فرزان ایستاده بود و بعد روبه ژیلا توپیدم

_این قبل این بود که بفهمم کیا رو دعوت کردی عزیزم

 

یکی از دستاش و قاب صورتم کرد و با خنده گفت:

_بابا آروم باش عزیزم…

 

کلافه طرف دیگه ای رو نگاه کردم و ادامه داد

_من فقط پسر عموم و داداش تو رو دعوت کردم… خب اونم با خودش همراه جدید وَ البته همیشگیش و آورده

مثل این که خیلیم باهم صمیمی شدن چون وِرد زبون کس و ناکس شدنو همه جا باهمن و انگار آواتم خیلی تغییر کرده مگه نه؟

اصلا خبر داشتی کسی که دوستش داری پارتنر همه جوره ی فرزان شده؟!

 

فقط خیره تو صورتش بودم که ادامه داد

_خواستم فقط خبر دارت کنم و واقعیت و بهت نشون بدم پسرعموی عزیزم!

 

نیشخندی زدم

_تو سباحیم که رنگ موهاتو مدل لباساتو اصلا وجودت و تغییر بدی بازم همون آدم منفور قبلی می‌مونی ژیلا

می‌دونی ربطیم به گذشته و عقده هاتم نداره ها گذشته تا یه حد رو آدم تاثیر میزاره تو ذاتت و خراب کردی عزیزم!

 

مات موند که بی توجه بهش خواستم سمت آوا برم… دیگه حضور فرزانم اهمیتی برام نداشت ولی با دیدن جای خالیشون لعنتی به خودم فرستادم و نگاهم و دور سالن چرخوندم ولی نبودن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

خیلی دلت تنگ شده انگار برای پروانه می‌خواهد تو را؟؟!
دل منم تنگ شده ولی شُک زده‌مون نکن. بنر این داستان بهش میومد.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
هعی
هعی
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

اره🥲یه طوری بود که انگار بهش عادت کرده بودم خوندنش جزوی از کارهای روزمرم شده بود

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x