رمان آوای نیاز تو پارت 185 - رمان دونی

 

 

×××

 

جاوید*

 

نگاهم به در اتاقی بود که بالاخره باز شد و دکتر ازش خارج شد…‌ نگاهی به هممون کرد که ژیلا اولین نفر از جاش بلند شد و منتظر و با ته مونده های امید بهش خیره موند اما دکتر سری به چپ و راست تکون داد و لب زد

_ریه ایشون بیشتر از این دووم نمیاره!

 

صدای هق هق ژیلا بلند شد و بعد روبه من عصبی لب زد

_یه دکتری که یه چیزی حالیش باشه بیار بالا سرش… اصلا… اصلا بیا ببریمش خارج برای درمان

جاوید داره می‌میره می‌فهمی؟

 

می‌دونستم چقدر آقابزرگ براش اهمیت داره اما حال خودمم زیاد تعریفی نداشت

بدون حرف فقط نگاهم و ازش گرفتم که صدای دکتر بلند شد

_می‌تونید ببریدش… حتی میتونید دکتر دیگه ای بالا سرش بیارید اما

 

نفس عمیقی کشید

_متاسفم اینو میگم ولی ریه ایشون دیگه توانایی برای ادامه نداره… عفونت کل ریه رو درگیر کرده‌‌ گفته بودم یکی دوه ما دیگه وقت دارن اما ریه خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تخریب شده… بهتره خودتونو برای هر چیزی آماده کنید؛ با اجازه!

 

با پایان جملش دیگه نیستاد و سمت خروجی رفت

همزمان صدای گریه ژیلا بلند شد و زمزمه وار و پشت سر هم میگفت نه نه و در آخر طاقت نیاورد و وارد اتاق آقابزرگ شد… می‌دونستم برای اون که جز آقابزرگ کسی رو نداره این وضعیت خیلی اذیت کننده ولی واقعیت و باید می پذیرفتیم… نفس عمیقی کشیدم و رو به آیدینی که تکیه داده بود به دیوار نگاهش به زمین بود لب زدم

_زنگ بزن به مادرت بگو بیاد!

 

چیزی نگفت که سمت خروجی رفتم و دستم به دستگیره در نرسیده بود که صداش اومد

_کجا میری؟!

 

مکثی کردم و جواب دادم

_پیش فرزان!

 

×××

 

 

_تو اتاق کارشونن چند لحظه صبر کنید برم اطلاع بدم بهشون!

 

نگاه کلافه ای به پیرزن کند روبه روم کردم که سمت پله ها آروم حرکت می‌کرد و من دیگه صبر نداشتم و می‌ترسیدم!

می‌ترسیدم از این‌ که دیر بشه حتی یک ساعت دیر ترو یک حسرت به حسرتای دیگه زندگیم‌ به خاطر غرور لعنتیم اضافه بشه… دیگه صبری نکردم و خودم سمت پله ها با قدمای بلند حرکت کردم که صدای اون زن پیر عصبی بلند شد

_آقا کجا میرید.. آقا؟!

 

اعتنایی نکردم‌ که دنبالم اومد و نفس نفس زنان پشت سرم ادامه داد

_آقای آریانمهر؟

 

اهمیتی‌ ندادم و فقط تند تند قدم برمی‌داشتم‌ که زن عقب گرد کرد و رفت… قطعا میخواست کسی‌رو خبر کنه ولی اهمیتی نداشت… با قدمای بلند خودم و به اتاق کار فرزان رسوندم و خواستم بدون در زدنی درو باز کنم که صدای آشنایی توجهم و جلب کرد آوا بود!؟

اما این صدا تنها نبود هم نَوا داشت!

همنوایی که باورم‌ نمیشد فرزان باشه…

دستم رو دستگیره در خشک شده بود و ماتم برده بود از صحنه ای که ندیده تصورشم برام سخت بود

 

_میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم…

میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم…

 

ناباور نگاهم به در بسته شده بود و در آخر در و باز کردم و نگاهم به صحنه ای رسید که تو باورام‌ نمی‌گنجید و فقط صدای سوتی ممتد تو مغزم تکرار شد و تکرار…

وَ انگار این سوت پایان همه چی بود… درست مثل سوت پایان یه مسابقه که من بازندش شده بودم!

انگار خودمم باورم نشده بود که دیگه پلی بین من و آوا نیست ولی الان…

نگاه متعجب و ناباور هردوشون روم نشست و من نگاهم در گردش بین گیتار دست فرزان و نگاه آوایی که از رو میز پایین اومده بود و بُهت زده به من نگاهم میکرد… هیچ کی هیچی نمی‌گفت و فقط بهم ناباور نگاه می‌کردیم و این وسط من غریبه ترین آدم این جمع بودم در صورتی که آدمای روبه روم نزدیک ترین فردای زندگیم باید می‌بودن

یکیشون برادرم اون یکیم آدمی که فکر میکردم قراره موهام با اون رنگ سفید به خودش بگیره!

وَ چه تلخ…

به عقب که کشیده شدم به خودم اومدم و فهمیدم اون زن کسی‌ رو خبر کرده ولی هیچ مقاوتی نمیکردم و انگار دوست داشتم یکی من و ازین‌ صحنه دور کنه اما با یاد چیزی که براش اومده بودم دوباره تو قالبی که دیگه حالم ازش بهم میخورد فرو رفتم و دستم و عقب کشیدم!

نگاهم تازه تو نگاه سیاوش گره خورد و فرزانم به خودش اومد و از جاش بلند شد و روبه محافظش که سیاوش بود برویی گفت!

سیاوش با نگاه خیره ای بهم بی چون و چرا عقب گرد کرد که صدای پیرزنی که دوباره سرو کلش پیدا شده بود بلند شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرتا
آرتا
1 سال قبل

می دونین چی توی این رمان خیلی به چشم میاد؟
اینکه آوا یه آدم احمق احساساتیه
ولی در مقابل جاوید یه آدم منفعت طلب و جاه طلبه
( البته بایدم اینطور باشه چون به این شکل گلیمش را از آب بیرون کشیده و جلوی اون آقا بزرگ و طایفه سمی و بقیه آدما قد علم کرده.)
خوب که دقت کنید می بینید محاله جاوید حرکتی بزنه ولی پشتش منفعتی برای خودش نداشته باشه.
حتی توی رابطه اش با آوا فقط سلطه اون به چشم می خوره و هیچ برابری وجود نداره.
اما در مقابل، حرکات و رفتار آوا با جاوید یا حتی فرزان پر از بی فکری و بی گدار به آب زدنه.

زلال
زلال
1 سال قبل

توروخدا پارتای اینم زیاد کنین دا مث اول

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x