رمان آوای نیاز تو پارت 68 - رمان دونی

 

 

سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم، بدون این که نگاهش و بهم بده بی هوا گفت:

_قبل این‌ که تصمیم بگیرم بیایم‌ شمال و یا قبل این که اصلا خونه آیدین اتفاقی ببینمت همون سه چهار روزی که نبودی و هیچ‌ خبریم‌ ازت نداشتم با خودم می‌گفتم رابطمون که جدی نشده و چیز زیادی بینمون نیست خب بزار بره پی زندگیش!… با خودم می‌گفتم از اولم اشتباه کردم سمتش رفتم وقتی می‌دونستم هدفم چیه از اولم اشتباه کردم بهش خودم‌ و یکی دیگه معرفی کردم، از اولشم اشتباه بود کمکای راه بی راهم اما بعدش یه سره هر جایی از خونه میرفتم یه تصویر از تو توی ذهنم می‌یومد و حتی گاهی یادم می‌رفت تو دیگه نیستی و یهو صدات میکردم… میدونی چیه آوا همیشه عادت دارم خودم و بی تفاوت نشون بدم اما این سری که رفته بودی و هیچ خبریم ازت نداشتم نمی‌تونستم بی تفاوت باشم حداقلش واسه خودم‌ نمی‌تونستم نقش بازی کنم و خودم‌ و بی تفاوت نشون بدم… خیلی از ساعت ها تو خونه هی با خودم کلنجار میرفتم که زنگ بزنم به آتنا و ازت خبر بگیرم… گاهی یه ساعت به گوشی زُل میزدم و هی تکرار میکردم زنگ بزنم زنگ نزنم آخر سرم گوشی و پرت میکردم‌ یه جایی و میگفتم بزار زندگیش و کنه جاوید ازین سخت ترش نکن… خلاصه تا وقتی که خونه آیدین دیدمت با خودم درگیر بودم و از اون همون لحظه که دیدمت فهمیدم نمیتونم بدون تو ادامه بدم نه این که بی تو بمیرم و نفسم از دوریت بالا نیادا نه اما آرامش نداشتم آرامشی که کل عمرم دنبالش بودم و هنوزم‌ هستم… ببین میدونم سخته کنار اومدن با شرایط من اما من نمیتونم از چیزی که کل عمرم می‌خواستمش و به خاطرش خودم و به در و دیوار زدم بگذرم … تو چرا فکر میکنی برای من آسونه چرا فکر میکنی برام اهمیتی نداری؟

 

 

 

 

جوابی ندادم و اونم منتظر جواب نبود و ادامه داد:

چرا فکر میکنی قرار بشی وسیله سرگرمی من؟!من دیگه سی و اِندی سالمه آوا حوصله این چیزا رو ندارم اگه به سرگرمی بود؛ اگه به تنوع بود، اگه به هوا و هوس بود اصلا نیازی نبود برم پی هدفم و همین چیزایی که دارمَم بس بود برام… تو فکر کردی قبل تو با چند نفر بودم؟! حتی اسماشونم یادم نیست چون بی اهمیت بودن برام پس فکر نکن هوا و هوسی برام فکر نکن تنوع و سرگرمی و من تو رو برای سرگرمی در کنار زندگیم میخوام… بفهم برام مهمی برام‌ مهمی که واستادم پات برام مهمی که نگهت داشتم تو زندگیم تو هنوز خیلی چیزا رو نمیدونی… ببین من حق میدم بهت ولی من می‌خواستم کم کم بهت بقبولونم شرایطم و اما تو چه بد چه خوب به یک باره همه چی و اتفاقی فهمیدی اونم در زمان خیلی افتضاحی که اصلا فکرش و نمیکردم‌ آره من تصمیم گرفتم با ژیلا ازدواج کنم اما فقط به خاطر سهام شرکت آوا تو یکم صبور باش یکم پام واستا من میخوام با تو باشم چرا یکم درکم‌ نمیکنی و هیچ‌ تلاشیم‌ نمیکنی که این‌ مسئله رو درک‌ کنی؟

 

به اطراف نگاهی کردم و با این که می‌دونستم دارم دست میزارم رو نقطه ضعفش اما بازم با جسارت گفتم:

_خب چه کاریه من منتظر تو بمونم؟!… خب منم می‌تونم تا تو بیای برم با یکی همه عشق و حالام و بکنم و هر غلطی دلم خواست انجام بدم می‌تونگ شب بخوابم بغلش صبح پا شم… همین طوری ادامه بدم تا زمانی که تو بیای ‌

 

هنوز حرفم تموم نشده بود که فکم بین دستاش رفت؛ با ترس بهش نگاه کردم اما بعد مکثی بدون هیچ حرفی فکم و ول کرد و با دوتا دستش دستی تو صورتش کشید و رو به من گفت:

_دست نزار رو نقطه ضعف من بزار مثل آدم حرف بزنیم

 

 

 

با دو تا دستم یکم هولش دادم عقب و حرصی گفتم:

_داریم مثل دو تا آدم حرف میزنیم دیگه؛ چیه شنیدن این که من به نام تو باشم اما برم تو بغل یکی دیگه شب و باهاش صبح کنم اذیتت میکنه عصبیت میکنه؟!

چون من زنم برام زشته عیبه که به نام دو نفر باشم آره؟! ولی چون تو یه مردی ایرادی نداره بری کنار ژیلا بخوابی و منم تو آب نمک بخوابونی! اصلا هیچ مشکلی نداره فقط من باید صبور باشم و تحمل کنم… خب تویی که از شنیدن این که من با یکی دیگه باشم میخوای با دیوار یکیم کنی چرا به این فکر نمیکنی منم آدمم نمیتونم‌ همچین چیزی و تحمل کنم‌؟ چرا فکر میکنی همه چی طبق برنامت پیش میره مگه همین هدف و کاری که میگی یه عمر زندگیت و پاش گذاشتی طبق میلت پیش رفت که الان میگی تو صبر کن همه چی و درست میکنم؟ خب از کجا معلوم همین طوری که تو میگی همه چی پیش بره؟

 

خواست چیزی بگه که دستم و آوردم بالا و اجازه حرف بهش و ندادم

_هیچی نگو جاوید هیچی…‌ من و تو رابطمون از همون‌ موقعی که به اسم حامد اومدی تو زندگیم جدی شد طوری که اگه بری یا برم دیگه معنی زندگی و نمی‌فهمم به قول خودت نمی‌میرم بی تو نفسم‌ بند نمیاد اما دیگه هیچی از زندگیم نمی‌فهمم! ولی تو …تو…

 

به این جا که رسید اشک اجازه ادامه حرفم و نداد و متنفر بودم‌ از این‌ که مثل دختراییم که اشکم زود در میاد… از بچگی همین شکلی بودم‌‌ اما هیچ وقت زود اشک ریختنام دست خودم‌ نبود؛ خواست بغلم کنه اما اجازه ندادم و عقب گرد کردم و حرفم و با همون بغضی که بد به گلوم چسبیده بود زدم

_اما تو جاوید تو جدی شدن این رابطرو رو تخت دیدی و برای این که من بمونم‌ فقط پای تو و با فکر این که من و زن کنی بیشتر پابندت میشم و شرایطت و راحت تر قبول میکنم قلب من و شکوندی!… من دوست دارم اما با فکر این که رابطه جنسیمون برای تو یه سودی دارم‌ دیوونه میشم…تو فقط برای این با من‌ رابطه جنسی بر قرار کردی که بیشتر وابسته تو شم منم یه زمانی می‌خواستم‌ این اتفاق بیفته ولی قبل این که تو تصمیم صد در صد بگیری و هدفت و انتخاب کنی و منم در کنارش داشته باشی… همیشه فکر میکردم‌ یا من و انتخاب میکنی یا ژیلا و شرکت و یکی میمونه و اون یکی میره اما تو داری با این کارات زندگی من و خودت و حتی ژیلا رو از بین میبری… چرا نمیفهمی چرا فکر میکنی همون طوری که تو میخوای پیش میره همه چی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Blood
Blood
1 سال قبل

اوا چه خوب به دلم نشست

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

کم کم کم کم کم کمممممممممممم

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x